روایت آیتالله خامنهای از تشکیل حزب جمهوری اسلامی/ زندان بانک واقعی چهرههای مبارز بود
ایشان همچنین در بخشهایی از این گفتوگو در مورد نحوه ورود حزب جمهوری اسلامی به انتخابات و هدف اصلی از معرفی کاندیداها نکاتی شنیدنی مطرح میکنند که خواندن آن با توجه به شرایط فعلی کشور که گروهها و احزاب سیاسی هر کدام مشغول مهیا کردن لیستهای انتخاباتی خود هستند، راهگشاست.
در قسمتی از مصاحبه حضرت آیتالله خامنهای میخوانیم: «ما تعصب و پایبندی قطعی نداریم به اینکه بایستی حتما افراد حزب در مراکز حساس گماشته شوند، بلکه تعهد داریم که مردم هدایت شوند و کار مملکت راه بیفتد، منتها چون این حزب حیثیتی در نظر مردم دارد، لذا کسانی را که حزب در بخشی معین میکند مردم میپذیرند و همپای حزب حرکت میکنند.»
متن کامل این گفتوگو در ادامه آمده است:
با حجت الاسلام والمسلمین سیدعلی خامنهای دبیرکل حزب جمهوری اسلامی با سؤالات متعدد و مختلفی دربارهی حزب دیدار کردیم و ایشان پیرامون چگونگی تشکیل حزب جمهوری اسلامی و اعضای مؤسس شور و مشورتهای انجام شده قبل از تاسیس نقش حزب در خنثی ساختن توطئهها تعهد حزب و نقش آن در جامعۀ اسلامی رابطۀ آن با روحانیت و مردم و... سخن گفت.
چگونگی تاسیس حزب جمهوری اسلامی: ابتدا رئیسجمهور در مورد چگونگی تشکیل حزب جمهوری اسلامی و کیفیت طرح پیشنهاد اولیه در این رابطه اظهار داشت:
بسم الله الرحمن الرحیم. در مورد تأسیس حزب حرف خیلی زیاد است و برای من طرح این مسأله خیلی خاطرهانگیز و از طرفی شیرین و از طرفی دردناک است. زیرا این خاطرهای است که به دوران اختناق مربوط میشود و با همکاری بهترین دوستان و همکارانی که امروز بعضی از آنها در این دنیا نیستند و در راه همان هدفها و آرمانها شهادت را پذیرفتند. البته من شرح تشکیل حزب و مقدمات آن را در چند سخنرانی به مناسبتهای مختلف گفتهام و فکر میکنم بعضی جاها چاپ هم شده باشد لکن در عین حال عیبی ندارد که مجددا بگویم.
در تابستان سال ۱۳۵۶ در مشهد با دو نفر از برادرانمان از روحانیون، پیرامون تشکیل روحانیت برای سامان بخشیدن به کار مبارزه صحبت میکردیم و البته روحانیت را که آن وقت مطرح میکردیم، برای این بود که اول یک قاعده و پایهای به صورت متشکل بهوجود بیاید و بعد از آن وسیلهای بشود تا بتوانیم همین سازماندهی و تشکل را در میان انبوه مردمی که با ما در ارتباط بودند، گسترش بدهیم. در آن جلسه اول هر کدام از ما فصلی از بی سر و سامانی و بلبشویی اوضاع خودمان در ارتباط با هدفها و وظایف مبارزه گله کردیم. و بحث سر این میکردیم که در شرایطی که ما هستیم باید یک تجمع نیروها و کارهایی انجام بگیرد که قاطع و برنده باشد و بتواند ضربتهای سهمگینی به دستگاه بزند. در همان جلسۀ سه یا چهار نفریمان پیشنهاد شده که بیایید یک سازمانی به وجود بیاوریم از بین خودمان و از غیر خودمان یعنی ما چند نفر و دیگران و همهمان قبول داشتیم که این کار را بکنیم. من پیشنهاد کردم که حالا که داریم این کار را شروع میکنیم حتما لازم است با آقای بهشتی در میان بگذاریم. اتفاقا آقای بهشتی در مشهد بود.
تابستان بود و در تابستان دوستان قم و تهران همه به مشهد میآمدند و بنده هم که در مشهد بودم و تابستانها دیدارهای خوبی در این شهر داشتیم. من گفتم که آقای بهشتی هم باید باشد. همهشان قبول کردند که اگر آقای بهشتی باشد، این کار بهتر و سریعتر و شسته و رفتهتر پیش خواهد رفت.
برخورد تصادفی با مرحوم شهید باهنر: گفتیم پس بلند بشویم برویم پیش آقای بهشتی. یادم نیست همان ساعت، همان روز یا فردای آن روز، فکر میکنم همان روز، سوار ماشین شدیم و رفتیم طرف منزل آقای بهشتی. بین راه که داشتیم میرفتیم دیدیم که آقای باهنر رفته چیزهایی برای زن و بچهاش خریده و در حال رفتن به خانه است. خبر نداشتیم که ایشان هم در مشهد است. ماشین را نگه داشتیم و ایشان را صدا کردیم. معلوم شد تازه آمده و چند ساعت یا یک روزی است که به مشهد رسیدهاند. گفتیم داریم میرویم منزل آقای بهشتی و کار مهمی است. گفت: حالا من کار دارم و فلان. گفتیم نه این کار واجبتر است. ایشان را سوار کردیم و با خودمان به منزل آقای بهشتی بردیم، رفتیم آنجا. البته قصدمان این نبود که حتما امروز صحبت را تمام کنیم، قصدمان این بود که صحبت را شروع کنیم.
مشورت با آیتالله بهشتی و نظرات ایشان: اول این احتمال را میدادیم که آقای بهشتی که خیلی از لحاظ برنامه منظم بود و هیچ تخطی از آن قرار و نظم محکم خود نمیکرد، در این ساعت برنامهای داشته باشد و حاضر نباشد با ما بنشیند. اتفاقا همینجور هم بود. وقتی رفتیم منزل آقای بهشتی ایشان از منزل بیرون آمدند و گفتند: من الان یک قراری دارم و قرار را برای وقت دیگر بگذارید. گفتم: پس قضیه این است، برای مسئلۀ بسیار مهمی ما به این ترتیب میخواهیم با شما صحبت کنیم. قرار بعدی منزل ما شد و ایشان به منزل ما آمدند. وقتی مسأله را تفصیلا با آقای بهشتی مطرح کردیم، ایشان پذیرفتند و از این کار استقبال کردند و گفتند که من حاضرم، منتها بیایید کسانی را که انتخاب میکنید یک خصوصیت را حتما در آنها ملاحظه کنید و آن خصوصیت این باشد که اینها حاضر باشند سلیقهها و هوسها و خلاصه منیتهای خود را قربانی جمع کنند، که آن جمع ناگزیر هدفگراتر و آرمانگراتر است. یعنی این خصوصیات را در آن کسانی که انتخاب میکنید ملاحظه کنید. ما دیدیم خصوصیت مهمی است و بعدها من توجه کردم که چقدر این تذکر ایشان به جا و مهم بود، زیرا که در یک کار جمعی، میتوانم بگویم که مهمترین کار و مهمترین شرط این است که آن طرف حاضر باشد، جمعگرا باشد، فردگرا و خودگرا نباشد. و این نکتهای بود که ایشان در همان جلسه به آن توجه کردند و روی آن انگشت گذاشتند.
گفتیم بسیار خوب، شخصیتهای مبارزی که علاقمند به این راه و این هدف هستند، مشخصند. یکی یکی اینها را اسم میآوریم و همین حالا مشخص میکنیم که کی باشد کی نباشد. کاغذ و قلم برداشتیم و در همان جلسه بنا کردیم به اسم نوشتن، که چه کسانی را دعوت کنیم. و به این ترتیب کارها شروع شد. در مشهد جلسه تشکیل شد و از هم که جدا میشدیم بنابراین شد که دنبالۀ جلسات در تهران گرفته شود و من از مشهد برای شرکت کردن به تهران بیایم و بعضی از برادرها که در قم بودند از قم به تهران بیایند. همین کار را میکردیم.
در آن شدت اختناق من از مشهد و برادران از قم راه میافتادیم و به تهران میآمدیم مثلا دو روز میماندیم، جلسۀ مستمر چند ساعتهای درجایی که از پیش تعیین شده بود، تشکیل میدادیم و بعد متفرق میشدیم که در یک جلسه که منزل مرحوم شهید باهنر بود، وقتی که متفرق شدیم، چند نفر از برادران ما که داشتند میرفتند، فکر میکنم از جملۀ ایشان آقای ربانی املشی دادستان کل کشور و آقای حجتی کرمانی و آقای موحدی کرمانی که الان وکیل مجلس شورای اسلامی هستند، این سه نفر که در این مذاکرات و صحبتها بودند، وقتی که میرفتند پاسبان به اینها ظنین شده بود و آنها را گرفته بود، منتها بعد که سوار ماشین میکند که ببرد، این آقایان با شیوههای خیلی جالبی برخورد و رفتاری با پاسبان میکنند که او فکر میکند که آقایان اصلا در این خطها و حسابها نیستند. ولشان میکند و خطر به این شکل رفع میشود.
ضربۀ کاری دستگاه به جلسات سری: این جلسات به طور مرتب تشکیل میشد. ما دربارۀ تشکیلاتی در آینده که بتواند بخش عظیمی از مردم را در جهت مبارزه بسیج کند بحث میکردیم. اساسنامهای تنظیم میکردیم و کارها به ترتیب پیش میرفت تا اینکه ناگهان دستگاه ضربت محکمی وارد کرد. به این معنا که عدۀ زیادی از روحانیون و افراد سرشناس و چهرههای برجسته را تبعید کرد. عدهای از کسانی که در این جریانها بودند، جزو آن تبعیدیها بودند، از جمله خود بنده، آقای حجتی کرمانی، آقای ربانی املشی و کسان دیگری که از جمع ما تبعید شدند. یادم نیست اما میدانم که عدهای از ما تبعید شدیم. یعنی این جمع در حقیقت متلاشی شد. هم عناصری از این جمع از وسط خارج شدند و هم اینکه فشار زیاد شد که ایجاب میکرد بقیۀ افراد در گردهمایی و در ادامۀ کار احتیاط بیشتری را مراعات کنند.
چند ماهی به این ترتیب بود تا اینکه بالاخره دوستان تهران که ادامۀ کار در حقیقت بر عهدۀ آنها بود به فکر افتادند کار را ادامه بدهند و راه افتادند به شهرستانها پیش تبعیدیها، یعنی تبعیدیهایی که از این جمع در شهرستانها بودند، از جمله من و آقای حجتی کرمانی که در ایرانشهر بودیم. آقای باهنر آمدند آنجا و مرامنامه و اساسنامهای را جلو ما گذاشتند و گفتند ما این را تهیه کردیم، شما بنشینید نظراتتان را روی این بدهید و خبرش را به ما بدهید. طرحی درباب حکومت در اسلام داشتند و یکی دو تا طرح بود به ما دادند و گفتند شما در فراغت هستید، فرصت زیاد دارید، بنشینید بحث کنید پخته کنید و بفرستید تهران که هم نظر شماست و هم اینکه مقداری کار ما را پیش بردهاید. ما واقعا زنده شدیم، چون احساس میکردیم که کار از نو دارد ادامه پیدا میکند. کار به این ترتیب ادامه پیدا کرد تا اینکه سال ۵۷ شد و پیروزیهای سیاسی مردم به دنبال قضایای تبریز و قم و غیره پیش آمد و در زندانها باز شد و زندانیها خارج شدند و تبعیدیها هم به تدریج از تبعید برگشتند، از جمله ما از تبعیدگاه برگشتیم. از زندانیهایی هم که آزاد شدند، چند نفر را ما از پیش برای عضویت در جمع خودمان کاندیدا کرده و گفته بودیم اینها که از زندان آزاد شدند جمع ما هستند. از جملۀ اینها آیتالله منتظری و آقای هاشمی رفسنجانی بودند که عضویت اینها را ما از پیش قطعی کرده بودیم و وقتی که آزاد شدند مجددا جلساتمان ادامه پیدا کرد.
کیفیت اعلام تشکیلات: این را نگفتم که قبل از آزادی این آقایان، وقتی ما از تبعید برگشتیم، محرم نزدیک بود و ما قصدمان این بود که تشکیلات خودمان را در دهۀ محرم اعلام کنیم. به این ترتیب در نظر گرفته بودیم که ده نفر به عنوان اعضای اصلی - هیات مرکزی اصلی - معرفی شوند و اینها اعلام موجودیت این تشکیلات را بکنند. آن وقت فکر میکردیم که به صورت یک سازمان خواهد بود نه به صورت یک حزب، و مطمئن بودیم وقتی که این اسامی اعلام شود، دستگاه اینها را خواهد گرفت.
زندان سابق بانک شخصیتهای مبارز: لذا در نظر گرفته بودیم که ده نفر دیگر باشند که به مجرد اینکه آن ده نفر را گرفتند، اینها اولا کار را ادامه بدهند، ثانیا تشکیلات را مخفی کنند، یعنی اعلام کنند که تشکیلات زیرزمینی شد و این خیلی کار جالبی میشد. اولا تشکیلات ادامه پیدا میکرد، ثانیا ده چهرۀ معروف به شکل قهرمانی از این تشکیلات در زندانها حضور میداشتند و یا کشته میشدند یا در زندانها میماندند. در هر دو صورت آن تشکیلاتی که در اولین قدم ده چهرۀ معروف خود را در بانک شخصیتها (یعنی زندان که بانک واقعی چهرههای مبارز بود) امانت میگذارد، این تشکیلات امکان ادامهاش خیلی زیاد است. ما میخواستیم این کار را بکنیم. در همین صحبتها بودیم که اعلامیۀ معروف امام قبل از محرم رسید. آن اعلامیهای که راجع به محرم گفتند «ماهی که خون بر شمشیر پیروز شد.» وقتی که آن اعلامیه رسید و آن دستوراتی که امام در آن اعلامیه داده بودند که اجتماعات را تشکیل بدهید در مساجد، در میدانها، به دستگاهها تعهد ندهید، تسلیم تعطیل مجالس و محافل روضهخوانی نشوید، وقتی این اعلامیه با این همه دستورات زیاد و واقعا خونین رسید، ما احساس کردیم که وظیفهمان تغییر کرد. یعنی باید کار ادامۀ این تشکیلات را برای بعد از محرم بگذاریم و فعلا تمام نیرویمان را در راه زنده کردن مضمون این اعلامیه به کار ببریم. این مورد قبول همۀ دوستان ما قرار گرفت و در آن اوقات که این بحث پیش آمد، آقای موسوی اردبیلی هم داخل این تشکیلات ما شده بودند و این جلسهای که این صحبت در آن مطرح شد دقیقا یادم است که در منزل آقای موسوی اردبیلی بود و آنجا این صحبت را کردیم و گفتیم که نه، دهۀ محرم را میگذاریم برای این اعلامیه، منتها بعد دور هم در تهران جمع میشویم و تصمیم میگیریم کار خودمان را به همان ترتیبی که قبلا پیشبینی شده بود ادامه بدهیم. این بود که منصرف شدیم. من رفتم مشهد که کارها را در مشهد سامان بدهم و دوستان هم هر کدام در قم در تهران به تهیۀ مقدمات محرم مشغول شدند.
منتظری میگفت امام دستور دادند که تو از مشهد به تهران بیایی
کارهای متوالی پرشتاب و نفسگیر کمیتۀ استقبال و غیره: خوب، حتما دیدید راهپیمایی تاسوعا و عاشورا و آن کارهایی که در محرم انجام گرفت، نشان میداد که حضور برادران ما بسیار هم مؤثر بوده و لازم بود که اینها در صحنۀ این کار مردمی و عام باشند، والا اگر ما اعلام میکردیم و زندان میرفتیم به احتمال زیاد بسیاری از این کارها انجام نمیگرفت و یا به این خوبی انجام نمیگرفت. بعد از دهۀ محرم کارها پی در پی و آنچنان پرشتاب بود که فرصتی به هیچ کس نمیداد. من خودم به مشهد رفتم و دیگر نتوانستم به تهران بیایم. با اینکه قصد این بود که بودنم در مشهد ده - پانزده روز بیشتر طول نکشد، تا موقع آمدن امام نتوانستم بیایم. شاید ده روز به آمدن امام، که آقای مطهری از پاریس برگشته بودند، به من در مشهد تلفن زدند که تو چرا به تهران نمیآیی و کار واجبی است. و آقای منتظری هم که از پاریس برگشته بودند، آمدند گفتند که امام دستور دادند که تو از مشهد به تهران بیایی و بنده فهمیدم که در تهران امر مهمی است. به تهران آمدم و بعد معلوم شد که مرا برای عضویت در شورای انقلاب خواستهاند و عضو شورای انقلاب شدم. منظور این است که در مشهد کارها این قدر زیاد بود که دیگر نتوانستم به تهران بیایم. یک ماه یک ماه و نیم و شاید بیشتر در مشهد ماندم. کارها آن قدر متراکم و پیدرپی بود که ادامۀ آن کار خودمان به تعویق میافتاد. بالاخره با برادران که از زندان آزاد شده بودند، جلسهای در قم در منزل آقای مؤمن تشکیل دادیم. آقای مؤمن که اخیرا عضو شورای عالی قضایی شدند، ایشان هم جزء این جمع بودند و آقای منتظری هم در آن جلسه شرکت داشتند. در آن جلسه تصمیم گرفته شد که این جمع به دو بخش تقسیم شود. یک بخش به تهران بیاید و یک حزب را شروع کند. یک بخش در قم بماند و کارهای فکری و ایدئولوژیک و پشتیبانی آن حزب را به عهده بگیرد.
ما چند نفر که بعد حزب را اعلام کردیم، همان کسانی بودیم که برای تشکیل حزب معین شدیم. این بود که به تهران آمدیم و به کارهایمان ادامه دادیم، به همین ترتیبی که گفتم. با تراکمی که در کارهای دیگر بود این کار به کندی پیش میرفت تا اینکه امام وارد ایران شدند و کارهای شدید نفسگیر شبانه روزی کمیتۀ استقبال و غیره واقعا به آدم مجال سر خاراندن نمیداد. در عین حال ما چند نفر در فرصتی که میشد همیشه میگفتیم که کار حزب چه شد، یعنی احساس میکردیم که وقت دارد میگذرد و ما لازم است که هر چه سریعتر این کار را انجام بدهیم. تا اینکه بالاخره در همان اوقات شلوغی کمیتۀ استقبال، بقیۀ دوستان به من و مرحوم باهنر مأموریت دادند که اساسنامه و مرامنامه را تمام کنیم.
تنظیم مرامنامه و اساسنامۀ حزب: چون طرح اساسنامه و مرامنامه ریخته شده بود و تنظیم هم شده بود لکن یک بازبینی نهایی لازم داشت. این مأموریت به من و مرحوم باهنر داده شد و باید بگویم که بیشترین کارش را مرحوم باهنر کرد. ایشان بسیار آدم پرکار و خستگی ناپذیری بود. گاهی ده ساعت پانزده ساعت کار انفرادی میکرد. گاهی ممکن است آدم شبانه روز هجده ساعت کار کند، اما آدم خودش شخصا یک جا بنشیند و ده ساعت دوازده ساعت پشت سر هم مشغول یک کار باشد، کار مشکلی است. فراموش نمیکنیم که لازم بود در خانهای باشیم که نزدیک کمیتۀ استقبال باشد. دوستان ما در آن دور و اطراف خیلی بودند. من هم الان خانهام آن طرفها است اما آن وقت خانه نداشتم. هنوز خانه نگرفته بودم. تازه از مشهد آمده بودم و سرگردان بودم.
خانهای که انتخاب کردیم منزل مرحوم صادق اسلامی بود، شهیدی از ۷۲ تن که جزء بهترین چهرههای مبارز و قدیمی خالص ما بود. جزء کسانی بود که واقعا امتحان داده و تجربه شده بود. سالها مبارزه کرده بود، زندان رفته بود، کارهای خطرناک و سخت انجام داده بود، که اگر من بخواهم شرح حال این دوستانمان را بگویم واقعا ملت خواهند فهمید که چه گوهرهای گرانبهایی در میان این ۷۲ تن بودند. غرض اینکه منزل ایشان را ما انتخاب کردیم، چون منزل امنی بود و خودش هم نه آدمی بود که سردر بیاورد، مثلا اگر میگفتیم خودت هم برو حرفی نداشت که خانه را در اختیار ما بگذارد و برود بالاخره همین کار را هم کرد و نه اگر هم سر در میآورد شبههای بود که برود و اینجا و آنجا خبر بدهد، ولی ایشان آدم بسیار استواری بود غرض اینکه رفتیم منزل ایشان.
زمستان هم بود. زیر کرسی با آقای باهنر مشغول تنظیم آخرین بخشهای اساسنامه و مرامنامه شدیم و همان طور که گفتم، بیشترین کارش را آقای باهنر کردند. من میآمدم بیرون در کمیتۀ استقبال و برمیگشتم. ایشان همان طور که عرض کردم ده ساعت دوازده ساعت گاهی نشسته بود و این کار را انجام میداد. البته در آن حین از آقای حجتی هم که آن وقت در تهران بودند، خواستیم که بیایند و به ما کمک کنند. ایشان هم در این بخشهای آخر در تنظیم مرامنامه و اساسنامه به ما کمک کردند. البته بیشترین کار را ما دو نفر که مأموریت داشتیم، انجام دادیم. تا اینکه اساسنامه و مرامنامه آماده شد. جلسات ویژه هم ادامه پیدا کرد. از کسانی که مسئولیت این کار را داشتند ما پنج نفر فقط در تهران بودیم. بقیه مثلا آقای حجتی با اینکه جزء این عده نبود اما میتوانست جزء مؤسسین حزب باشد. ایشان در همین حین به کرمان رفته بود که کار آنجا را اداره کند.
اصرار امام در اعلام موجودیت حزب: ما دور هم نشستیم و این کار را تمام کردیم و خدمت امام بردیم. اساسنامه را من خودم شب بردم خدمت امام و به حاج احمد آقا دادم که امام ببینند، اگر نظر مخالفی یا تذکری دارند، بگویند که ما اصلاح کنیم. البته این را هم فراموش نکنم که در همان روزهایی که امام تشریف آورده بودند تا وقتی که ما حزب را اعلام کردیم، امام حداقل دو مرتبه از آقای هاشمی رفسنجانی پرسیده بودند که چرا اعلام نمیکنید. ایشان خبر داشتند که ما در صدد چنین کاری هستیم. ایشان هم منتظر بودند که این کار انجام بگیرد. بالاخره روز ۲۹ بهمن حزب را اعلام کردیم. یعنی اساسنامه و مرامنامه به صورت چاپ شده حاضر بود و ما اعلام کردیم و گفتیم مردم برای نام نویسی بیایند.
استقبال عظیم مردم برای نامنویسی: تصورمان این بود که عدهای برای نامنویسی خواهند آمد و ما فرصت خواهیم داشت که از آن عده گزینشی داشته باشیم. فکر نمیکردیم که این استقبال عظیم از این کار صورت بگیرد. معلوم شد که این چند تا اسم که پای این مرامنامه و اساسنامه هست بیش از آن مقداری که ما فکر میکردیم برای مردم شناخته شده و جاذبهدار بوده است. روزی که معین کرده بودیم که مردم بیایند، در اولین روز ۸۰ هزار نفر برای اسمنویسی آمدند که ما چند دسته شدیم در چند اتاق و ما پنج نفر هر کدام در یک اتاق تصمیم گرفتیم که خودمان اسمنویسی کنیم. که وقتی مردم میآیند اشخاص خود ما را ببینند. البته با کسانی قبلا صحبت کرده بودیم که با ما همراه باشند و آنها آمادگی داشتند که با ما همکاری کنند. آنها را هم با خودمان وارد مراسم اسمنویسی کرده بودیم که مردم با چهرۀ آنها آشنا شوند. پهلوی هر کدام از ما یک نفر از آن اشخاص جدید بود که جزو سابقهدارها نبودند. به این ترتیب بود که حزب تشکیل شد و اعلام شد و در فاصلۀ چند روز چند صد هزار نفر در تهران اسمنویسی کردند و در شهرستانها مرتبا نامههایی میآمد و تقاضا میکردند که شعبه درست کنند.
شور و مشورت و دعوت به همکاری قبل از اعلام موجودیت: رئیس جمهوری در پاسخ به این سؤال که نقش فعال در حزب را چه کسانی داشتند و قبل از تأسیس با چه کسانی صحبت شد، اظهار داشت: در تأسیس حزب نقش فعال مربوط به همین عده از روحانیون بود. البته ما از روزی که تصمیم بر ایجاد این تشکیلات گرفتیم و تا روزی که اعلام کردیم با خیلیها صحبت کردیم از جمله با تعداد کثیری از غیرروحانیون، حتی با افرادی از نهضت آزادی با افرادی از گروههای وابسته به جبهۀ ملی با افراد مستقلی از غیرروحانی صحبت کردیم تا ببینیم که آیا اینها حاضرند در یک تشکیلات انقلابی به این ترتیب شرکت کنند یا نه. بعضیها آمادگیشان را اعلام کردند که بعد هم عضو شورای مرکزی حزب ما شدند، مثل آقای دکتر شیبانی که ایشان عضو نهضت آزادی بود، منتها نهضت آزادی هم در حقیقت آن حالت فعلیت خود را از دست داده بود و ایشان دید که یک تشکیلات پرتحرک جدید میخواهد به وجود آید، حاضر شد همکاری کند و بعد هم عضو شورای مرکزی شد. همچنین شخصیتهای مستقلی بودند که ما با آنها در مورد همکاری صحبت کرده بودیم که بعد با ما همکاری کردند. و در شورای مرکزی حزب در اوایل جز ما پنج نفر، دیگر هیچ روحانی وجود نداشت.
شورای مرکزی حزب شامل ۳۰ نفر بود که ۲۴ نفر غیرروحانی بودند. بنابراین جزء مؤسسین کسی غیرروحانی نبود. به جز دستاندرکاران قبل از تأسیس، بقیه غیرروحانی بودند که با آنها صحبت شده بود و بعضیها یک جلسه و بعضیها چندین جلسه شرکت داشتند و اکثریت غیرروحانی بودند.
حجتالاسلام والمسلمین خامنهای در مقابل این پرسش که مشخصا با چه کسانی صحبت شد، بیان داشت: ما با خیلیها صحبت کرده بودیم. با خیلیها صحبت کردیم. افرادی که بعدا عضو شورای مرکزی شدند مرحوم دکتر آیت، آقای دکتر کاشانی، مرحوم عراقی، مرحوم دکتر عباسپور و دکتر حدادعادل بودند. اینها کسانی بودند که با ایشان صحبت کرده بودیم و آماده شده بودند و به مجرد اینکه اعلام کردیم، آمدند و عضو شورای مرکزی شدند که بعضی شهید شدند و بعضی به تدریج از عضویت شورای مرکزی کنار رفتند و بعضی هم هستند.
آقای خامنهای راجع به نقش حزب در خنثیسازی توطئهها گفت: حزب دو نقش داشت، یکی از طریق روزنامه بود که افشاگرترین و استوارترین خطوط را پیگیری میکرد و همین موجب شد که دشمنان زیادی برای حزب و برای خودش بتراشد، البته ما به هیچ وجه پشیمان نیستیم. یکی هم کارهای عمومی یعنی تظاهرات و میتینگهایی بود که حزب تشکیل میداد. میتوانم بگویم صدی هشتاد از مراسم چند ماهۀ اول بعد از پیروزی را حزب تشکیل داد. از مراسم دوم فروردین بگیرید که اولین میتینگ حزب جمهوری اسلامی بود تا روز کارگر و روز زن و بقیۀ مراسم. در هر مناسبت راهپیمایی راه میانداخت، یا آن ماجرای پاسخ به نمایندگان سنای امریکا یا بقیۀ مراسم و هر مراسم عمدۀ مردمی که در ماههای اول تشکیل شد، حزب بود و نقش بسیار زیادی داشت در متوجه کردن مردم به خط اصلی انقلاب. در همین مراسم پاسخگویی به سناتورهای آمریکایی که حزب تشکیل داد، آن چنان این حرکت شکننده بود که همان روز گزارشگران امریکایی - طبق اسنادی که در تصرف لانهی جاسوسی بعدا به دست آمد- پیشبینی کرده بودند که لانۀ جاسوسی یعنی سفارت تصرف شود. گزارش آن اجتماع که اتفاقا نزدیک سفارت هم بود و در میدان هفت تیر تشکیل شد، به شدت اینها را ترساند. جمعیت عظیمی در آنجا جمع شدند و آقای هاشمی رفسنجانی هم در آنجا سخنرانی کرد.
اصلا باور نمیکردیم که کسی بتواند علیه آیتالله بهشتی حرف بزند
ایشان در آن روز بسیار هم خوب سخنرانی کرد و همۀ ماها بودیم و بعد از همان جلسه هم بود که آقای هاشمی را ترور کردند و امریکاییها از این حادثه به شدت خسته بودند. اینها کارهایی بود که حزب انجام میداد. پس از دو کانال، حزب با توطئهها و حرکتهای ضدانقلاب داخلی و خارجی مقابله میکرد که هر دو حرکت افشاگرانه برانگیزاننده و خط دهندۀ مردم بود و به همین دلیل هم بود که دشمنان انقلاب حزب و روزنامۀ حزب را جزء اولین آماجهای حملات خودشان قرار دادند و همچنین شخصیتهای حزب را. در همان اوان بود که در روزنامهها حملات شروع شد. ما اصلا باور نمیکردیم که کسی بتواند علیه آیتالله بهشتی در روزنامه حرف بزند. فکر نمیکردیم که بشود اصلا علیه آیتالله بهشتی حرف زد. علیه آقای بهشتی چه بگوید؟ شخصیتی که این همه جنبههای مثبت در وجود او هست، هیچ جنبۀ منفی ندارد علیه او چه میتوان گفت؟ واقعا ما اصلا فکر نمیکردیم که بشود علیه آیتالله بهشتی حرف زد. بعد از همین جریانات که دقیقا علیه ایشان شروع شد و همچنین علیه خود حزب و روزنامهی حزب. و اوج این حملات هم در مبارزات تبلیغاتی آقای بنیصدر در پی ریاست جمهوریش بود که ایشان هم هر چه توانست به حزب گفت و تهمت زد.
حزب و روحانیت و مردم: رئیس جمهوری در مورد پیوند حزب با روحانیت اظهار داشت: حزب یک نهاد اصیل و مردمیست. روحانیت هم میتوان گفت سمبل مردم است. هر جا روحانیون حضور دارند میتوان فهمید که مردم حضور دارند و هر جا مردم هستند حتما روحانیون با آنها هستند. چون حزب یک واحد مردمی است، پس با روحانیون هم ارتباطات نزدیکی دارد، علاوه بر اینکه مؤسسین حزب چند نفر روحانی هستند و یقینا بینشی که آنها داشتند از بینش روحانیون مترقی و مبارز دور نیست.
امام جمعۀ تهران راجع به تعهدات حزب و نقش آن و جایش در نظام اسلامی اظهار داشت: به طور کلی عمدهترین تعهد حزب، ایجاد انسجام میان آحاد ملت است تا بتواند حرکت انقلاب را شتابندهتر کند و نیروهای بالقوه را بالفعل کند و نیروهای کند را سرعت ببخشد و موانع را از سر راه این حرکت بردارد.
هدف ما تصرف مجلس و دولت نیست، دلیلش هم این است که تاکنون کاندیداهای غیر حزبی زیاد داشتهایم
این مهمترین و اساسیترین تعهد حزب است. حزب در حقیقت نقش هدایت کننده و کمک کننده را دارد جهت درست انقلاب را مشخص میکند و مردم را به آن جهت هدایت مینماید و آنها را در پیمودن این راه کمک میکند. این اساسیترین نقش حزب است. البته وقتی که یک حزب با این تعهدات در مردم آبرو وجهه و حیثیت داشت، طبیعی است که بیشترین وزنۀ سیاسی در کشور نیز خواهد بود. زیرا که مردم برای مثلا کاندیداهای مجلس شورا نظر حزب را جویا میشوند، فرضا برای کاندیدای ریاست جمهوری رأی حزب را پذیرا میشوند. این آبروی سیاسی خود مقدمۀ نفوذ سیاسی برای حزب است که آن وقت دستگاههای قانونگذاری یا دستگاههای اجرایی در اختیار حزب قرار میگیرد. این طور نیست که حزب از اول به قصد تصرف این مواضع حرکت کند، به هیچ وجه این نیست، به خصوص حزب ما این طور نیست.
دلیلش هم این است که ما تاکنون ثابت کرده و نشان دادهایم که کاندیداهای غیرحزبی زیاد داشتهایم. در میان کاندیداهای مجلس شورای اسلامی که ما داشتیم شاید نیمی غیرحزبی در آن بود. کاندیدای ریاست جمهوری ما قبلا آقای رجایی بود که غیرحزبی بود. کاندیدای نخستوزیری ما - که براساس او زد و خورد زیادی با بنیصدر پیدا شد - آقای رجایی بود که غیر حزبی بود. این طور است که ما تعصب و پایبندی قطعی نداریم به اینکه بایستی حتما افراد حزب در مراکز حساس گماشته شوند، بلکه تعهد داریم که مردم هدایت شوند و کار مملکت راه بیفتد، منتها چون این حزب حیثیتی در نظر مردم دارد، لذا کسانی را که حزب در بخشی معین میکند مردم میپذیرند و همپای حزب حرکت میکنند.
منبع: رجانیوز
نظر شما :