رحمانیان: اولین تظاهرات در ایران در حمایت از امیرکبیر برگزار شد/ ناصرالدین شاه نوگرا و اصلاحطلب بود
***
با وجود مصلحانی پیش از میرزا تقیخان امیرکبیر، در بیشتر کتب و دیدگاههای مرتبط با تاریخ معاصر ایران، اصلاحات و آغاز اندیشه ترقیخواهانه را روی کار آمدن امیرکبیر بیان میکنند. علت وجود چنین دیدگاهی چیست؟
حتما میدانید که امیرکبیر دستپرورده مکتب قائم مقام فراهانی است یا به تعبیر دکتر طباطبایی دستپرورده مکتب تبریز است. امیرکبیر گرچه فراهانی است (میرزا تقیخان فراهانی) اما رشد سیاسی او در تبریز شکل میگیرد و در محیط فرهنگی سیاسی همین شهر پرورده میشود. پیش از اصلاحات امیرکبیر، نوگرایی در تبریز آغاز شده بود، عباسمیرزای نایبالسلطنه و میرزا عیسی قائم مقام فراهانی (پدر میرزا ابوالقاسمخان) و سپس میرزا ابوالقاسمخان قائم مقام (قائممقام دوم) پایهگذاران نوگرایی در ایران بودند؛ و امیرکبیر میراثدار این اشخاص بوده است. اما در پاسخ به سوال شما باید به تفاوت نوگرایی میرزا تقیخان امیرکبیر با این افراد اشاره کرد. او برای دیدگاه اصلاحی خود طرح جامعی را به همراه آورد که بسیاری از آن را نیز تا مراحل قابل قبولی پیش برد. این در حالی است که در دوره عباسمیرزا و قائممقامها این فرصت فراهم نشد. میرزا عیسی قائم مقام (قائممقام اول) در اواسط دوره فتحعلی شاه در اوایل دهه ۲۰ قرن ۱۹ میلادی درگذشت، پسرش قائممقام دوم نیز که با عباسمیرزا در تبریز فعالیت میکرد و میتوان گفت مغز متفکر این جریان بود پس از رسیدن به صدارت تنها یک سال توانست بر این مسند قرار گیرد، سپس به فرمان محمدشاه به قتل رسید، در نتیجه فرصتی برای به نتیجه رساندن اصلاحات خود نداشت. البته امیرکبیر نیز چندان فرصتی در اختیار نداشت، او هم تنها ۳ سال و یک ماه و ۲۷ روز در این مسند قرار داشت اما با این تفاوت که امیرکبیر در همین مدت کوتاه در تمام زمینههای اقتصادی، مدنی، اجتماعی، فرهنگی، اداری و سیاسی اعم از سیاست داخلی و سیاست خارجه، طرحهایی را در پیش گرفت و مطرح ساخت که گذشتگان تا آن زمان به آن نپرداخته بودند و یا مجال آن را نداشتند. پس میرزا تقیخان امیرکبیر را با آن توضیحاتی که داده شده میتوان پدر اصلاحات ایران عنوان کرد.
چرا با وجود ناکامی اصلاحات امیرکبیر و مدت کوتاه صدارت او بسیاری بر این اعتقادند که ایران در همین فاصله اندک، بسیار دستخوش تغییر شده است. تفاوت میان ایران پیش از امیرکبیر و پس از آن در چیست؟
ابتدا باید در اصلاح سوال شما یا به بیان دیگر در برابر دیدگاه مطرح شده در سوال شما چنین بگویم که اصلاحات هرگز ناکام نمیشود و این دید اشتباهی است که در رابطه با اصلاحات مطرح میشود؛ شاید در پی یک تغییر و نوگرایی رکود یا توقف حاصل شود همانطور که برای اصلاحات امیرکبیر رخ داد اما به گمان من لفظ ناکام یا شکست خورده به اشتباه بیان میشود. همانطور که در رابطه با مشروطه این لفظ به کار رفته مثلا کتابی با نام مشروطه ناکام وجود دارد که به نظر من این برداشت کاملا اشتباه است. مگر قرار بر این است که یک شبه ایران به تمام آنچه میخواهد برسد، مثلا در مشروطه این همه تغییر و تحول صورت گرفت کشور در طی این نهضت تفاوت بسیاری را به چشم دید، پس ناکامی برایش مطرح نیست همان طور که امیرکبیر هم اصلاحاتش شکست نخورد و ناکام نماند. او در مسیر تغییر و تحول مورد نظرش به توفیقات فراوانی رسید اما شاید بهتر است بگوییم که اصلاحات امیرکبیر در آن زمان به کمال نرسیده است گرچه در مدت کوتاه صدارتش به میزان قابل قبولی پیشرفت کرده بود. بله آرمان ما در رابطه با او این است که ای کاش به جای ۳ سال، ۳۰ سال بر راس حکومت بود تا بتواند به نتایج بهتری برسد. پس از روی کار آمدن امیرکبیر و حتی پس از شهادتش به ناگاه ایران در جریان اصلاحات قرار گرفت به طوری که شدت و حدت این اصلاحاتخواهی غیرقابل انتظار بوده است. شاید در بسیاری مواقع از ناصرالدین شاه به عنوان پادشاهی مستبد سخن به میان آمده باشد، استبداد ناصری، ۵۰ سال حکومت مستبدانه ناصرالدین شاه و... اما تمام این سخنان اشتباه است، ناصرالدین شاه در بسیاری از برهههای زندگی خود پادشاهی نوگرا و اصلاحطلب بوده است. اما نوع حکومت او در نوسان است. گاه در جریان اصلاحطلبی است و گاه در مسیر استبداد. پس از امیرکبیر بسیاری مصلحان برخاستند و به نظر من تیری که از چله کمان اصلاحات امیرکبیر رها شد به هدف نشسته است.
پس از امیرکبیر بسیاری اندیشمندان از جمله میرزا ملکمخان، میرزا یوسفخان مستشارالدوله تبریزی، میرزا محمدخان مجدالملک سینکی پرورده شدهاند و سخن از اصلاحات میگویند و یا اینگونه بگویم سخن اصلاحات را در ایران شایع، جاری، غالب و نهادینه میکنند و همه این افراد از پس امیرکبیر برکشیدهاند. ۲۰ سال پس از آن سپهسالار بار دیگر با نگاه اصلاحی بر روی کار میآید (البته او هم به پایین کشیده میشود)، ۲۰ سال پس از سپهسالار، امینالدوله به دنبال اصلاحات است و پس از ۱۰ سال پس از او نیز جریان مشروطهخواهی آغاز میشود. سخن از ناکامی در دید من یا سطحینگری است یا مغرضانه و برای ناامیدی مردم. تغییراتی که امیرکبیر ایجاد کرد دوام بسیار داشت شاید روزنامه وقایعاتفاقیه آنچه که امیرکبیر میخواست نشد اما بالنسبه تاثیرگذار بود، او دارالفنون تاسیس کرد درست است که اگر امیرکبیر باقی میماند دارالفنون را در تبریز، اصفهان، شیراز و دیگر شهرها نیز تاسیس میکرد. در رابطه با دارالفنون میتوانیم بگوییم با باقی ماندن این مرکز پس از امیرکبیر شاهد آن هستیم که بسیاری از متفکران، علما، اندیشمندان و فضلای بعدی ما یا اساتید این مرکز بودند یا شاگردان آن بودند که پس از پایان دوره خود به مقام استادی رسیدند. امیرکبیر در نهضت ترجمه دوره قاجار بسیار فعال بود و بسیاری کتابها به همت او ترجمه شد. همین اعمال بر شرایط جامعه بسیار اثرگذار بوده است.
من در مقالهای در رابطه با امیرکبیر به موضوعی اشاره کردم که بد نیست در اینجا هم به آن بپردازیم. شهادت و مرگ امیرکبیر حتی شاید بیش از زندگی او بر اصلاحات و رشد آن اثر گذاشت. امیرکبیر بزرگترین نقشی که در این زمینه ایفا کرد در بیداری مردم و جامعه بود. با مرگ امیرکبیر بسیاری به این فکر افتادند که چرا امیرکبیر کشته شد؟ چه مشکلات و موانعی بر سر راه افرادی همچون او وجود داشته است؟ در نگاه من، مرگ امیرکبیر در برابر جامعه همان تاثیری را گذاشت که مرگ سقراط در جامعه یونان و افکار افلاطون داشته است. همان طور که سقراط و اندیشههایش موجب شد افلاطون در کتاب «جمهوریت» خود با ساخت آرمان شهر و مدینه فاضله به نقد جامعه بپردازد امیرکبیر هم با شهادتش که در دیماه است و به سالروزش نزدیک میشویم، جامعه ایران را به سمت تفکر انتقادی نسبت به حکومت و جامعه کشاند.
این دیدگاه و این تصورات نسبت به میرزا تقیخان امیرکبیر بزرگانگاری یا اسطورهسازی از این شخصیت تاریخی محسوب نمیشود؟ گاه به نظر میآید با شهادت امیرکبیر ما به بیان آرزوهامان درباره شخصیت او میپردازیم. تمام صدارت او ۳ سال و یک ماه و ۲۷ روز بود اما تمام نیاز یک ملت در سایه حضور او برطرف میشود و با مرگش همه خوشیها جای خود را به آلام میبخشند.
برخی در قبال شخصیتهای محبوب تاریخی به همین شکل پیش میروند که آن را زاییده ذهن قهرمانپرور مورخان یا خیالپردازی و تلاش بر تطبیق آرزو بر فرد توسط انسانها میدانند؛ اما این را باید بدانیم که افراد در تاریخ بیدلیل بزرگ نمیشوند و قهرمان نخواهند شد مثلا وقتی میبینیم در فرهنگ ما شاه عباس تا این حد وارد فولکلور مردم میشود و به عنوان یک قهرمان، یک پادشاه بیدار دل در داستانها و خیالپردازیها نقش دارد این نشاندهنده آن است که این فرد قابلیت آن را داشته که پیرامونش افسانه و داستان شکل بگیرد یا بابک خرمدین، برخی بر آنند که این شخصیتزاده تاریخنگاری جدید است و سعید نفیسی کتابی با نام «بابک دلاور آذربایجان» نوشته و از این پس بابک قهرمان شده است. اما در حقیقت این انسانها در زمان خودشان هم قهرمان بودهاند و این افسانهها و داستانها به دلیل اینکه آنان از ابتدا بزرگ بودند شکل گرفته است. درباره بابک و نحوه مرگش دشمنان که قلم به دست داشتند، مرگ حماسی آن را نگاشتهاند (مرحوم مصطفی زمانی در مقالهای با نام «بابک حماسهای در تاریخ» آن مطالب را گردآوری کرده است). شخصیت امیرکبیر هم به همین شکل است برخی معتقدند که امیرکبیری که جامعه ما میشناسد دستپخت مرحوم فریدون آدمیت است و او امیرکبیر را تبدیل به یک قهرمان کرد. در برابر این گفته معتقدند جامعه ما اگر به میرزا آقاخان کرمانی و حاج میرزا آغاسی ناسزا میگویند نیز به دلیل خواست برخی مورخان است که آنان را چنین معرفی کردند و نگاشتهاند وگرنه آنان چنین هم بد نبودند. البته من منکر این نیستم که گاه مورخ یا مورخان و یا حتی ذهن خیالپرداز مردم موجب میشود که برخی به صورت افسانهوار خوب بشوند و برخی بالعکس به صورت افسانهای بد؛ اما من بر این اعتقادم که تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها. پس در رابطه با امیرکبیر هم حتما چیزکی بوده است که داستان و افسانهها بر او نوشتهاند. کتاب «نوادر الامیر» (سیدعلی آلداوود آن را به چاپ رسانده) از همین مجموعههاست. ما در کشور خود سنت امیرکشی را از دوره سلجوقیان داشتهایم و برخی میگویند آخر امیری که کشته شد میرزا تقیخان امیرکبیر است بسیاری در طول تاریخ به همین نحو کشته شدند اما برای هیچ کدام نوادر الامیر نوشته نشد. سال گذشته در مهرنامه مقالهای با نام «مکتب امیر» از من به چاپ رسید که در پایان آن بیت شعری نوشته بودم که جا دارد برای شما نیز بگویم: «باری چو فسانه میشوی ای بخرد/ افسانه نیک شو نه افسانه بد». اگر افسانهای پیرامون افرادی همچون، مصدق، امیرکبیر و... ایجاد میشود چون این افراد بزرگ هستند، چنین میشود. اگر مصدق را مردم دوست دارند، چون دوست داشتنی بوده است، امیرکبیر به گونهای محبوب بود که در زمان حیاتش این افسانهها حول شخصیتش مطرح شد و اینگونه نیست که مرحوم آدمیت، امیرکبیر را قهرمان کرده است. من در مقالاتم به این مساله پرداختهام در اشارهای کوتاه به خاطرات کنت دو گوبینو ارجاع میکنم که او در کتابش میگوید وقتی به ایران آمدم گویی مردم عزادار بودهاند؛ گرچه ما میدانیم حضور او دو سال پس از مرگ امیر بوده است این نشان از تاثیرگذاری امیر در روح و جان مردم است.
یعنی شما معتقدید که درباره شخصیت امیرکبیر در تاریخ غلو نشده و آنچه ما میخوانیم حتی نوادر الامیر ساخته و پرداخته اذهان مردم نیست بلکه مبتنی بر واقعیت است؟
بر خلاف آنچه تصور است مورخان آن زمان به امیر بد و بیراه میگفتند و حتی تا مدتها قتل امیر را مرگ طبیعی بیان کرده بودند مثلا میرزا آقاخان نوری در نامهاش مرگ امیرکبیر را به علت سینهپهلو بیان کرده است. علت این مساله چیست؟ وجدان جامعه قتل امیرکبیر را بر نمیتافت و نمیپذیرفت. این چیزی جز دوست داشتن امیرکبیر از سوی جامعه نیست. خوب است بدانید که امیرکبیر شاید نخستین شخصیت در تاریخ ایران معاصر است که مردم به پشتیبانی و حمایت از او و در تقابل با دشمنانش به خیابان ریختند و تظاهرات کردند. شاید بتوان گفت نخستین راهپیمایی سیاسی در ایران آن زمان است که فوج قهرمانیه تبریز توطئهای علیه امیرکبیر میچیند و دست به شورش میزند تا میرزا تقیخان را از صدارت ساقط کنند یا به عبارتی دیگر کودتایی علیه او به انجام رسانند در این بین مردم بازار را تعطیل میکنند و در حمایت از امیرکبیر به خیابانها میریزند. پس این کم لطفی است که بگوییم امیرکبیر ساخت خیالات مورخانی چون آدمیت است.
پس ما بر اساس گفته شما و شواهد تاریخی با یک موجود استثنایی در تاریخ روبرو هستیم. چه ویژگیای در شخصیت امیرکبیر وجود داشته که از همان زمان صدارت تا کنون محبوب مردم بوده است؟
شاید بیان این نکته پاسخ شما را نیز در بر بگیرد. من روی پروژهای مشغول به کار هستم که تازه در ابتدای مسیر است و در حد یادداشتهای جسته و گریخته انجام شده. در این پروژه من به مساله اخلاق پرداختهام، ریشه اخلاق در ایران و اینکه در هر دوره تاریخی اخلاق جامعه، خلق و خوی توده مردم ایران چگونه بوده است و چگونه تغییر کرده است در دوره قاجار و پهلوی اول این مساله کار شده است. من در این فعالیت دریافتم که پیش از اینکه امیرکبیر به صدراعظمی برسد به دلیل فقر جامعه، بحرانهای سیاسی و اجتماعی شدی که در دوره فتحعلی شاه و محمدشاه پیش آمده بود، اخلاق به شدت ضعیف شود و با انحطاط آن مواجه شویم. دو چیز بر اخلاق مردم تاثیر منفی بسیار دارد: اول استبداد؛ استبداد و دیکتاتوری اخلاق جامعه را زایل میکند من با قاطعیت میگویم که خلاف آن را پیدا نخواهید کرد، شما در هر جای تاریخ اگر نگاه بیاندازید، هر زمان دیکتاتوری و استبداد روی کار آمده؛ اخلاق جامعه و توده مردم رو به انحطاط و زوال و تباهی رفته است. هر زمان و هر مکان که دولت خوب، مردمی، قانونگرا و قانونمدار آمده اخلاق ملی رشد کرده است. دوم، فقر است؛ فقر از این در وارد شود، اخلاق و ایمان از در دیگر خارج میشوند. کمتر کسی تحمل و توان مقابله با این پدیده را دارد. بله افرادی هستند که میتوانند قدیسوارانه بایستند اما این افراد اندک هستند. اگر به سفرنامه خارجیان به خصوص اروپائیانی که به ایران آمدهاند نظر افکنید متوجه میشوید که پیش از روی کار آمدن امیرکبیر، اخلاق تا چه میزان رو به انحطاط بوده است. این انحطاط اخلاقی نیز به دلیل شدت در هم ریختگی موجود در استبداد و فسادهای اقتصادی، اجتماعی، به وضوح به چشم میخورد. اما پس از صدارت امیرکبیر در برخی سفرنامهها شواهد از بهبود اخلاق در جامعه ایران وجود دارد. پس این تغییر چیزی جز تاثیر اخلاق، منش، سیاست و مدیریت امیرکبیر در این دوران نیست که متاسفانه بعد از امیرکبیر و روی کار آمدن میرزا آقاخان ادامه نیافت و فضای ایران همان شد که بود.
دو حدیث از پیامبر اکرم باقی مانده است که برخی به اشتباه آن را در نقض هم میدانند و به نظر من این دو حدیث مکمل یکدیگرند. ۱- الناس علی دین ملوکهم؛ مردم بر دین پادشاهانشان هستند، شما آن را توسعا رؤسا، نخبگان و بالادستیها بگیرید و از دین هم معنویات، خلق، خو، افکار و... را بگیرید. در یک اداره من رئیس، اگر خوب باشم؛ زیر دستانم تا حد زیادی خوب میشوند و اگر هم بد باشم به صورت مسری به آنها نیز سرایت میکنند. در یک جامعه هم به همین شکل است اگر بالادستی، پادشاه، رئیس، شارلاتان، دزد و گوش مردم بر باشد مردم نیز به تبعیت از آن به همین شکل در میآیند حال اگر بالعکس، بالادستی، سالم، خوب، پاک، خوش طینت، عدالتخواه، دادگر و مهربان باشد، مردم نیز آن اعمال را یاد میگیرند. تاریخ حقیقت این سخن پیامبر عزیز اسلام را نشان میدهد. ۲- کما تکونون یولی علیکم؛ همانگونه که شما هستید بر شما حکومت میکنند به معنی آن است که اخلاق مردم و عمل مردم است که حکومتها را میسازد. چنانچه هیتلر از آسمان که نیامد و حکومت کرد بلکه از دل خود مردم بوده است. بالعکس اگر حاکم عادلی در کشوری روی کار میآید و دوام میآورد قطعا مردم به عدالت گرویدهاند. این دو سخن برخلاف سخن برخی تناقضی ندارند. سنایی در حدیقةالحقیقه سرودهای دارد که در خوانش آن اختلاف است که به هر نحو خوانیمش مفهوم یکی از این احادیث را دارا خواهد بود: «شاه چون پایه است و خلق چون سایه/ پایه کج، کج افتدش سایه/ سایه را بندهوار کی باشد/ سایه را جز اختیار کی باشد» این قطعه بر اساس این خوانش به حدیث اول اشاره دارد اما در شکل دیگر آنکه «شاه چون سایه است و خلق چون پایه» اشاره به حدیث دوم دارد.
میرزا تقیخان امیرکبیر بر اساس شواهد و قرائن نشان داده است که ۳ سال و ۱ ماه و ۲۷ روز حکومت و صدارتش تاثیر بسیار نیکی بر اخلاق و روحیات جامعه ایرانی گذاشت. در این دوران توده مردم امیدوار بودند چون میدیدند در راس حکومتشان یک صدراعظمی قرار گرفته، که دادگر، دلسوز، مهربان، اهل مدارا، فهمیده و میهندوست است. زیردستانش هم از او آموخته بودند و با رفتار خوب در برابر مردم قرار میگرفتند.
خب، یعنی به یکباره با عزل از صدارت تمام اینگونه اخلاقیات از جامعه رخت بر میبندد؟
برای توضیح این قضیه خوب است به حکومت رضاشاه گریزی بزنیم، در سخنان، یادداشتهای رضاشاه به خصوص در افتتاحیه مجالس، همواره دم از رشد اخلاق عمومی میزند. به نمایندگان مجلس شورای ملی میگوید بروید و به سراغ رشد اخلاق ملی باشید و باید جوانان اینگونه باشند، مسئولین، آنگونه رفتار کنند و بسیاری بایدهای دیگر که از اخلاق ملی گرفته تا رفتار نمایندگان و... حتی در مدارس پیشاهنگی راه میاندازد و بسیار تبلیغ میکند. همه اینگونه ادعاها را دارد. من به ضرس قاطع میگویم که بر اساس اسناد و مدارک پس از سقوط پهلوی اول انحطاط و زوال اخلاقی وحشتناکی را جامعه ایران به چشم میبیند. برای توضیح بیشتر خوب است به سراغ کتاب سر هنری ریدل بولارد، سفیر انگلیس پس از جنگ جهانی دوم در ایران بروید و ببینید که چه چهره سیاه، زشت و کثیفی از جامعه ایران بیان کرده، البته من نمیگویم این کتاب حقیقت را بیان کرده است. او دشمن ایرانیان بود و قطعا او غلو کرده است اما اخلاق بر اساس شواهد و قرائن دیگر هم از میان رفته بود و به فساد کشیده شده بود. علت آن هم دور از انتظار نیست، چون رضا شاه دزدی کرد، زمینخوار بود و چون به زور نیزه و رعب و وحشت حکومت خودش را تثبیت کرد. حکومت او بر پایه رعب و وحشت اخلاق ملی ما را رو به قهقرا برد.
دکتر کاتوزیان عنوان میکند که: «اگر امیرکبیر باقی میماند شاید حتی بدتر از رضا شاه میشد.» این دیدگاه از کجا نشات میگیرد و چرا امکان آن وجود دارد که سیاستمدار مصلحی چون امیرکبیر به این نقطه برسد؟
درباره امیرکبیر انتقادهای فراوانی هم در همان زمان و هم در زمان فعلی شده است. دکتر محمدعلی کاتوزیان معتقد است اگر امیرکبیر باقی میماند شاید حتی بدتر از رضاشاه و به عنوان فردی مستبد، ظالم، خشن و ستمگر در اذهان اسطوره ساز اسطورهپرور مردم نقش میگرفت به نظر من این قیاس، قیاس معالفارق است و نمیدانم واقعا چه دفاعی از صحبت آقای کاتوزیان میتوان داشت. از دیگر انتقادها بد نیست اینجا به صحبت دکتر محمدرضا فشاهی در کتاب «تکوین سرمایهداری در ایران» اشاره کنیم که امیرکبیر و پیش از آن قائممقام، دو صدر اعظم مستبد، سنتی و کلاسیک ایران بودند که فقط در تلاش بودند که با اقداماتی مانع زوال سلطنت مستبد قاجار شوند. تمام این انتقادها بیشتر دیدگاه افراد است و در قبال آن چنین میگویم من در برابر «اگر» آقای کاتوزیان میخواهم «اگر» خود را به عنوان شرطی خلاف واقع (در علم فلسفه تاریخ) بیاورم تا تاریخ را از دیدی دیگر تبیین کنیم. از کجا معلوم اگر امیرکبیر کشته نمیشد و به جای ۳ سال ۲۰ یا ۳۰ سال حکومت میکرد تبدیل به پطرکبیر نمیشد و واقعا ایران را جهش نمیداد از کجا میدانیم یک حکومت عادل را در ایران تشکیل نمیداد و بسیاری دیگر از این اتفاقات چون او به دنبال قانونمند کردن ایران بوده است.
اصلاحات در دوره امیرکبیر به یکباره آغاز میشود و امیرکبیر در این مدت به سرعت فعالیتهای متعددی را کلید میزند. آیا این حجم بالای فعالیت نشان از اصلاحات مکانیکی و سطحی (بدون بستر مکانی و زمانی آماده) صورت گرفته در این دوره نیست؟
دکتر کاتوزیان در بخشی دیگر در رابطه با ایران و مسیر مدرنیزاسیون در ایران حرف زیبایی زده است او میگوید: ما در ایران معاصر دچار شبهمدرنیسم شدیم به مفهوم اینکه ما تنها به یک سری تحولات ظاهری بسنده کردیم که مرتبط با صنعت و راه آهن و امثال اینهاست و این عمل تنها برای اینکه غرور خود را ارضا کنیم صورت میگیرد و آن تجدد و مدرنیته واقعی را ما نتوانستیم به درستی بشناسیم و به ایران راه دهیم. برخی نیز در رابطه با تاریخ معاصر و توسعهای که به طور نادرست در ایران رقم خورده است از اصطلاح توسعه ناموزون سخن میگویند. یعنی به دو امری که به یکدیگر وابستهاند به یکی توجه کرده و موجب توسعه آن شویم و به دیگری توجهی صورت نگیرد. چنانچه توسعه سیاسی را رها کنیم و تنها به توسعه اقتصادی بپردازیم و از این قبیل ناهماهنگیها. در مقاله «مکتب امیرکبیر» من به همین جوانب اشاره شده است. من در این مقاله چنین نگاشتهام که میرزا تقیخان امیرکبیر مصلحی نیست که دچار چنین توهماتی شده باشد او جامع میاندیشد از یک سو روزنامه چاپ میکند و از سوی دیگر آبونه اعلام میکند که خوانین، ایلخانان، شاهزادگان، حکام، بیگلربیگیان، والیان آن را بخوانند و به همه شهرها برود. در سالهای اولیه روزنامه وقایعاتفاقیه، مطالب این روزنامه بسیار خوب بوده است. دارالفنون به یک شکل دیگر، امیر به فکر اصلاح نظام قضایی نیز هست. به فکر اصلاح نظام مالیاتی میافتد، برای صنعت و کشاورزی برنامه دارد. به فکر اصلاح نظام آبیاری است. حتی به فکر آبلهکوبی و بهداشت هم هست، برای آب مصرفی مردم تهران برنامه دارد و میخواهد که آب کرج را تقسیم کند و بیاورد و... پس برنامه جامع است و از بسیاری زوایا مورد بررسی و برنامهریزی قرار گرفته است. بسیاری افراد، از فعالیت رضاخان در رابطه با راه آهن و کارخانه هواپیماسازی شهباز تقدیر میکنند من همیشه میگویم این توسعه اشتباه است یا به گفته شما مکانیکی است. مردم تهران در آن زمان آب شرب نداشتند اما رضاخان شرکت هواپیماسازی تاسیس میکند. حتی در رابطه با دانشگاه تهران، دانشگاه بود اما وضعیت آب و برق مردم تهران مساعد نبود. در دهه ۲۰ در رابطه با آب تهران از سوی محققی آمریکایی نقل شده که وضعیت آن ننگ بینالمللی است. بسیاری نمیدانند که سازمان آب ایران در سال ۱۳۳۴ یعنی همزمان با تاسیس خودروسازی، ایرانخودرو تاسیس شده است. امیرکبیر سیاستمداری، مردمی، جامعنگر و به دنبال اصلاحات و توسعه همه جانبه بود و تنها ۳ سال ماند قطعا اگر بیشتر میشد نتایج درخشان بسیاری عاید کشورمان میشد.
عباس امانت در کتاب خود از درخواست پناهندگی امیرکبیر به سفارت انگلیس، هنگام ناامیدی از بخشش شاه، سخن به میان آورده است. بر اساس آنکه ما امیرکبیر را سیاستمداری میدانیم که به موازنه منفی در سیاست خارجه معتقد بوده است علت این حرکت او چه بود؟
آقای عباس امانت در مطلبی آوردهاند که امیرکبیر قصد پناهندگی به سفارت بریتانیا را داشته و در این زمینه سند نیز آوردهاند. اما من همانگونه که در بسیاری مقالات، یادداشتها آوردهام که این نظر اشتباه و این سند نیز به همین شکل است. سند آقای امانت نامهای منسوب به امیرکبیر است که به وزیرمختار انگلیس، کلنل فرراند نگاشته شده است و از او خواسته که اجازه پناهندگی به کشورشان را به او بدهند. این نامه منسوب به ایشان است و نامعتبر و به نظر من این موضوع دیگر ارزش بحث هم ندارد در برابر آن ما اسناد موثقی داریم که امیرکبیر آن را نوشته و امضا کرده که متنشان حاکی از آن است که امیرکبیر نه به سفارت روس و نه انگلیس پناهنده نخواهد شد.
اگر قصد نجات جان خود از طریق این کشورها را نداشته؛ پس این نامهنگاریهایی که ذکر کردید برای چه عنوان بوده است؟
علت نگارش این نامهها این است که او حدس میزد کشته شود و میترسید. میرزا تقیخان امیرکبیر مردانه ایستاد و شهید شد چه میتوانست بکند. دست به قتل شاه جوان میزد یا توپ و تفنگ به مقابله میپرداخت. او تلاش کرد و امیدوار بود که با نامهای که به شاه نوشته اوضاع تغییر کند و شاه او را به قدرت باز گرداندن یا حداقل از کشتن او منصرف شود. من مدعی نیستم که امیرکبیر هیچ اشتباهی در کارنامهاش نداشته است اما در مجموع او جز شخصیتهای بزرگ ایران است، جز قهرمانان ملی. اگر به من بود از امیرکبیر در شهرهای گوناگون ایران مجسمهها برپا میکردم، بزرگراهها به نامش میساختم و خیلی بیشتر از دانشگاه امیرکبیر از او یاد میکردم و نامش را زنده میکردم. او پدر ایران معاصر است و رابرت واتسون انگلیسی در همان زمان در کتابش درباره قاجاریه پس از بیان سیرت و خلق و خوی امیرکبیر چنین میگوید: او به معنای حقیقی کلمه شایسته بود که او را اشرف مخلوقات خوانند. او خیلی انسان بوده است. باز هم به قول رابرت واتسون: امیرکبیر، در بین رجال مشرق زمین تا زمان خودش بینظیر بوده است و اگر من بخواهم بگویم در طول تاریخ ایران زمین جز بزرگترین رجال سیاسی ماست. قهرمانان تاریخی ما، چه از جنبه واقعی زندگی و چه از جنبه اسطورهسازی بخشی از سرمایههای مملکت ما هستند. میرزا تقیخان امیرکبیر به ما یادآوری میکند که خاک پاک این سرزمین قادر به پرورش چه مردان بزرگی است. پس نه تاریخدانان و نه محققین هیچگاه آن قدر ناشیانه تیغ انتقاد را نسبت به این افراد به کار نبرند.
منبع: ماهنامه نسیم بیداری
نظر شما :