خسرو روزبه؛ اسطوره حزب توده/ نابغه ریاضی که مبارز انقلابی شد
عباس میلانی، استاد علوم سیاسی در دانشگاه استنفورد آمریکا
اعدام او بدست یک جوخه آتش در سال ۱۳۳۷ (۱۹۵۸ میلادی) درست در زمانی روی داد که حزب توده در آستانه فروپاشی کامل بود. کادر رهبری حزب تقریبا به طور کامل از ایران گریخته بود. در میان نژندی و نومیدی ناشی از شکست و دردسرهای زندگی در تبعید، و گرفتار در دام درگیریهای داخلی بیپایان، بدگوییها و خیانتها، حزب در آستانه تکه تکه شدن بود، و انتقادهای تند کادرهای جوانتر و کم تقصیرتر فشارها بر حزب را به نحو فزایندهای زیاد کرده بود.
اعدام روزبه بارقه امیدی بود که بر حزب تابید. آنها که به خوبی میدانستند احزاب آرمانگرا بیش از عقلانیت بر اساطیر استوارند، او را به یک اسطوره واقعی تبدیل کردند. برای رهبران عضو چندان مهم نبود که روزبه در یکی از نامههایش به خاطر آنچه فساد و بزدلی رهبران خوانده بود، آنها را سخت به باد انتقاد گرفته بود. او میگفت که آنها «مبارزه انقلابی» را رها کرده، و به وجهه حزب لطمه زدهاند. حتی همین امروز و بعد از بیش از پنجاه سال که از نوشتن آن نامه انتقادی میگذرد، حزب توده و بقایای آن حاضر به انتشار این سوگنامه نمیشوند، و تنها به واسطه عده معدودی که آن را خوانده و در موردش صحبت کردهاند از وجود آن آگاهی داریم.
برای رهبران مستأصل حزب توده اینکه گزارش ناقص و تکه تکهای از دفاعیات روزبه در دادگاه نظامی به دستشان رسیده بود هم چندان اهمیت نداشت. حتی این هم مهم نبود که او در بازجوییها به شرکت در دو قتل فجیع اعتراف کرده بود: یکی قتل یک همقطار سابق، و دیگری قتل یک روزنامهنگار آتشین مزاج بنام محمد مسعود، که به واسطه حملات شجاعانه و بیوقفهاش به حزب توده و دربار – به خصوص به شاهزاده اشرف، خواهر شاه – شناخته شده بود.
روزبه امیدوار بود با کشتن محمد مسعود و انداختن تقصیر آن به گردن شاهزاده اشرف بتواند ضمن حذف یک دشمن، چهره دشمن دیگر را هم لکهدار کند. با آنکه چنین نیرنگهای به سبک ماکیاولی و خشونت وحشیانه با اصول و سیاستهای اعلام شده حزب توده اکیدا تناقض داشت، ولی مقتضیات سیاسی آنی بالاتر از حقایق تاریخی و اصول قرار گرفت. آنها به قهرمان و شهید احتیاج داشتند و در نتیجه از میان حرفهای تکه تکه شده و زندگی پر حادثه او چهرهای ماندگار از یک انقلابی فداکار و برنامه ریزی ماهر، و بلشویکی پایدار بر موضع خود خلق کردند.
خسرو روزبه در سال ۱۲۹۲ (۱۹۱۳ میلادی) در شهر ملایر به دنیا آمد. پدر او یک افسر ارتش بود، و از همان ابتدای کودکی قرار بود پسر نیز راه پدر را برود. در بخش اعظم قرن بیستم، پیوستن به ارتش و یا کسب موفقیت در حوزه دانشگاهی تنها راه طبقات فرودست ایرانی برای رسیدن به زندگی بهتر بود. این الگو با انقلاب اسلامی تغییر کرد. روزبه در سال ۱۳۱۳ (۱۹۳۴ میلادی) در شهر کرمانشاه وارد یک دبیرستان نظامی شد و دو سال بعد به تهران مهاجرت کرد و در دانشگاه افسری پذیرفته شد.
در دانشگاه افسری او خیلی زود به عنوان یک نابغه ریاضیات شناخته شد. در چند سال بعد ریاضیات مهمترین سرمایه فکری او بود، و نهایتا هم منشأ اصلی سقوطش شد. او به خاطر تسلطش به ریاضیات، همزمان در دانشکده مهندسی دانشگاه تهران هم ثبت نام کرد. در دانشگاه افسری، او که برای خودش شهرتی به هم زده بود، برای خدمت در رسته پرطرفدار توپخانه انتخاب شد. معمولا افسرانی که توانایی ذهنی بالاتری داشتند برای این رشته انتخاب میشدند. او شروع به نوشتن مطالبی در زمینه پرتابهها (بالستیک)، توپهای سنگین و مسیر پرتاب آنها کرد.
پیش از آنکه خدمتش در ارتش به دلیل فعالیتهای سیاسیاش قطع شود، ۱۰ کتاب در مورد جنبههای مختلف تعالیم نظامی، تسلیحات، تاریخ جنگ و حوزه بالستیک نوشت. او از دوران کودکی علاقه زیادی به شطرنج داشت و یک کتاب راهنما هم برای این بازی نوشت. احتمالا او در تبدیل شطرنج به بازی مورد علاقه انقلابیون، و نیز ترقی خواهان تندرو در ایران موثر بوده است.
او که ذهن ریاضی توانایی داشت، در سیاست هم نامی برای خود دست و پا کرد. در دوران دانشگاه افسری، معلم و مرشد او سرهنگ محمدعلی آذر بود. او برای یادگیری نقشهنگاری از سوی ارتش به فرانسه اعزام شد و در بازگشت، بدون اطلاع مقامات ارتش، به کمونیستی دو آتشه بدل شده بود. این سرهنگ آذر بود که مبانی اولیه مارکسیسم را به روزبه و جمع زیادی از افسران جوان آموزش داد.
آذر بعدها از بازداشت گریخت و به پشت «پرده آهنین» فرار کرد، و تنها زمانی در دهه ۴۰ شمسی (۶۰ میلادی) به ایران بازگشت که یکی از همکلاسیهایش در دانشگاه، یعنی تیمسار نصیری فرمانده وقت ساواک، شفاعت او را کرد و امکان بازگشت بیدردسر او را فراهم کرد. روزبه در همان حال که مشغول خواندن معدود متون مارکسیستی موجود به زبان فارسی بود، به کارهای پربارش در حوزه نظامی هم ادامه میداد و در مورد راههای بالا بردن دقت توپهای سنگین و بهتر کردن عملیات ضدهواییها مینوشت. اشغال ایران بدست نیروهای شوروی و بریتانیا در سال ۱۳۲۰ روند گرایش روزبه به تندروی را تسریع کرد.
یکی از اولین پیامدهای اشغال ایران، تأسیس حزب توده بود. این حزب در واقع حزب کمونیست ایران بود، اما به دلیل ترس از آزار و اذیت حکومت سعی میکرد هویت واقعیاش را پنهان کند، و علاوه بر آن عقیده استالین هم این بود که در هر کشوری باید گستردهترین «جبهه متحد» ضد فاشیستی ممکن ایجاد شود. دم زدن حزب توده از دموکراسی تجلی کامل این سیاست بود.
البته با وجود ظاهر «دموکراتیک» آن، حزب توده اندکی بعد از تأسیس به صورت پنهانی اما فعالانهای به جذب نیرو در ارتش پرداخت و امیدوار بود که بتواند شبکهای از افسران ناراضی همسو با آرمانهای حزب را در ارتش ایجاد کند. روزبه یکی از اولین افسرانی بود که به این حزب پیوست و از همان ابتدا به عضویت در کمیته رهبری به شدت مخفی آن انتخاب شد.
او حدودا در همان موقعی که به حزب توده پیوست، با تیمسار حاجعلی رزمآرا آشنا و دوست شد. جالب اینکه بنا بر شواهد موجود، از حدود همان موقع ارتباطاتی میان روسها و تیمسار رزمآرای جاهطلب وجود داشته است. سر ریدر بولارد، سفیر بریتانیا در ایران، در پنجم آبان ۱۳۲۲ مینویسد: «دست رزمآرا نه تنها در جیب روسهاست، بلکه دسیسهبازی اصلاحناشدنی است که در ارتش هم برای خودش حزبی دارد.» شایعه نزدیکی با روس در تمام عمر تیمسار رزمآرا با او همراه بود و دستکم از یک جنبه هم کارنامه روزبه را لکهدار کرد.
در اواخر سال ۱۳۲۴، زمانی که کم کم معلوم میشد قوای اشغالگر شوروی به زودی ایران را ترک خواهند کرد، حزب توده که از حمله حکومت ایران بیم داشت، دستور تعطیلی سازمان نظامی مخفی حزب را صادر کرد. در آن موقع روزبه به فعالیت ضددولتی محکوم بود و در سال ۱۳۲۴ مجبور شده بود پنهان شود. اما او و عدهای از یاران وفادارترش تصمیم حزب مبنی بر تعطیلی شاخه نظامی را نمیپسندیدند. روزبه میگفت: «دفتر مرکزی حزب دستپاچه شده و اشتباه کرده». در نتیجه او مصمم به ادامه فعالیتهایش بود. او خیلی زود با کمک افسران همفکرش گروهی مستقل بنام «سازمان افسران آزاد ایران» را تأسیس کرد. این گروه خود را از همه احزاب سیاسی مستقل میدانست و آماده بود در اقدامات مشترک علیه حکومت و حامیان انگلیسی آن با هر حزبی همراه شود.
روزبه از دوران اختفایش برای نوشتن یک سری مقالات استفاده کرد که آنها را با نام مستعار «ستخر» امضا میکرد (مخفف ستوان توپخانه، خسرو روزبه). او همچنین پرطرفدارترین و جنجالیترین کتابش بنام «اطاعت کورکورانه» را منتشر کرد. این کتاب انتقادی داستان زندگی و مبارزات روزبه را با نگاهی انتقادی به دوره سلطنت رضا شاه، و یا آنچه او «دوران دیکتاتوری و انحطاط ملت ایران» میخواند، تلفیق میکند. این کتاب همچنین «سیاست استعماری بریتانیا» را به سختی به باد انتقاد میگیرد. روزبه با تکرار عقیده لنین در مورد جنگ و نظام سرمایه داری، «۴۰۰ سال استعمارگری» را ریشه اصلی جنگ جهانی اول، و نیز فقر و فلاکت و استبداد حاکم بر ممالک استعمارزده میداند.
او در ادامه رضا شاه را مستبدی خواند که از سوی بریتانیا به ایران تحمیل شد. او حتی از سلسله مراتب نظامی و ضرورت «اطاعت کورکورانه» به عنوان بخشی از طرحهای استعماری یاد میکرد. او ماجراهای متعددی درباره انضباط خشن و غیرانسانی در نیروهای نظامی ذکر میکرد و میگفت در دوران رضا شاه برخی افسران دستمزد سربازان وظیفه را میدزدیدهاند. در جایی نوشت: «من فکر میکردم مردم ما نگونبخت و فلکزده به دنیا آمدهاند.» اما بعدها به این نتیجه رسید که هر معلولی علتی دارد، و استعمارگری و استبداد ساخته دست آن، علت این فلاکت هستند. مهمتر از آنکه با چنین تعریفی فلاکت قابل درمان است و میتوان آن را از میان برد. البته لازمه آن انقلاب است.
روزبه درباره اختلاف طبقاتی و فقری نوشت که به گفته او چنان شدید بود که اهالی بندر لنگه در جنوب ایران «مجبور بودند دختران کم سن و سالشان را به عربها بفروشند». او در عین حال از اتحاد شوروی دفاع میکرد و ادعا میکرد «آنهایی که میگویند شوروی برای ایران طرحهای استعماری دارد خائن هستند». او در حرفهایش از اغراق و مبالغه زیاد استفاده میکرد. او در کمال شگفتی ادعا میکرد «حکومت دیکتاتوری ایران بسیار بدتر و خطرناکتر از حکومت هیتلر و موسولینی است».
او در بخش دیگری از کتابش زندگی خودش و ارتباطش با دیگر افسران را توضیح داد. او از ۱۱ جلد کتابی گفت که عمدتا در مورد موضوعات نظامی نوشته، و در مورد «بیش از ۲۰۰ سخنرانی دانشگاهی» که در دانشگاههای مختلف و نیز در خود دانشگاه افسری انجام داده توضیح داد. او هرگونه ارتباطاتی با حزب توده را انکار کرد و در توضیح آن گفت که این حزب صرفا یک حزب اصلاحطلب بوده، در حالی که او و همقطارانش به دنبال راهکارهای افراطیتری بودهاند. او در طول این مطلب هرگونه «ارتباط» میان حزب توده و اتحاد شوروی را انکار کرد. او میگفت: «چنین اتهاماتی چنان ناعادلانهاند که هیچ انسان معقول و با شرافتی حاضر به طرح آنها نمیشود».
یکی از موضوعات اصلی حملات او به حکومت پهلوی این بود که دختران و پسران در دوره حکومت این سلسله «شرافتشان را از دست دادهاند». در این نوشته دستکم در ده جا به «ناموس»، در سه جا به «بیبند و باری»، و در بسیاری جاها به این نکته اشاره شده که طبقه حاکم مشروبات الکلی مینوشیده، در کابارهها میرقصیده، و قمار بازی میکردهاند.
زمانی که این کتاب منتشر شد، شهرت روزبه از مرزهای ایران گذشته بود. یک روزنامه انگلیسی از او با عنوان لنین ایران یاد کرد، و حزب توده تقلا میکرد او را به صف اعضای خود بازگرداند. اما روزبه از کندی فعالیتهای سیاسی در سازمانی که تأسیس کرده بود ناراضی بود. او طرفدار اقدامات فوریتر و شدیدتر بود. او در عین حال معتقد بود که تنها یک گروه مارکسیست میتواند ایران را نجات دهد.
او با داشتن این دو عقیده هفت نفر از قابل اعتمادترین و وفادارترین افسران و دوستانش را برگزید و همراه آنها سازمانی جدید را شکل داد. استراتژی اصلی این سازمان جدید به گفته خود روزبه «دستیابی سریعتر به اهداف سیاسی با استفاده از تروریسم سیاسی» بود. او میگفت: «ما به علاوه اعتقاد داشتیم که حزب توده محافظهکار است، و یا دستکم رهبران آن بزدل و محافظهکارند».
دو نفر از این گروه، یعنی ستوان ابوالحسن عباسی و مردی بنام حسام لنکرانی نقش سرنوشتسازی در آینده روزبه ایفا کردند: اولی باعث دستگیری روزبه شد، و دومی بدست او به قتل رسید، آن هم در صحنهای که یادآور تصویرسازی درخشان داستایوفسکی از خطرات شور و هیجان انقلابی در رمان «شیاطین» بود. برخی منتقدان معتقد بودند که ممکن است «گروه ۸ نفره» از ابتدا ساخته دست اتحاد شوروی بوده باشد. برخی دیگر که از زندگی روزبه در این دوره اطلاعات بیشتری داشتند، از گرایش او به تروریسم حکایت میکنند و اینکه به دفعات تلاش کرده بود رهبری حزب را متقاعد کند به او اجازه دهند با سرقت از بانک پول مورد نیاز حزب را تأمین کند، و یا از دشمنان اصلی حزب، نظیر قوامالسلطنه، انتقام بگیرد.
همه فعالیتهای زیرزمینی روزبه با دستگیری او در ۲۱ فروردین ۱۳۲۶ (آوریل ۱۹۴۷) به یکباره متوقف شد. مقامات حکومتی تا حد زیادی از ماهیت و گستردگی فعالیتهای او بیخبر بودند، و او را صرفا به عنوان افسری مخالف رژیم دستگیر کرده بودند. او کمتر از یک ماه بعد موفق شد از زندان فرار کند، اما این نه آخرین تجربه دستگیری او بود و نه آخرین باری که از زندان فرار میکرد. او در طول عمرش چهار بار دستگیر شد و سه بار موفق به فرار شد.
دستگیری دوم او حدود یک سال بعد اتفاق افتاد (فروردین ۱۳۲۷). او در دادگاه نظامی چهره یک افسر ملیگرا را به خود گرفت که دغدغه آسایش ملت و سلطنت را دارد. روزبه در چند موقعیت مختلف از دادگاه خواست اعتبار و آبروی شاه را در نظر داشته باشد و ادعا کرد که دستگیری او به این اعتبار لطمه میزند.
او این بار حدود سه سال در زندان ماند. در آذر ماه ۱۳۲۹ (نوامبر ۱۹۵۰)، او و نه عضو برجسته حزب توده در یکی از جسورانهترین اقدامات نجات از زندان در ایران قرن بیستم موفق به فرار شدند. عدهای از اعضای حزب توده و سازمان افسران روزبه اجرای عملیات را برعهده داشتند و با استفاده از احکام قضایی جعلی، یک کامیون ارتشی مسروقه و کارتهای شناسایی جعلی توانستند ۱۰ زندانی را آزاد کنند.
یک ستوان ارتش بنام حسین قبادی نقشی کلیدی در این فرار بازی کرد. شایعه دست داشتن اتحاد شوروی در این عملیات فورا تهران را فرا گرفت. اینکه در میان آزادشدگان روزبه تنها کسی بود که عضو کمیته مرکزی حزب نبود، اهمیت او را نشان میداد. همچنین شک و تردیدهایی در مورد دست داشتن تیمسار رزمآرا در این رویداد، و همکاری او با شوروی و روزبه در تسهیل فرار زندانیان وجود داشت.
اما پیش از پایان فعالیت سیاسی، روزبه دستکم دو بار دیگر با موضوع دستگیری دست به گریبان شد. قبادی هم با کمک اتحاد شوروی به این کشور گریخت. او خیلی زود با رهبری حزب توده و زندگی در تبعید به مشکل خورد. در پاسخ، رهبران حزب توده ترتیب مراجعت اجباری او به ایران را دادند. او در مرز ایران دستگیر شد و کمی بعد از آن به خاطر دست داشتن در ماجرای فرار از زندان به دست حکومت ایران اعدام شد.
رویارویی بعدی روزبه با دستگیری در سال ۱۳۳۰ اتفاق افتاد. در آن زمان «رکن ۲» ارتش که مسوول امور امنیتی بود، گزارشهایی در مورد فعالیتهای مشکوک در خانهای در یکی از محلات فقیرنشین تهران دریافت کرد. قبل از رسیدن نیروهای تحقیقاتی ارتش، افسران پلیس محلی، خانه را به عنوان محل وقوع یک جرم تفتیش کردند. همه تلاشهای ارتش برای گرفتن کنترل کار از دست پلیس بینتیجه ماند.
زمانی که سالها بعد سازمان افسران نهایتا منحل شد، مقامات امنیتی دریافتند که آن خانه محل ملاقات رهبران سازمان روزبه بوده است. افسر پلیسی که در صحنه بر ماندن ادامه انجام تحقیقات بدست پلیس تأکید کرده بود، یکی از اعضای سازمان افسران بوده و بلافاصله برخی مدارک حساس را - که میتوانستند بازرسان را به رهبری سازمان و حتی شخص روزبه برسانند - در جیبش پنهان کرده بود.
رویارویی بعدی حتی از این هم اعجابانگیزتر بود. این بار کمی بعد از مرداد ۱۳۳۲ (اوت ۱۹۵۳) بود که روزبه در حمله به خانهای که احتمال میرفت کمونیستها از آن استفاده کنند، دستگیر شد. روزبه در بازجوییها نامی جعلی بر خود نهاد و حاضر نشد خود را به درستی معرفی کند. در واقع او در تمام سالهای فعالیتش با نام مستعار سعیدی فعالیت میکرد. کمتر از یک هفته بعد همقطاران همچنان فعالش یک بار دیگر او را فراری دادند و به او اجازه دادند فعالیتهای زیرزمینیاش را ادامه دهد. در دوران نخستوزیری مصدق سازمان افسران حدود ۶۰۰ عضو داشت، و به نقل از خود حزب توده، «سپری نفوذناپذیر» به دور حزب ایجاد کرده بود. مهمتر از آن، این سازمان ابزاری در دست دولت مصدق شده بود که به کمک آن هرگونه اقدام شاه یا طرفداران او علیه مصدق را خنثی میکرد.
آن طور که بعدها معلوم شد، در روزهایی که تیمسار فضلالله زاهدی برای سرنگونی مصدق آماده میشد، رئیس دفتر خود او از اعضای حزب توده بود. او برنامه کودتا را در روز ۲۵ مرداد (۱۶ اوت) به حزب توده اطلاع داد، و حزب هم مصدق را مطلع کرد. این تلاشها نهایتا بینتیجه بود. بخت با تیمسار زاهدی بود. مصدق پنهان شد و وظیفه سازماندهی حمایت لجستیکی از آنچه حزب امیدوار بود یک «مبارزه چریکی» طویل مدت باشد، به روزبه واگذار شد.
تدارک ملزومات این مأموریت جدید، و نیز حفظ تشکیلات حزب کار آسانی نبود، چرا که پلیس و ارتش به شدت به دنبال اعضای سازمان بودند. این کار به پول احتیاج داشت و روزبه آماده بود بخشی از آن را از راه سرقت مسلحانه فراهم کند. او با کمک دو نفر از همقطارانش و با به کارگیری طرحی پیچیده (شامل جعل چند چک) موفق شد از یکی از بانکهای تهران حدود ۷۰۰ هزار تومان (معادل حدود ۱۰۰ هزار دلار در آن زمان) بدزدد. در این موقع روزبه در رأس مهمترین شاخه حزب بوده که به آن «دفتر اطلاعات» میگفتند. او مسوول حراست از حزب در مقابل نفوذیها بود و در عین حال وظیفه داشت در دیگر احزاب و سازمانهای دولتی رخنه کند.
اما ریاضیات که در همه عمر به کمکش آمده بود، در اینجا باعث نابودیاش شد. پلیس به طور اتفاقی یکی از همکاران روزبه را دستگیر کرد و این همکار سه دفترچه پر از فرمولهای ریاضی با خود داشت. کمی بعد معلوم شد که این یادداشتها حاوی رمزی است که نام همه اعضای سازمان را در خود دارد. دام در اطراف او تنگتر و تنگتر میشد. رهبران حزب که در آن زمان به اتحاد شوروی و اروپای شرقی گریخته بودند تلاش کردند روزبه را به ترک ایران متقاعد کنند. او با حالتی عصبانی این پیشنهادها را رد کرد و در نامه تند رهبران حزب را حتی به خاطر مطرح کردن چنین ایدهای به باد ملامت گرفت.
محل اختفای او را یکی از همقطارانش به پلیس لو داده بود. در این دوران دفتر فرمانداری نظامی به فرماندهی تیمسار بختیار مأمور مبارزه با کمونیستها بود، و به استفاده از شکنجه جسمی برای کسب اطلاعات مشهور بود. روزبه به صورت مسالمتآمیز تسلیم نشد و تنها پس از آنکه پایش تیر خورد به تسلیم گردن نهاد.
روزبه در بازجوییها به قتل دستکم دو نفر اعتراف کرد: حسام لنکرانی و محمد مسعود. او احتمالا در مرگ خشونتبار یکی دیگر از اعضای حزب توده که شروع به همکاری با پلیس کرده بود هم دست داشته است. جنازه این مرد جوان در حالی که با ضربات چماق کشته شده بود، در اطراف تهران پیدا شد.
بر سر این موضوع اتفاق نظر وجود دارد که در دادگاهی که او را به مرگ محکوم کرد، روزبه شجاعانه و سرسختانه از عقایدش دفاع کرد. او حاضر به تقاضای عفو نشد و در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۳۷ (مه ۱۹۵۸) اعدام شد. از میان بیش از ۶۰۰ افسر دستگیر شده او یکی از ۳۶ نفری بود که اعدام شدند. او فرزندی نداشت و هرگز ازدواج نکرد.
بر خلاف محاکمه اولش، که در آن به دفعات به نام امامان شیعه سوگند میخورد و بر ضرورت حفظ شأن سلطنت تأکید میکرد، این بار سرسختتر و انعطاف ناپذیرتر، و با صراحت بیشتری مارکسیست بود. سرسختی و آمادگی او برای جان دادن در راه انقلاب از او نامزدی کامل برای تبدیل شدن به شهید نمونه در راه آرمان میساخت.
برگرفته از کتاب صد چهره قرن بیستم، نوشته عباس میلانی
منبع: بیبیسی
نظر شما :