نگاهی به جدال نظری حزب توده و چریکهای فدائی/ ماهیهای کوچک در محاصره تمساحها
حزب توده در دهههای ۴۰ و ۵۰ با مائوئیستهای ایرانی در خارج از کشور و با جنبش چریکی فدائیان در داخل کشور در موقعیتی روبرو شد که مرجعیت اتحاد شوروی خدشهدار، مفاهیم فکری چپ نو در میان جوانان ایرانی آن روزگار مطرح شده و حزب توده نه فقط تشکیلات که اعتبار خود را نیز در داخل کشور از دست داده بود.
مائوئیستها از نفوذ چندانی در داخل کشور برخوردار نبوده و در بینش به همان نحله چپ سنتی تعلق داشتند که حزب توده اما چریکهای فدائی در سالهای نخست و تا پیش از سلطه نظریات سنتی بیژن جزنی بر این سازمان، در عرصه نظری به تلفیقی از بینش چپ سنتی و چپ نو مجهز بوده، برداشتهای تازهای را مطرح، گذار جامعه ایرانی به «سرمایهداری پیرامونی» را تبیین و در سیاست عملی فضای غالب چپ را در داخل کشور جذب کرده بودند.
نسلی که بر نقد و نفی قد کشید
در دهه چهل نسلی در گرایش چپ ایران چشم عقل به جهان باز کرد که از حزب توده جز شکست سیاسی و تشکیلاتی و بیاعتباری سیاسی به ارث نبرده بود. از منظر غالب بر این نسل حزب توده، به رغم امکانات نظامی و تشکیلاتی، در برابر کودتای ۲۸ مرداد، بدون کوچکترین مقاومتی تسلیم شده، تشکیلات گسترده آن منحل و تا آخرین سالهای دهه سی فروپاشیده بود.
پس از کودتا چند کادر و برخی افسران عضو حزب اعدام شدند اما اغلب رهبران حزب با ندامت، و برخی با همکاری گسترده با حکومت، اعتبار حزب را نابود کردند، برخی رهبران و کادرهای بالای حزب به بلوک شرق سابق گریختند و بیگانه با تحولات ساختاری ایران حتی نتوانستند تحلیلی نظری از کارنامه خود ارایه و برای نسلهای پس از خود به ارث بگذارند.
تشکیلات حزب توده از آخرین سالهای دهه سی تا انقلاب اسلامی، جز در چند مورد انگشتشمار چون گروههای «به سوی حزب»، «آذرخش» و «نوید»، به «تور پلیس» بدل شده بود. رهبر بزرگترین تشکیلات حزب پس از کودتای ۲۸ مرداد، عباسعلی شهریاری، «عامل نفوذی ساواک»، پلیس سیاسی بود و برخی از کادرهای بالای حزب و بسیاری از گروههای مخفی نسل جوان را به دام ساواک کشانده بود. ساواک با نفوذ در حزب توده در داخل و خارج تا «مخفیترین دفترهای کمیته مرکزی حزب در آلمان شرقی نفوذ کرده و از محرمانهترین اسناد و اقدامات حزب توده آگاه بود.»
پس از اختلاف چین و شوروی یکی دو تن از رهبران حزب کعبه خود را از مسکو به پکن تعییر دادند. برخی کادرهای جوان حزب در خارج از کشور از آن جدا شده و «سازمان انقلابی حزب توده» را تاسیس کردند. این سازمان در حوزه نظری به چپ سنتی تعلق داشت و با رونویسی آثار مائو، ایران سرمایهداری شده را «کشوری نیمه مستعمره ـ نیمه فئودال» ارزیابی و بر آن بود تا با اعزام کادرهای خود به داخل کشور «جنگ دهقانی» را به سبک انقلاب چین در ایران تکرار کند. در عین حال برخی محافل چپ سنتی چون سازمان «ساکا» نیز میکوشیدند تا کارگران مستعد را در حوزههای مطالعاتی خود متشکل کنند.
تقابل دو بینش، حزب و انقلاب
در دهه چهل تب و تاب نسل جوان چپ برای یافتن راه حلهایی متناسب با موقعیت و تحولات ساختاری ایران اوج گرفت. «بقا»، گریز از سرکوب، «تحلیل مشخص» از موقعیت ایران، «متحد کردن پیشاهنگ» پراکنده و ارایه راههای عملی برای جنبش چپ از نخستین نیازهای این نسل بود. احزاب چپ اروپای غربی بر بستر «صد سال مبارزه طبقه کارگر شکل گرفته» بودند اما حزب توده و دیگر گرایشهای چپ سنتی، بدون توجه به غیبت جنبش خود به خودی کارگری در آن روزگار، فرمول لنینی «بدون حزب انقلابی انقلاب ناممکن است» را تکرار و با جذب شمار اندکی از کارگران در خیال «تاسیس» یا «احیاء حزب طبقه کارگر» بودند.
از دهه چهل تا آستانه انقلاب، جز یکی دو حرکت جزئی، هیچ نشانهای از جنبش طبقه کارگر و زحمتکشان وجود نداشت. تشکیل محافل مطالعاتی، پخش اعلامیههای افشاگرانه، جذب این یا آن کارگر، کشف گروه و بازداشت به سرنوشت چپ سنتی بدل و پایگاه چپ به جنبشهای دانشجویی و روشنفکری محدود شده بود.
انقلاب کوبا، که بدون حزب پیروز شده بود، جزمیات لنینیستها را نه فقط درباره «تقدم حزب بر انقلاب»، که در موارد بسیار شکست. نتایج نظری این انقلاب که از جمله در کتابهای «انقلاب در انقلاب» و «نقد سلاحها»ی «رژی دبره» جمع بندی شده بود، بر نسل جوان چپ ایران تاثیر بسیار برجای نهاد.
«گروه سیاهکل» بر آن بود که به تقلید از «نظریه کانونهای شورشی» انقلاب کوبا، انقلاب را با برپا کردن «کانون شورشی» در جنگلهای شمال آغاز کند. تصور نادرست این گروه از ذهنیت روستائیان و آمادگی نهادهای امنیتی، کانون شورشی شمال را در اولین حرکت به شکست کشاند. نظریهپردازان چریکهای فدائی، مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان، پیش از شکست نظریه کانونهای شورشی با آن مخالف بوده و مبارزه چریک شهری را با موقعیت ایران مناسبتر میدیدند.
احمدزاده در کتاب «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک»، گذار ساختاری جامعه ایران را به «سرمایهداری» تبیین، بینش و شیوههای چپ سنتی روسی و چینی و جزمیات چپ سنتی را در مبحث «تقدم حزب بر انقلاب» نقد کرد. از منظر او «در غیبت جنبش کارگری» و در موقعیتی که «سد استبداد» راه را بر هر نوع تشکیلات و فعالیت سیاسی و اقتصادی از موضع چپ بسته است، حزب «مقدمه»، «شرط» و «مقدم» بر حرکت انقلابی نبوده و در بستر عمل انقلابی شکل خواهد گرفت.
احمدزاده بر آن بود که مبارزه مسلحانه تئوری را در عمل مادیت داده و متحد کردن چپ پراکنده ایران یا به گفته او «پیشاهنگ» نخستین گام در این راه است. «مساله بقاء»، امکان تداوم حضور و فعالیت سیاسی، از مسائل اصلی چپ بدان روزگار بود. پویان در کتاب «مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقاء» تحلیلی مشخص از ساختار سیاسی، روانشناسی جمعی مردم و بافت و ساخت گروههای چپ سنتی به دست میدهد. از منظر او «ما نه همچون ماهی در دریای حمایت مردم، بلکه همچون ماهیهای کوچک و پراکنده در محاصرهَ تمساحها و مرغان ماهیخوار به سر میبریم» و برای بقای سیاسی خود نه فقط به مخفی بودن که «به تعرض نیازمندیم تا باقی بمانیم.«
احمدزاده، جزنی و حزب توده
اتحاد شوروی برای چپ روسی و چین برای مائوئیستها» سوسیالیزم واقعا موجود «و مراجع فکری بودند اما احمدزاده با نفی سوسیالیستی بودن اتحاد شوروی و چین تقلید از نظریههای آنان نفی میکند. از منظر او «حزب توده کاریکاتور یک حزب مارکسیست – لنینیست» است که «در حیات خود لحظهای هم نتوانسته بود نمونهای از یک حزب کمونیست باشد» و «حتی نتوانست برای مراحل بعدی مبارزه یک سابقۀ تئوریک و تجربی فراهم کند. «
بیژن جزنی، برخلاف بینانگذاران چریکهای فدائی، اتحاد شوروی را «کشوری سوسیالیستی» اما، در برخی موارد، خطاکار میدانست. جزنی در کتاب «نبرد با دیکتاتوری» حزب توده را «مهمترین پروسۀ مارکسیستی در تاریخ جنبش رهایی بخش ایران» میداند «که طی یک دورۀ دوازده تا چهارده ساله نقش و مسوولیت پیشاهنگی طبقه کارگر را به عهده داشت». از منظر او حزب توده از «یک جریان خرده بورژوائی» که زمینه ساز «اپورتونیسم» است «و از یک جریان کارگری» تشکیل شده است.
جزنی انتقاد بینشی احمدزاده و پویان از حزب توده را به انتقاد از «بیعملی» این حزب و «اپورتونیزم رهبران» تقلیل میدهد. نظریات جزنی در اواخر دهه پنجاه بر سازمان فدائی مسلط شد و حزب توده این تحول را «پدیدۀ شادیانگیز» و «یک روند تجدید اندیشه در حال گسترش» ارزیابی کرد.
جنبش چریکی از منظر حزب توده
حزب توده در همان نخستین سال آغاز مبارزه مسلحانه کوشید تا چریکهای فدائی را در عرصه نظری بیاعتبار کند. سلسله گفتارهای «رادیو پیک ایران»، ارگان رسمی حزب، با عنوان «چریکهای فدائی خلق چه میگویند؟»، در سال ۵۱ در قالب کتاب منتشر شد. این کتاب مهمترین انتقادهای نظری حزب را نسبت به جنبش چریکی دربردارد و همه کسانی که پیش و پس از انقلاب و اکنون از منظر چپ سنتی از جنبش چریکی انتقاد میکنند، هیچ نکته تازهای را بر این کتاب نیفزودهاند.
حزبی که از سال ۳۲ تا انقلاب اسلامی هیچ رابطهای با طبقه کارگر نداشت در این کتاب خود را «نماینده طبقه کارگر» لقب داده و تفاوت نظری خود و چریکهای فدائی را با تفاوت «ایدئولوژی پرولتاریا و ایدئولوژی خرده بورژوازی»، «ایدئولوژی پرولتری و مارکسیسم- لنینیسم در مقابل آنارشیسم و ایدئولوژی خرده بورژوازی» ارزیابی میکند.
خاستگاه اکثر قریب به اتفاق اعضای حزب توده و چریکهای فدائی لایههای متوسط جامعه ایرانی و نفوذ هر دو نیز به همین لایهها محدود میشد اما حزب با اتهام «خرده بورژوازی»، اتهامی در حد تکفیر در چپ سنتی، به جنگ چریکها آمده و جنبش مبارزه مسلحانه را «عصیان ناشی از یأس چند روشنفکر» تلقی میکند.
چریکهای فدائی موجی از شور و شوق را به فضای مرده سیاسی ایران دهه چهل دمیدند اما حزب توده آنان را متهم کرد که «در بهترین حالتها به ضرر منافع خلق» عمل کرده و «به جای کوشش برای بهبود زندگی زحمتکشان به دست خویش بر فقر تودهها و به جای تلاش در راه دموکراسی بر شدت ترور میافزایند. «
کتاب «چریکهای فدائی چه میگویند؟» نوآوریهای نظری چریکها و نگاه انتقادی آنان را به احکام «کلاسیکهای مارکسیست» و «انکار ضرورت انطباق مارکسیسم - لنینیسم بر شرایط کشور ما» و نوعی ارتداد و کفر تلقی و چریکها را به «محروم کردن طبقه کارگر از ستاد رهبری و تشکیلات» متهم میکند.
شرایط عینی انقلاب
مهمترین انتقاد نظری حزب به کتاب «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی، هم تاکتیک» به مفهوم آماده بودن «شرایط عینی انقلاب» بر میگردد. «شرایط عینی انقلاب» در ترمینولوژی چپ سنتی به حالتی گفته میشود که «مردم وضع موجود را نخواهند و حکومت نتواند» جنبش انقلابی را سرکوب کند.
این حالت اما نه در ایران سال ۵۰ که ۷ سال پس از آن پدید آمد. چریکهای فدائی در سال ۵۰ «ترس» مردم از سرکوب و «سد استبداد» را مانعی برای بروز شرایط عینی انقلاب میدانستند و پویان بر آن بود که مردم در روانشناسی جمعی خود «ضعف خود و قدرت دشمن را مطلق» کرده و مبارزه مسلحانه این «مطلقهای ذهنی» را در هم میشکند. از نگاه احمدزاده نیز مبارزه مسلحانه ترس مردم را ریخته و در سد استبداد رخنه ایجاد میکند.
مدافعان چریکها در اثبات این برداشتها به تاثیر مبارزه مسلحانه بر زمینههای انقلاب و نقش نداشتن حزب توده در این روند اشاره میکنند. احمدزاده گفته بود که مبارزه مسلحانه در گام نخست پیشاهنگ پراکنده را متحد کند. در نگاه طرفداران او این هدف با هواداری فضای غالب چپ از فدائیان محقق شد اما تسلط نظریات سنتی بر سازمان مسیر را به سوی حزب توده برگرداند.
گروه منشعب از فدائی
چند سالی پیش از انقلاب چند عضو سازمان فدائی از جمله «تورج بیگوند» مبارزه مسلحانه را رد کرده، از سازمان جدا شده و در آستانه انقلاب به حزب توده پیوستند. در متون نظری این جمع با عنوان «اعلامیه گروه منشعب» و «تئوری تبلیغ مسلحانه، انحراف از مارکسیسم ـ لنینیسم» نکتهای فراتر از کتاب «چریکهای فدائی چه میگویند؟» مطرح نشده و این متون از نقل قولهای مارکس، انگلس و لنین، که آیه وار صادر شدهاند، لبریزاند.
فدائیان، پیش به سوی حزب
با تسلط بینش سنتی جزنی بر سازمان فدائی تضاد بین بینش چپ سنتی و بینش چپ نو، که از آغاز در سازمان وجود داشت، به سود بینش چپ سنتی حل شد. این تحول از زمینههای اصلی گرایش «فدائیان اکثریت» به حزب توده بود و گامهای بعدی بر این بستر با پیروی فدائیان اکثریت از دستورالعملهای حزب کمونیست شوری در عرصه «راه رشد غیرسرمایهداری»، «همراهی با خط امام» و «ترجیح مبارزه ضد امپریالیستی بر دموکراسی» به دوران پس از انقلاب برداشته شد اما گام نهائی، پیوستن با حل شدن در حزب توده را رخدادهای سال ۶۰ ناتمام گذاشت. حزب توده پس از انقلاب مخالفان چپ خود را «عوامل امپریالیست»، «ضد انقلاب» و «تربچههای پوک» لقب میداد اما هیچ متن نظری در این باره منتشر نکرد. جدلهای نظری بین گروههای چپ سنتی نیز در محدوده تکراری مباحثی چون «همراهی با خط امام، مبارزه برای تحقق آلترناتیو سوسیالیستی، تشکل مستقل طبقه کارگر» محدود و در رخدادهای سال ۶۰ گم شد.
منبع: بیبیسی
نظر شما :