دربارهٔ یادداشتهای روزانهٔ اسدالله علم/ فقط احمقها نیستند که تعجب میکنند- محمد قائد
ترجمهٔ گروه مترجمان انتشارات طرح نو، زیرنظر عبدالرضا هوشنگ مهدوی
چاپ دوم، تابستان ۷۱، ۵۰۰۰ نسخه
دو جلد، ۹۲۹ صفحه، ۸۰۰۰ ریال
***
دو نظریۀ متضاد دربارۀ حکومتها، پادشاهان، امیران، سلاطین و غیره.
اول: شخصی که در رأس حکومت جای دارد ریشهٔ همۀ مشکلات و فسادهاست؛ تا او بر سر کارست هیچ اصلاح و بهبودی امکان ندارد.
دوم: شخص اول مملکت شخصاً آدم خیرخواه و دلسوزی است اما اطرافیانش موجودات نادرستیاند که واقعیتها را به اطلاع او نمیرسانند؛ اگر میرساندند، یقیناً نمیگذاشت اوضاع به این شکل بماند.
سابقۀ این دو طرز فکر صحبت دیروز و امروز نیست. میتوان گفت با پیدایش نخستین حکومتها این دو طرز تلقی شکل گرفت و ادامه یافت؛ پدران و محافظهکاران باتجربهتر معمولاً طرفدار نظریهٔ دومند. جوانترها و هواداران زیر و زبر شدنهای انقلابی به نظریۀ اول گرایش نشان میدهند.
در هر حال، تجربیات تاریخی هیچ کدام از این دو نظریه را ثابت نکرده است. در واقع، بسیاری از پلشتیهایی که مردم در وجود شخص حکمران متجلی میدیدهاند سابقهای طولانیتر از یک نسل و ریشهای عمیقتر از یک فرد داشته. کمتر رسم ظالمانهای با سرنگونی یا مرگ یک آدم واحد یکسره از میان رفته، زیرا کمتر رسم ظالمانهای میتواند ابتکار یک فرد واحد باشد. خود مفاهیم ظلم و عدل هم به مرور زمان شکل میگیرند و متحول میشوند و ارزشهایی نسبیاند.
از سوی دیگر، این نظریه که حکمران آدم نازنینی است که دورش را اطرافیان متملق و دروغگو احاطه کردهاند بارها و بارها غلط از آب در آمده است. پس از سقوط یا مرگ بسیاری حکمرانان روشن شده در اطرافش کسانی بودهاند که تمام سعی خود را برای بهبود اوضاع به کار بردهاند و گاه جان بر سر نیّت خیر خویش گذاشتهاند، زیرا اساس نظام به هیچ اصلاحی به سود آینده و به سود عامه تن نداده است. افزون بر این، نظام اجتماعی میتواند حتی کسی را هم که برای تغییر آن ماموریت یافته همرنگ خود کند و سبب دوری او از اصول اعلام شدۀ اولیهاش شود.
رضاشاه را در نظر بیاوریم. طبقۀ حاکمۀ ایران زمانی که از عهدۀ اجرای برنامههایی که نیم قرن روی کاغذ مانده بود و حتی از ادارۀ روز به روز مملکت برنیامد، زیر فشار از خارج مجبور شد یک نفر را به عنوان مدیر اجرایی استخدام کند تا آن برنامهها را با دگنک به اجرا درآورد. اما یکی از اقدامات تباه کنندۀ این مدیر چکمهپوش این بود که خودش را با توسل به هر کاری، از جمله زور، وارد جرگهٔ فئودالها و زمینداران کرد- یعنی حرکتی بر خلاف نیاز تاریخی مملکت و اهداف خود او و تمایل طبقهای که او را روی کار آورد.
دو نظریهای که پیشتر به آنها اشاره رفت در تمام ۳۷ سال حکومت محمدرضا شاه هم تکرار میشد. نیروهای جوانتر میگفتند تا این شخص برکنار نشود هیچ چیز اصلاحشدنی نیست؛ محافظهکارترها روی این حرف پافشاری میکردند که شاه خودش آدم خوبی است اما امان از دست اطرافیانش.
حالا که دوباره به آن وقایع نگاه میکنیم و شرح حوادث پشت پرده را به روایت کسانی که در قلب ماجرا بودهاند میخوانیم، شاید به چند نتیجهٔ مهم برسیم. اول اینکه به قدرت رسیدن و بر سر کار ماندن آن شخص نتیجۀ همذاتی و شباهت او با فرهنگ جامعه بود. ولیعهد نوجوانی که برای تحصیل به اروپا فرستاده شد اگر روشنفکر بر میگشت هرگز شاه نمیشد. اگر در آن سالها و سالهای بعد علاقمند کارهایی جز ورزش و طیاره راندن شده بود و پی امور فکری و جر و بحث عقیدتی و نظریهپردازی رفته بود، نخستین تصوری که دربارۀ او در هیات حاکمۀ ایران پیدا میشد این بود که پادشاه آینده آدم نابابی است و احتمالاً طرفدار مرام اشتراکی است؛ یا در جامعه چنین انعکاس پیدا میکرد که هُرهُری مذهب است. کسی که چنین شائبهها و شایعههایی پیرامون او وجود میداشت در شهریور طوفانی سال ۱۳۲۰ هرگز نمیتوانست به سلطنت برسد، یا اگر هم میرسید چندان دوام بیاورد.
دوم اینکه آدمهایی روشنبین در طبقۀ حاکمه بودند که آن وضع را قابل دوام نمیدانستند. اما اگر قرار بود اصلاحاتی بنیادی صورت گیرد، در نخستین قدم باید دست شاه، و دست خانواده و دور و بریهای او که طمعشان پایانی نداشت، از قدرت مالی و سیاسی کوتاه میشد. در اطراف شاه آدم بدتر از خود او فراوان بود، اما او را نمیتوان در شمار مترقیترین و متعادلترین اعضای هیات حاکمه دانست.
توطئه برای از میدان به در کردن حریفان و رقیبان و مخالفان جوهر چنین حکومتی است و تعجبی ندارد شاه در همه چیز توطئه میدید، حتی در ستایش و تحسین بیحد و حصری که در دستگاههای تبلیغاتی کشور از او میشد. زمانی که در مییافت آن همه تبلیغ تأثیری را که قرار بوده بر مردم بیتفاوت کشور بگذارد نگذاشته است، بلافاصله نتیجه میگرفت توطئهای در کار است و دولت - دولتی مطیع محض فرامین او - کارشکنی میکند. سراسر اظهارات شاه، به روایت علم، پر است از گردنکشی ظاهری اما در واقع توسل ملتمسانه و همراه با سوءظن عمیق به آمریکاییها و انگلیسیها. بخش عمدهای از دستورات او به علم برای فشار آوردن به سفیران آن دو کشور است تا نگذارند مطالبی که سیاست شاه ایران را صد در صد تأیید نمیکند در مطبوعات کشورشان چاپ شود. هرگز نتوانست این نکتۀ ساده را دریابد که قدرت و نفوذ اجتماعی صاحبان و سردبیران نشریات و رسانههای بزرگ و موفق غرب کمتر از حرف سفیران آن کشورها نیست. و در خیلی موارد سفرا حرف روزنامهنگاران را میزنند، نه برعکس.
اساساً تأیید و تعریف به شکلی که در ایران و دیگر کشورهای شرقی رواج دارد در غرب بیش از هر چیز باعث مضحکه میشود. شاه با آنکه شیفتهٔ غرب و غربی بود، از آنجا که از ریشهها و زیر و بم فرهنگهای آن ملتها سر در نمیآورد، نمیتوانست متوجه شود نزد غربیان ستایش و تحسین با زبانی بسیار متفاوت از زبان ملل مشرق زمین بیان میشود و در میان آن مردمان صفاتی مانند «رهبر خردمند» و «خورشید آریائیها» بیشتر جنبهٔ دست انداختن دارد تا بیان ارادت و احترام. نظر علم را دربارۀ گزارش بیبیسی از محاکمهای سیاسی که خبرنگار بیبیسی آن را «نمایشی» خوانده میپرسد، و وقتی علم میگوید آن گزارش «اهمیت زیادی نداشت» از این حرف به خشم میآید و چنان باران بیسابقهای از فحش و ناسزا بر سر علم میباراند که «تمام خاندان سلطنتی حاضر در مهمانی از وحشت نفسهایشان را در سینه حبس» میکنند.
علم در یادداشتهایش مینویسد آذر سال ۱۳۵۱ مهدی سمیعی، مدیرعامل سابق بانک مرکزی و سرپرست سازمان برنامه، به او گفت شاه از او خواسته است یک حزب مخالف رسمی راه بیندازد. و باز مینویسد در اسفند ۱۳۵۳ چندین روز شاه را غرق در فکر دید و در ضمن گفتوگوها پیشنهاد کرد از کارشناسان نفتی کسانی را همراه خود به کنفرانس اوپک در الجزایر ببرد و شاه جواب داد: «آخر این الاغها به چه دردی میخورند؟» پس از بازگشت از سفر، شاه اعلام کرد: «دیگر حزب مخالف بیمعنی شده و در آینده فقط یک حزب وجود خواهد داشت.» از نوشتهٔ علم چنین پیداست که شاه دربارۀ این تغییر و تحول بزرگ با هیچ کس مشورت نکرده بود.
نکاتی هست که در نظام اجتماعی این مملکت هنوز دقیقاً تعریف نشده و طبیعتاً رفتار شاه هم در چنین مواردی ضد و نقیض و بیمعنی به نظر میرسد. برای مثال، در ایران هیچگاه حد و حدود اموال عمومی و داراییهای شخصی صاحبان مقام و قدرت روشن نبوده است. زمانی که علم پیشنهاد میکند بهای تابلویی را که شاه در لندن خریده است دولت بپردازد، شاه مخالفت میکند و میگوید آن را برای اتاق خوابش میخواهد و پول آن را شخصاً خواهد داد. اما در جای دیگر که خواهر او تقاضای ۱/۵ میلیون دلار پول از بودجهٔ دولت میکند، به این درخواست تن میدهد.
و باز هم پول و پول. دی ۱۳۴۸، در گیر و دار بحث بر سر استقلال بحرین و معاوضۀ آن با سه جزیره در خلیج فارس، شاه به علم ماموریت میدهد از سفیر انگلیس بخواهد برای وامی حدود ۱۰۰ میلیون لیره و با بهرۀ کم از کویت مداخله کند. علم به سفیر هشدار میدهد که «جز شاه و من کسی از قضیۀ وام از کویت خبر ندارد و این ارقام در هیچ یک از آمارهای رسمی وامهای کشور مندرج نخواهد شد.» نام این کار شاه چیزی جز تقاضای رشوه نیست. همۀ آن طعن و لعنها دربارۀ رشوهگیری حکومت قاجار از شرکتها و دولتهای خارجی انگار باد هوا بود و گربه سرانجام روی چهار دست و پا فرود میآید. از دیگر موارد جالب موضوع مربوط به پول، نامهٔ خوان کارلوس پادشاه اسپانیاست که در سال ۱۹۷۷ به شاه مینویسد برای تأسیس یک حزب تحت رهبری نخستوزیرش ۱۰ میلیون دلار لازم دارد.
و چند نمونه از دانش بینالمللی: میگوید مطمئن است «آمریکا را نیروی مخفی هدایت میکند.» تیر ۱۳۵۴ پس از به قدرت رسیدن حزب دست راستی و به شدت مذهبی لیکود در اسرائیل، به علم میگوید: «یقین دارم که آمریکاییها آنها را به قدرت رساندند.» تنها یقینی که یک فرد مطلع میتوانست داشته باشد این بود که آمریکاییها با چنین حزبی نه هیچگاه تفاهم داشتند و نه اگر در اختیار آنها بود آن را به قدرت میرساندند.
و یکی دیگر: «شام حضور داشتم. روحیهٔ شاه خوب بود. گفت: "به انگلیسها بگو که مطبوعات ما خیال دارند پدرشان را در آورند. آنها هم میتوانند هر چقدر که مایلند اعتراض کنند، که البته در انگلستان برای کسی اهمیت ندارد ولی همین اندازه که آبرویشان در ایران میرود برای ما کافی است." البته حق کاملاً با اوست، مشروط بر اینکه مطبوعات ما به قدر یک سر سوزن در همین جا هم اعتبار داشتند.»
یک نمونهٔ دیگر از برخوردهای همیشگی و تمایل به اعمال خشونت برای دفع تهاجم فرهنگی: دی ۱۳۴۹ پلیس تهران محلی به نام کی کلاب را که در آن موادمخدر رد و بدل میشد بست و سپس در یورشی دیگر در خیابانهای اطراف آن هر مردی را که موی بلند داشت گرفت و سر همه را از دم تراشید. شاه ابتدا «شخص رییس شهربانی را به دلیل موضع گرفتن صحیح در قبال پاتوق یک مشت هیپی فاسد تشویق کرد» اما وقتی ماجرای سر تراشی را شنید «در جا او را بیرون کرد.» ظاهراً رییس شهربانی تهران فراموش کرده بود از شاه بپرسد موی سر چه کسانی تا چه اندازه بلند باشد بیاشکال است. به نوشتۀ علم، یک بار شاه به برادرش غلامرضا، که سرتیپ ارتش بود، دستور داد زلفش را کوتاه کند و او زبان درازی کرد و متلکی دربارۀ تأثیر این کار بر بهبود ارتش پراند. فردا شب که غلامرضا با همان موی بلند وارد مهمانی دربار شد، شاه هر فحشی از دهانش در میآمد جلو همه به برادرش داد.
تصویر کلی شاه در یادداشتهای علم، تصویر مردی است که با همه در میافتد و به همه پرخاش میکند اما خیلی زود در برابر همه کس و همه چیز به نوعی تسلیم میشود. در کنار تمام فسادهای رایج در حکومت به طور کلی و در دربارهای شرقی به طور اخص، یک نقص عمده در طرز فکر او این بود که هرگز نتوانست تفاوت میان دو مفهوم متفاوت سطح زندگی و فاصلهٔ طبقاتی را بفهمد. این نکته که یک فرد ممکن است به استاندارد بالاتری در مصرف و درآمد برسد اما در همان حال احساس کند فقیرتر شده، زیرا دیگران نسبت به او بسیار ثروتمندتر شدهاند، برای شاه قابل فهم نبود.
این نکتهٔ مهم در کار سیاست و حکومت را هم هرگز نتوانست بفهمد که یک ملت زمانی که گرفتار ناامیدی و فقر است بسیار مطیعتر از زمانی است که انتظاراتی پیدا میکند اما در تحقق آن انتظارها ناکام میماند؛ یعنی دورنمای آیندهای متفاوت سبب ناآرامی و تحرکی میشود که در شرایط یکنواختی و سکون وجود ندارد. زمانی که یک هدف یا یک چیز وجود ندارد، انتظاری نیست و بنابراین محرومیتی هم نیست. زمانی که یک چیز یا موضوع فراهم میآید، انتظار برای به دست آوردن مقدار بیشتری از آن چیز هم مطرح میشود. شاه، با وجود هوش اندک، اطلاعات ناچیز و بیصداقتی مزمن، امیدوار بود ایران به جایی مانند اتریش تبدیل شود. اما از درک این نکته عاجز بود که یکی از خصوصیات جامعهای مانند اتریش این است که تمام قدرت و ثروت آن در دست یک نفر متمرکز نشده تا آن را به میل خویش و از روی سخاوتی بزرگمنشانه به ملت اعطا کند.
باز همان کابوس همیشگی خودکامگان: روزی توطئهگران مرا سرنگون خواهند کرد، بنابراین باید مال و منالی برای خویش فراهم کنم تا در آن روز محتاج نباشم. و هر اندازه این مال و منال گردآوردی افزایش یابد، حق کسان بیشتر به ناچار خورده شده، خصومتها شدت میگیرد و احتمال سقوط بالاتر میرود. از این دور و تسلسل جان سالم به در بردن بسیار دشوار است. تلاش دائمی برای پرهیز از چنان آیندۀ هولناکی، در عمل، به تحقق آن کمک میکند. محمدرضا پهلوی در کتاب ماموریت برای وطنم مینویسد: «[در ماجرای فرار پیش از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲] در رم وقتی خواستم از اتومبیل شخصی خود که در سفارت داشتم استفاده کنم کاردار سفارت ایران حاضر نشد کلید اتومبیل را در اختیارم بگذارد. ولی یکی از اعضای طرف اعتماد و سابقهدار سفارت پنهانی کلید اتومبیل را به من تسلیم کرد.» سالها گرفتار این کابوس بود که دوباره ناچار شود در یک تبعیدگاه دیگر در هتل اقامت کند و تاکسی بگیرد. اما لیموزینها و خانههایی که دستکم در دو قارۀ دیگر برای روز مبادا تدارک دید هرگز به دردش نخورد.
(حالا که فرصت هست، نمونۀ استدلال، استشهاد، طنز، آسمان و ریسمان بافتن و انشای فارسی محمدرضا شاه را در همان کتاب بخوانیم. املای کلمات عین اصل کتاب است: «از جوانی مصدق آنگاه که در دورۀ قاجاریه رییس ادارۀ دارائی خراسان بود نقل میکنند که با جعل اسناد قسمتی از زمینهای دیگران را تصاحب کرده و به جرم همین اختلاس طبق قوانین اسلامی که هنوز در کشور عربستان سعودی اجرا میشود محکوم به قطع دست شده بود. نسبت به این محکومیت دلایلی که مؤید صحت آن باشد نشنیدهایم و معلوم است که چنین مجازاتی دربارهٔ وی اجرا نشده است زیرا مردم نطقهای پر حرارت وی را که با حرکت هر دو دست توأم بود به خاطر دارند. ظن من اینست که در جوانی ممکن است در امور مالی در اعمال نادرستی دخالت داشته ولی از سوءعاقبت آن اعمال عبرت گرفته باشد.»)
علم که پدرش وفاداری بسیار به رضاشاه نشان داده بود، بارها از کارها، رفتار و حرفهای نامعقول شاه تعجب میکند. اما خود او هم، با همۀ تیزبینی و با اینکه متوجه بود چه تفاوت عظیمی میان شیوۀ زندگی اغنیا و تودۀ مردم وجود دارد، از درک این نکته در میماند که چرا مردم بیرجند، شهر او که زمانی تنها یک اتومبیل داشت، حالا که بیش از هزار اتومبیل دارند راضی و ممنون به نظر نمیرسند؛ و چرا دانشجویان سپاسگزار شاه نیستند که برایشان دانشگاه ساخته است.
اسکار وایلد زمانی گفت: «فقط احمقها تعجب میکنند.» کنایۀ او در این حرف به روحیات طبقۀ حاکم جامعۀ خویش بود که میل دارند امور عجیب را عادت قلمداد کنند و در عوض از آنچه به نظر مردمان سادۀ جامعه عادی میرسد حیرتی ساختگی و متظاهرانه از خود بروز دهند.
به هر تقدیر، تعجب وزیر دربار شاه از اینکه چگونه چنان سیستمی میتواند حتی یک روز دوام بیاورد پر بیراه نبود. چند ماه از مرگش نگذشته بود که آنچه پیشبینی میکرد اتفاق افتاد. برای عاقلها هم ضرری ندارد که گاهی تعجب کنند.
منبع: سایت محمد قائد/ بازنشر مقاله ماهنامهٔ صنعت حمل و نقل، شهریور ۷۱
نظر شما :