عباس شهریاری؛ جاسوس ساواک در حزب توده
«مرد هزار چهره» که بود؟
عباسعلی شهریارینژاد به سال ۱۳۰۷ در آبادی کوچکی در نزدیکی کازرون (استان فارس) به دنیا آمد. در اوان جوانی برای کار به خوزستان رفت و به استخدام «شرکت نفت ایران و انگلیس» در آمد. در دهه ۱۳۲۰ که کارگران صنعت نفت زیر رهبری حزب توده برای کسب حقوق خود به مبارزهای بیامان دست زده بودند، شهریاری به عضویت حزب در آمد و در مبارزات کارگری نقشی برجسته ایفا کرد.
شهریاری در سال ۱۳۳۰ با شرکت در سازماندهی اعتصاب سراسری پالایشگاه آبادان به همراه گروهی از کارگران اخراج شد و به کار در سایر مجتمعهای صنعتی پرداخت. او به فعالیت سندیکایی خود ادامه داد و پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ دو بار به زندان افتاد. شهریاری پس از آزادی از زندان، از آنجا که شرایط زندگی و فعالیت در ایران را دشوار میدید، در سال ۱۳۳۴ به کویت رفت و در صنایع نفت این کشور به سازماندهی کارگران مهاجر ایرانی یاری رساند.
گفته شده است که پدر همسر شهریاری از ایل بختیاری بود و با تیمور بختیار، فرماندار نظامی تهران و نخستین رییس ساواک، آشنایی یا خویشاوندی داشت. در همین ارتباط شهریاری، به احتمال قوی در سال ۱۳۳۶، به ایران برگشت، به خدمت ساواک در آمد و با نامهای مستعار، از جمله «شهرام» و «عباس اسلامی»، مامور خبرچینی از گروههای تودهای شد.
نفوذ در تشکیلات حزب توده به خاطر پیشینه حزبی شهریاری، دشوار نبود. در اواخر دهه ۱۳۳۰ تشکیلات حزب توده به خاطر ضربات متعدد «حکومت کودتا» متلاشی شده بود. در کشور تنها گروههای کوچک پراکنده وجود داشتند که ارتباط خود را با رهبری مقیم خارج از دست داده بودند. گفته میشود که نخستین ماموریت شهریاری نفوذ در تشکیلات ایالتی حزب در اصفهان بود. او موفق شد در سال ۱۳۳۷ تمام اعضای آن را شناسایی و به ساواک معرفی کند. سپس او به گروههای پراکنده حزبی که در خوزستان و آذربایجان از سرکوب جان سالم به در برده بودند، نزدیک شد و آنها را به ساواک معرفی کرد.
شیوه اصلی نفوذ شهریاری آن بود که نخست با نشان دادن جدیت و فداکاری، اعتماد اعضای شبکه را جلب میکرد، سپس به تدریج تمام اعضا را شناسایی میکرد و در فرصت مناسب همه را به دام میانداخت. او به خاطر پیشینه فعالیت زیرزمینی، از راههای فعالیت، پنهانکاری و فرار مبارزان آگاه بود. شهریاری که در به دام انداختن مبارزان ضدشاه، از مهارت و بیرحمی خاصی برخوردار بود، به الگویی «شایسته» برای ماموران ساواک تبدیل شد.
رهبری تشکیلات تهران
شهریاری در اوایل دهه ۱۳۴۰ با گروههای پراکنده حزبی در تهران رابطه برقرار کرد و کوشید آنها را در تشکیلاتی یگانه «متحد» کند. او به تدریج نه تنها کل «تشکیلات تهران» را در دست گرفت، بلکه در جهت «گسترش» آن نیز تلاش کرد! بیشتر اعضای تازه یا از هواداران پیشین سازمان جوانان حزب بودند و یا جوانانی از خانوادههای تودهای، که در آنها علاقه به حزب زنده مانده بود.
پس از کودتای دستراستی در عراق (فوریه ۱۹۶۳) که به سقوط و قتل عبدالکریم قاسم منجر شد، «حزب کمونیست عراق» برای نجات جان برخی از اعضای خود از حزب توده یاری خواست. گفته میشود که «تشکیلات تهران» چند افسر کمونیست عراقی را «با موفقیت» از راه کردستان و آذربایجان ایران به مرز شوروی رساند.
شهریاری با این «عملیات موفق»، که طبعا زیر نظر ساواک صورت گرفت، به چند هدف رسید: او اعتماد کامل رهبری حزب توده را جلب کرد و با مرکزیت آن در آلمان شرقی، تحت رهبری رضا رادمنش، رابطه نزدیک برقرار کرد. افزون بر این او با ساز و کار «حزب کمونیست عراق» نیز آشنا شد و بعدها از آن بهره گرفت.
شهریاری درست مانند یک تودهای کارکشته و فداکار، «تشکیلات تهران» را توسعه میداد. او برای «تشکیلات» عضوگیری میکرد و چند نفر از ماموران ساواک را به نام «اعضای تازه» وارد تشکیلات کرد. زیر نظارت او حوزههای حزبی تشکیل میشد؛ «تشکیلات» برای حزب تبلیغ میکرد و حتی برای حفظ ظاهر، گهگاه علیه رژیم شاه اعلامیه میداد.
در کمین تودهایها
شهریاری به رهبری حزب تلقین میکرد که ایران در «شرایط انقلابی» قرار دارد و بهتر است کسانی از رهبری برای هدایت مبارزه سیاسی به ایران منتقل شوند. به پیشنهاد او حزب عدهای از کادرهای خود را به ایران فرستاد اما همه به دام ساواک افتادند.
در سال ۱۳۴۳ حزب توده پرویز حکمتجو و علی خاوری، دو تن از کادرهای فعال مقیم اروپای شرقی را به همراه تقی معتمدیان و عمارلو راهی ایران کرد. هر چهار نفر در مرز شوروی، به محض ورود به ایران دستگیر شدند. حکمتجو در خرداد ۱۳۵۳ در زندان کشته شد و علی خاوری تا دم انقلاب سال ۱۳۵۷ در زندان ماند. او پس از نورالدین کیانوری به مقام دبیر اولی حزب رسید.
همچنین پسر صمد حکیمی، یکی از رهبران قدیمی حزب توده، برای تماس و همکاری با تشکیلات تهران از چکاسلواکی عازم ایران شد. او که با تمهیدات شهریاری در ایران کاری از پیش نبرده بود، هنگام خروج از کشور به دام ساواک افتاد و زندانی شد.
«تشکیلات تهران» نشریهای «زیرزمینی» به نام «ضمیمه مردم» منتشر میکرد. در اواخر سال ۱۳۴۵ طی حملهای نمایشی، چاپخانهای که نشریه در آن چاپ میشد، به دست «ماموران امنیتی» افتاد. گفتهاند که پس از لو رفتن چاپخانه، شهریاری به سران حزب قول داده بود که به زودی چاپخانه تازهای برای حزب پیدا کند! او به این قول خود وفا کرد و نشریات «تشکیلات تهران» از آن پس در چاپخانه ساواک به چاپ میرسید. در جریان حمله به چاپخانه «مخفی» حزب، دو کارگر تودهای، آصف رزمدیده و صابر محمدزاده دستگیر شدند.
رو شدن نقش شهریاری
دستگیری پیاپی فرستادگان حزب به ایران، بدگمانی برخی از مسوولان حزبی را برانگیخت. برخی از آنها حدس میزدند که شهریاری به حزب گزارشهای غیرواقعی میدهد و به هر بهانهای از حزب پول میگیرد. اما دکتر رادمنش همچنان به طور کامل از عملکرد شهریاری دفاع میکرد.
آشکار شدن چهره واقعی شهریاری طی ماجرایی دور و دراز به وقوع پیوست. در سال ۱۳۴۵ سرگرد حسن رزمی، عضو پیشین سازمان افسران و مهندس معصومزاده، از مسوولان تشکیلات تهران، به شهریاری مشکوک شدند. آنها برای انتقال این موضوع به رهبری حزب، بدون اطلاع شهریاری، شخصی به نام ملایری را از راه مرز شوروی به خارج فرستادند و در نامهای به رادمنش گفتند که شهریاری را عامل ساواک میدانند.
ملایری که خود همکار ساواک بود، نامه را به دست شهریاری رساند. شهریاری دست به کار شد و برای قتل رزمی و معصومزاده اقدام کرد. او ملایری را با نامهای تازه به طرف شوروی روانه کرد. در این نامه از عملکرد شهریاری ستایش شده بود. ملایری هنگام ورود به اتحاد شوروی توسط ماموران مرزی دستگیر شد. او که خود را پیک حزب توده معرفی کرده بود، در بازجوییهای بیشتر اعتراف کرد که از طرف ساواک به خارج اعزام شده و همچنین اطلاع داد که تمام تشکیلات حزب در ایران در دست ساواک است.
مقامات اتحاد شوروی این موضوع را به برخی از اعضای رهبری حزب، از جمله نورالدین کیانوری، اطلاع دادند. آنها مشکوک بودن شهریاری را در پلنوم سیزدهم حزب که از ۶ تا ۱۱ آذر ۱۳۴۸ برگزار شد، مطرح کردند. دکتر رادمنش با سرسختی از عباس شهریاری دفاع کرد و مدعی شد که او نه تنها یک کادر برجسته حزبی، بلکه «یک شخصیت سیاسی در مقیاس بینالمللی» است!
شهریاری در ایران به بازی با اعضای حزب ادامه داد و آنها را یکی پس از دیگری به دام انداخت. علاوه بر بسیاری از اعضای جوان، برخی از اعضای قدیمی حزب نیز قربانی شدند، مانند گاگیک آوانسیان، مرتضی باباخانی، هدایتالله معلم، سلیمان دانشیان، همتزاده، نجاریان و...
در پلنوم چهاردهم حزب که در دی ماه ۱۳۴۹ برگزار شد، دکتر رادمنش باز هم از شهریاری دفاع کرد، اما شرکتکنندگان پیشنهاد «هیات اجرائیه» مبنی بر برکناری او را تائید کردند. در انتخاب رهبری حزب، ایرج اسکندری به جای رضا رادمنش دبیر اول شد. بدین ترتیب «مشکل شهریاری» حل شد، اما از حزب هم در ایران دیگر چیزی باقی نمانده بود.
شهریاری در توطئه قتل بختیار
شهریاری، که به خوبی عربی صحبت میکرد، در همکاری با برخی از دستگاههای امنیتی منطقه، عدهای از کمونیستهای عرب را به دام انداخت. اما رفت و آمد او به عراق بیشتر در رابطه با تیمور بختیار، سپهبد پیشین رژیم شاه، بود. تیمور بختیار که مورد بیمهری محمدرضا شاه قرار گرفته بود، در اواخر سال ۱۳۴۰ ایران را ترک کرد. او پس از چند سال اقامت در اروپا، در سال ۱۳۴۸ در کوران منازعه ایران و عراق، به دعوت صدام حسین به بغداد رفت. او امیدوار بود که مبارزه نیروهای مخالف شاه را هماهنگ کند، اما بیشتر نیروهای اپوزیسیون، به خاطر پیشینه منفی بختیار، از همکاری با خودداری کردند.
پس از استقرار بختیار در عراق، شهریاری از ساواک دستور گرفت که با بهرهگیری از روابط پیشین خود با بختیار، به تشکیلات او نفوذ کند و در فرصتی مناسب او را به قتل برساند. شهریاری در عراق به دیدار بختیار رفت و خود را از طرفداران سرسخت او نشان داد. شهریاری موفق شد «تیمسار» پیشین را خام کند و برخی از مهرههای ساواک را دور و بر او قرار دهد.
شهریاری همچنین کوشید میان حزب توده و بختیار پیوندی برقرار کند تا در کنار هم با رژیم شاه مبارزه کنند. هدف اصلی ساواک این بود که از این رابطه برای بدنام کردن حزب توده استفاده کند. اما رهبران حزب به تماس با بختیار تن ندادند. گفته میشود که مقامات حزبی از بختیار خواستند از «گذشته خونبار و ننگین» خود ابراز ندامت کند، و چون بختیار حاضر به چنین کاری نشد، ملاقاتی هم صورت نگرفت.
نقشه دیگر شهریاری مبنی بر کشاندن رهبران حزب توده به عراق، با بدگمانی روزافزون به او همزمان شد و عقیم ماند. ماموران ساواک در عملیاتی ماهرانه در مرداد ۱۳۴۹ موفق شدند تیمور بختیار را زیر نگاه چند محافظ عراقی او، به قتل برسانند.
در کمین چریکهای فدائی
از اواخر دهه ۱۳۴۰ که حزب توده هم از نظر وجهه سیاسی و هم از نظر تشکیلاتی بسیار ضعیف شده بود، بیشتر جوانان انقلابی به «مبارزه چریکی» روی آورده بودند، و این میدان تازهای بود برای فعالیت شهریاری. برخی از فعالان «جنبش فدائی» که از بیم ساواک در پی فرار از ایران بودند، از طریق دوستان تودهای خود در تماس با شهریاری قرار گرفتند، زیرا او همواره لاف میزد که به راحتی میتواند افراد را از مرز عبور دهد. ظاهرا یکی از فعالان جنبش به نام حسن ضیاء ظریفی توسط یکی از اعضای «تشکیلات تهران» به شهریاری وصل شده بود. بیشتر مبارزانی که برای خروج غیرقانونی از ایران با شهریاری تماس گرفتند، دستگیر شدند و دهها نفر از آنها به دست ماموران رژیم کشته شدند.
گفته میشود که فعالان اصلی «جنبش چریکی» طی دو یورش در سالهای ۱۳۴۶ و ۱۳۴۷ دستگیر شدند. بیژن جزنی، حسن ضیاء ظریفی، مشعوف (سعید) کلانتری، زرار زاهدیان، عزیز سرمدی، عباس سورکی، احمد جلیل افشار، محمد چوپانزاده، قاسم رشیدی، سیروس شهرزاد، محمد کیانزاد، مجید احسن، کوروش و کیومرث ایزدی همه توسط شهریاری به دام ساواک افتادند.
شناسایی و دستگیری فعالان گروه «آرمان خلق» که همگی کشته شدند، نیز کار شهریاری بود: هوشنگ ترهگل، بهرام طاهرزاده، همایون کتیرایی، ناصر کریمی، غلامرضا اُشترانی و...
شهریاری همچنین در شناسایی و دستگیری اعضای «گروه فلسطین» به رهبری شکرالله پاکنژاد نقش داشت. با نقشه او بود که حدود ۳۰ نفر از مبارزان جوان که قصد داشتند برای آموزش رزم چریکی از ایران به فلسطین بروند، یکراست از زندان اوین و قزلقلعه سر در آوردند.
شهریاری پس از ضربههای سنگین به «جنبش چریکی» زندگی مخفی در پیش گرفته بود. فدائیان خلق به شدت به دنبال او بودند و سرانجام رد پای او را یافتند. «مرد هزارچهره» بامداد ۱۴ اسفند ۱۳۵۳ در خیابان پرچم تهران به دست یک تیم عملیاتی فدائیان کشته شد. احتمالا در پاسخ به قتل او بود که ماموران رژیم شاه در آخر فروردین ۱۳۵۴ نه زندانی سیاسی را در تپههای اوین تیرباران کردند.
منبع: بیبیسی
نظر شما :