ایرج افشار در گفتوگو با سیدعبدالله انوار/ مجیز هیچکس را نگفت
دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، مجله بخارا، ش۸۱، ص ۱۴۷
یک سال گذشت. یک سالی که بر همه ایراندوستان و ایرانشناسان همراه با غم و اندوه فراوان بود. چه آنها که چون منوچهر ستوده و محمدرضا شفیعی کدکنی در همه حال با او بودند و از احوالش با خبر و چه آنهایی چون من که تنها دو مرتبه توفیق دیدارش را یافته بودند. اگرچه شهیار قنبری سرود و فرهاد مهراد خواند که «جمعه روز بدی بود...» اما به واقع باید گفت که چهارشنبه روز بدی بود. همان چهارشنبه غمانگیزی که روح ایرج افشار از میان ما رفت، تنهایمان گذاشت و دریغها و افسوسها را بر جای گذاشت. هیچگاه فراموش نمیکنم ساعت سه بعدازظهر هجدهم اسفند ۸۹ را که خبر درگذشت استاد به فاصله نیم ساعت از طریق یکی از دوستان به من رسید. به پهنای صورت اشک ریختم و ماتمی بزرگ وجودم را فرا گرفت. ماتمی که تا به امروز که دقیقا یک سال از آن روز میگذرد، همچنان پابرجاست. اما باید کمر راست کرد و قدم در راهی سخت و پر پیچ و خم گذاشت. راهی که ادامه دهنده پژوهشهای ایرج افشار است. اما دریغ که او یک نفر بود با کولهباری از علم و دانش و شاخههای گوناگون تحقیق و پژوهش و حال ماییم که هر یک به دشواری میتوانیم تنها گوشهای از آن کارها و فعالیتهای خستگیناپذیر را ادامه دهیم. در روزگاری که حتی سطح پایین کتاب خواندن در جامعه به بحرانی فرهنگی مبدل شده است، او قریب به ۳۰۰ جلد کتاب نوشته است. اگرچه حتی تصور این عدد هم غیرممکن است، اما افشار، مرد روزهای سخت و کارهای محال است که اگر چنین نبود به هر جای عالَم که میرفت و در هر کنگره و همایشی که شرکت میجست، در صف نخست مهمانان و سخنرانان نمینشست و همه ایرانشناسان طراز اول دنیا آرزوی مصاحبت و مجالست با او را نمیکشیدند. به همین سبب هم بود که در یک صبح جمعه سرد به دیدار «استاد سیدعبدالله انوار» در منزلش واقع در آجودانیه تهران رفتیم و از او درباره سالهای رفاقت با ایرج افشار پرسیدیم. چرا که او بعد از دکتر منوچهر ستوده، با ۵۴ سال رفاقت بر همه کس مرجح است. دوستی که از سال ۱۳۳۵ و به مناسبت یک مباحثه علمی اما دوستانه در موسسه لغتنامه دهخدا آغاز شد، در ایام حضور هر دو در کتابخانه ملی ایران به اوج رسید و سرانجام در صبح جمعه بیستم اسفند ۱۳۸۹ در بهشتزهرای تهران و با وفات، تشییع و تدفین یار کوچکتر به پایان رسید. اما انوار محکم و استوار ایستاده است و با افتخار از آن ایام میگوید که در ادامه میخوانید...
نخستین آشنایی شما با مرحوم استاد ایرج افشار چگونه و کجا به وقوع پیوست؟
همانطور که میدانید بعد از کودتای ۲۸ مرداد ناراحتی بزرگی در اشخاصی که به این مسایل توجه داشتند ایجاد شد. ناراحتی به اینکه صاحبان قدرت برای حفظ خود از خارجی نیز کمک میگیرند و همین، مرا به این موضوع در تاریخ ایران کشاند که اکثر صاحبان قدرت برای حفظ خودشان از هیچ جنایتی نسبت به کسانی که بر آنها حکومت میکنند کوتاهی نمیکنند. و من هم معتقد بودم که تاریخ ایران علاوه بر آنکه این جنایات را روشن نمیکند از ظلم نیز تعریف میکند. از این جهت با هر کتابی که راجع به این ظالمان نوشته و تدوین میشد مخالف بودم. وقتی کتاب اسکندربیک ترکمان یعنی «عالم آرای عباسی» را درباره شاه عباس خواندم و دیدم این نویسنده جنایات شاه عباس را میپوشاند ناراحت شدم. اتفاقا در اسفندماه ۱۳۳۴ مرحوم ایرج افشار این کتاب را که قبلا با چاپ سنگی چاپ شده بود، با حروف سربی تجدید چاپ کرد و بدین ترتیب کتابی که سابق بر این کمیاب شده بود، در دسترس همه قرار گرفته بود. اما من در سال ۱۳۳۵ بود که برای نخستین بار مرحوم افشار را در موسسه لغتنامه دهخدا ملاقات کردم. در ابتدا از ایشان پرسیدم که شما از چاپ و انتشار این اثر که حاکی از ظلمهای شاه عباس است چه قصدی داشتید و ایشان پاسخ گفت که هیچ، جز آنکه چون کتاب کمیاب شده بود، خواستم که به حروف سربی منتشر کنم. من گفتم که شما با چاپ و انتشار این کتاب به طور غیرمستقیم اشاعه ظلم یک ظالم را کردهاید و ایشان فرمود من تقصیری در اشاعه ظلم او نداشتهام و فقط متن کتاب را تصحیح و بیرون دادهام. من گفتم ضرر دیگر این کتاب آن است که علاوه بر اشاعه ظلم، مذمومترین صفت انسانی یعنی تملق در آن به حد وفور وجود دارد و افشار گفت که تملق اسکندر بیک ترکمان به پادشاه صفوی برعهده من نیست. و بعد از این نیز گفت و شنود مفصلی بین من و افشار درگرفت و همه کسانی که در لغتنامه بودند این گفت و شنود را میشنیدند. پارهای به حمایت من و پارهای نیز به حمایت افشار درآمدند و آشنایی من با ایشان از آن رو به وقوع پیوست.
آیا ایام فعالیت شما در کتابخانه ملی مصادف با ریاست ایشان بر آن نهاد بود؟
شش سال بعد که ایشان به ریاست کتابخانه ملی ایران منصوب شدند، من نیز رییس دایره مخطوطات آنجا شدم. مضاف بر این از آنجا که ایشان به کار کتابخانه و کتابداری بسیار وارد بود، ورودش به کتابخانه ملی بسیار راهگشا بود و در ظرف سه ماه از آغاز تصدی آن، توانست که آنجا را به شکل یک کتابخانه پیشرفته درآورد و آشنایی من با ایشان از آنجا شکل دیگری به خود گرفت و بعد از آن دیگر مانند دو دوست صمیمی برای یکدیگر بودیم.
از ماجرای تنظیم کاربرگه نسخ خطی و کارگروهی که برای تهیه و تنظیم آن تشکیل شد بگویید؟
مرحوم افشار در کتابخانه ملی خواستند که فهرست نسخ خطی کتابخانه ملی را بنگارم. من به ایشان گفتم که ما در کتابخانه ملی، برای فهرست کردن نسخ خطی کاربرگه که از مهمترین امور برای فهرست کردن است نداریم. البته نه تنها کتابخانه ملی بلکه اصولا فن کتابداری تا آن روز بدون کاربرگه امکانپذیر نبود. به این ترتیب این طرح نوشته و کمیسیونی از سوی او تشکیل شد که صاحبان ذیصلاحیت برای فهرستنگاری از جمله مرحوم مجتبی مینوی، مرحوم عباس زریابخویی و مرحوم محمدتقی دانشپژوه، خود ایشان و اینجانب از اعضای آن بودیم و سرانجام کاربرگه نسخ خطی را تنظیم کردیم. به عقیده بنده باید این کاربرگه در بین کسانی که با فهرست نسخ خطی سر و کار دارند، به «کاربرگه افشار» مشهور و متداول شود. همانطور که ما اکنون در کتابداری ردهبندی با عنوان «ردهبندی دیویی» داریم که پس از خدمات دیویی به نام او نامگذاری شده است. تا اینکه هفت یا هشت سال پیش بود که رییس بخش اسناد ملی از من خواست که در کمیسیون بررسی اسناد ملی که مرحوم افشار یکی از افراد آن بود، با ایشان همکاری کنم. این همکاری نیز موجب شد تا ما حداقل ماهی یکبار یا دو بار یکدیگر را ملاقات کنیم و انصافا در ۵۴ سالی که با ایشان آشنایی داشتم، نهایت محبت بین ما برقرار بود و در خیلی از موارد هم محبت ایشان را احساس کرده بودم.
وجه ممیزه استاد ایرج افشار نسبت به سایر پژوهشگران معاصر ایران، ایرانشناسی ایشان بود. به عقیده شما تحقیقات ایشان در این زمینه چه آثار و نتایجی بر جای گذاشت؟
مرحوم افشار علاوه بر اطلاع بر امور کتابداری، به ایرانشناسی هم علاقه مفرط داشت. در این زمینه ایشان ایرانشناسی را از بوته اجمال به درآورد و به صورت یک عنصر علمی و هنری ارایه داد و در کتابخانههایی که ریاست آنها را بر عهده داشت بخش ایرانشناسی را پایهگذاری کرد. حتی در مدتی که در کتابخانه ملی نیز بود همین بخش ایرانشناسی را احداث کرد. کار ایشان در این زمینه واقعا قابل تقدیر است. خصوصا مقالاتی که درباره ایران و ایرانشناسی به رشته تحریر درمیآورد سبب شد تا این رشته، صاحب و واجد اهمیت شود که این همه از همت بیشائبه ایشان است.
سفرهای منظم بهاره و پاییزه ایشان نیز شهره عام و خاص است. آیا شما نیز در این سفرها همراهیشان میکردید؟
هرگاه که ایشان فراغت پیدا میکرد با پاترول خود به اقصی نقاط ایران میرفت و باز یکی از ویژگیهای او این بود که دورترین ده یا قریه را در هر نقطه از ایران به خوبی میشناخت. اگر هم جادههای بسیاری برای وصول به آن وجود داشت به خوبی میدانست و معرفی میکرد. پارهای از این سفرها به شرح آمده که یکی از آنها «گلگشت در وطن» است. در آنجاست که آدمی با توصیفاتی که صورت میگیرد به جغرافیای دقیق نواحی مندرج در گلگشت پی میبرد. مضافا آنکه در پارهای از این یادداشتهای سفر، اطلاعات تاریخی وجود دارد که از روی نوشتهای بوده که در آن محل وجود داشته است. به خصوص آنکه پارهای از این اطلاعات در اسناد دیگر تاریخی وجود ندارد و افشار برای نخستین بار نقل کرده است. به عنوان مثال خبر قیام میرزا یحیی دارابی در نهضت بابیه را افشار در یکی از مساجد فارس در یکی از سفرهایش به آن نواحی خوانده و نقل کرده که در هیچ سند تاریخی عهد قاجاریه به این صورت نیامده است. او در اغلب این سفرها اینجانب را نیز دعوت میکرد، ولی چون کسالت شدید معده داشتم نمیتوانستم این دعوت پرمحبت او را اجابت کنم.
اشاره کردید که افشار ایرانشناسی را به صورت یک عنصر علمی و هنری درآورد. توجه ایشان به امور علمی و هنری چگونه بود؟
ایرج افشار از معدود ایرانشناسانی بود که به مساله آرشیو و حفظ اسناد و عکسها و مدارک تاریخی و علمی و تدوین آنها اهمیت میداد و در این موضوع سرآمد دیگران بود. خود او در کتابخانه شخصیاش آرشیو بسیار بزرگ و غنی داشت که امید دارم که روشنگر بسیاری از مباحث تاریخی و علمی و هنری باشد.
ظاهرا ایشان معتمد بسیاری از دانشمندان نامی معاصر ایران نیز بودند و بسیاری از آنها وصیت کردند که پس از مرگشان، آثارشان به دست ایرج افشار برسد، میخواستم بدانم از نظرگاه شما دلیل این اعتماد چه بود؟
به نظر من ایشان هیچ عقده مالاندوزی و جاهطلبی نداشت و کسی به یاد ندارد که ایشان مجیز و تملق کسی یا مقامی را گفته باشد و نسبت به همه بیطرف بود. به همین علت هم بود که بسیاری از خاندانهای اصیل ایرانی و پژوهشگران و دانشمندان معتبر، وصیت کردند که آثارشان پس از مرگ به ایرج افشار برسد.
آخرین ملاقات شما با ایشان چه زمانی اتفاق افتاد؟ و کیفیت آن چگونه بود؟
آخرین دیدارمان که ایشان در صحت کامل بودند، مهرماه ۱۳۸۹ بود که به همراه ایشان در منزل یکی از دوستان به ناهار دعوت بودیم. به لحاظ اداری هم آخرین ملاقات ما دو روز قبل از سفر ایشان به آمریکا بود. البته دیداری دیگر نیز پس از بازگشت ایشان به تهران اتفاق افتاد و آن حضور در جلسه رونمایی کتابی بود که اگر حافظهام خطا نکند در موسسه میراث مکتوب برگزار شد. با اینکه ایشان در آن موقع علیل و بیمار بودند اما با اتومبیل خود آمده و در بازگشت مرا هم تا شمیران آوردند. در ایام حضور در بیمارستان هم مدام جویای احوال ایشان از خویشاوندانشان بودم. اما مرگ افشار اثر بسیار بدی در اینجانب گذاشت. زیرا افشار از آن دست افرادی بود که قبلا هیچ مشکل جسمی نداشت و من برای او طول عمر حدس میزدم ولی چه میشود کرد که تقدیر هیچگاه موافق درنمیآید.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :