جاسوسی در حزب
قاسم نورمحمدی
تاریخ ایرانی- مجید یوسفی: «چند ساعتی بیشتر به موقع اعدام من نمانده است. آخرین سلام من به تو. هر چند من در دوران زندگی خود لذت اولاد را نچشیدم و بیش از ۳ـ۲ سال با فرزندانم به سر نبردم. اما غریزه محبت پدر به فرزند غریزهای است طبیعی و بدان که تو تا آخرین ساعت حیات در نظرم هستی. خوشی، سعادت، موفقیت ترا خواهانم. سراسر عمرم صرف مبارزات و فداکاری در راه این ملت است. از این جهت سربلند باش که پسر چنین پدری هستی. همانطور که من فرزند خلف پدرم بودم، تو نیز بکوش تا فرزند خلف من باشی. آموختن مهمترین وظیفه فعلی توست.»(۱)
بخشی از وصیتنامه دکتر مرتضی یزدی ـ یکی از سه وزیر تودهای کابینه قوامالسلطنه و از یاران ۵۳ تن دکتر تقی ارانی ـ به فرزندش حسین که بیش از آنکه معطوف و مضطرب پایان زندگی خود باشد دغدغه و دلشوره آن دارد که نکند فرزند بزرگش دنباله راه او نباشد. چندان که حاج شیخ حسین یزدی، پدر او نیز همین نگرانی را داشت و بعدها آن نگرانی تثبیت شد. اگرچه حکومت شاه متاثر از تبلیغات وسیع حزب توده به زندگی دکتر یزدی پایان نداد اما فرزند بزرگ او نیز میراثدار و ادامه دهنده راه او نبود. آن دلشوره بیهوده راهی به ذهن او پیدا نکرده بود. حسین مستعد چنین کژراههای هم بود، چندان که خود در این گفتوگو میگوید: «ببینید من کسی هستم که همیشه در زندگیام سعی کردهام آدم قاطعی باشم. دوره، دوره جنگ سرد بود و من جایم را تعیین کرده بودم و آن هم در جبهه مخالف!»(۲) ادعا و یا شاید اعترافی از حسین یزدی که در گفتوگوی مفصلی با قاسم نورمحمدی در کتاب «جاسوسی در حزب» (برادران یزدی و حزب توده ایران) مطرح کرده، کتابی که ناشر آن «جهان کتاب» است.
اما میبینیم که حسین یزدی تنها به ماندن در جبهه مخالف اکتفا نکرد و بیآنکه آسیبی دیده باشد به راه پدر و آرمانش پشت پا زد. طرفه آنکه، وقتی مصاحبهکننده به آرمانهای پدرش اشاره دارد و میگوید او تا آخرین لحظات هرگز حاضر به همکاری با رکن دو و ساواک نشد، پاسخ میدهد: پدرم تا آخر عمر، ببخشید..... باقی ماند!(۳)
حسین یزدی از اولین دانشجویان ایرانی بود که به توصیه حزب توده در سال ۱۹۵۴ (۱۳۳۳) برای تحصیل به آلمان شرقی اعزام شد. در سال ۱۹۵۰ (۱۳۲۹) عضو سازمان جوانان حزب توده شد و چون در این راه خیلی فعال بود به زودی مراحل ترقی را پیمود تا آنجا که قبل از اعزام به اروپا مسوول بخش شد و «در تابستان ۱۹۵۴ (۱۳۳۳) از طرف سازمان جوانان حزب توده از راه اطریش برای تحصیل به آلمان شرقی رفته و سپس به دستور حزب در برلین غربی اقامت گزید.»(۴)
بعدها حسین به همراه برادرش فریدون از راه حزب توده منحرف شد و در خدمت اداره ساواک درآمد. حسین آنچنان آلوده خبرپراکنی شد که سرهنگ آیرملو، رییس اداره سازمان امنیت ایران در شهر کلن آلمان از طریق او به سرنخهای مهمی در ایران راه یافت. مهمترین سرنخی که حسین به دست داد مربوط به کشف سازمان حزب انصاری اصفهان بود که به دستگیری بیش از صد تن انجامید و روابطی از شبکه وسیعی در تبریز برملا شد. بدین ترتیب حسین یزدی شاید مهمترین رابط اداره ساواک با حزب توده ایران در آلمان شد. آنچنان که هر نامهای که برای حزب توده ارسال میشد حسین یک نسخه از آن را با عکس یا کپی از آن، به اداره ساواک هم میفرستاد. ساواک کمتر از شش ماه چنان به روابط درون سازمانی حزب توده اشراف یافت که رهبران حزب توده هم از آن حیرت کرده بودند. حسین میگوید: «من مهمترین جاسوس حزب توده بودم. شاید رجوع به اسناد ساواک که چند سال پیش در ایران انتشار یافته است از یک سو بیاطلاعی ساواک از فعل انفعالات درون حزب توده را قبل از همکاری من با ساواک و وسعت اطلاعات ساواک را پس از همکاری من با ساواک از سویی دیگر به بهترین وجهی نشان دهد.»
در گزارش ساواک به تاریخ دوازدهم مرداد ۱۳۳۹، یعنی زمانی که رضا روستا هنوز در شوروی به سر میبرد میخوانیم که «به قرار اطلاع، رضا روستا، عضو هیات اجراییه حزب منحله توده... در شوروی فوت کرده یا کشته شده است» اما پس از گذشت تنها دو ماه از تاریخ این گزارش و اقامت دایمی روستا در برلین شرقی، منبع ساواک در تاریخ بیست و پنجم شهریور ۱۳۳۹ گزارش میدهد: «با روستا بیاندازه صمیمی شدم و صبح تا غروب با او هستم. در تمام کارها من شریک کارش هستم. خلاصه من نزدیکترین همکار روستا شدم. فعلا تا دو هفته در برلین شرقی خواهد ماند و بعد برای مدت کوتاهی به ویتنام خواهد رفت. بعد از مراجعت برای همیشه در برلین شرقی خواهد ماند. آلمانیها به او منزل و محل کار خواهند داد و قصد دارد از برلین شورای متحده کارگران ایران را اداره کند... اوایل هفته آینده مرا به ژنو خواهد فرستاد. در آنجا با من کار حزبی دارد و با دکتر کشاورز هم ملاقات خواهم کرد.» حسین یزدی میگوید: گزارش اول را کسی نوشته است که هیچ چیز از روستا نمیدانست و گزارش دوم را من از برلین شرقی برای ساواک فرستاده بودم.»(۶)
این چنین بود که اداره ساواک متاثر از عادی سازی روابط ایران ـ شوروی دست به طرح یک عملیات پلیسی زد و حسین یزدی را برای این کار بزرگ نامزد کرد. ساواک بعد از آنکه ماموریتهای متعددی به او میسپارد از او میخواهد که به گاوصندوق دکتر رادمنش، دبیر اول حزب توده ایران دستبرد بزند و اسناد و مدارک موجود در صندوق را برباید: «در گاوصندوق بزرگ دکتر رادمنش مدارکی بود که افشای آنها میتوانست ضربه شدیدی به روابط ایران و شوروی بزند و شورویها را بیتردید دچار مشکلات دیپلماتیک کند. این مدارک همچنان که خود رادمنش هم اذعان داشت، از روابط غیرعادلانه میان احزاب کمونیست پرده بر میداشت و در صورت دستیابی ساواک به این مدارک به حیثیت و اعتبار اتحاد شوروی و حزب توده شدیدا لطمه میزد.» این در حالی بود که شورویها دیگر سالها بود که رژیم شاه را تثبیت شده میدانستند و در پی گسترش روابط دیپلماتیک و اقتصادی خود با ایران بودند. دولت ایران هر چند در پیمان سنتو باقی مانده بود، اما از سوی دیگر مصمم بود که در مناسبات خود با دو بلوک شرق و غرب توازن برقرار کند. دولت ایران در سال ۱۳۴۱ با مبادله یادداشتی، به دولت شوروی اطمینان داده بود که به هیچ کشور خارجی حق داشتن پایگاه موشکی در خاک کشورش را نخواهد داد. این یادداشت و اقدامات دیگر به تدریج یخ روابط ایران و اتحاد شوروی را شکسته بود و شورویها دیگر علاقهای به بازگشت روابط نه چندان دور گذشته نداشتند.
حسین یزدی این طرح ـ دستبرد به گاوصندوق رادمنش ـ را عملی میکند اما در بازگشت از خانه اثراتی از خود برجای میگذارد که به پلیس آلمان غربی سرنخی برای بازداشت او میدهد. حسین و کمی بعد فریدون یزدی بازداشت میشوند و بعد از بازجویی و محاکمه یک ساله با محکومیتهای ۱۶ سال (حسین یزدی) و هشت سال (فریدون یزدی) مواجه شده و در زندان باوتسن بازداشت میشوند. جز سرنخهایی که حسین از روابط درون سازمانی حزب در اصفهان و تبریز میدهد، منجر به بازداشت دیگر اعضای حزب نیز میشود؛ مهین رادمنش، همسر دبیر اول حزب (یک هفته بازجویی و بازداشت)، حسین خیرخواه از اعضای موسس حزب توده و از هنرمندان سرشناس تئاتر کشور (چهار ماه و نیم)، رالف کورگیز چچکلو از اعضا و پیک حزب توده در جریان ۲۸ مرداد (دو سال)، حمید زاهدی ویلونیست و سمپات حزب (چهار سال).
***
اما در ورای این تصمیم متهورانه، جنجالآمیز و نگونبختانه چرا و چگونه حسین یزدی به چنین راهی هدایت شد؟ چه امری او را وا میداشت که به چنین انتخابی دست زند؟ دلایل این انتخاب را در لابهلای مصاحبه میتوان چنین استنباط نمود:
۱ـ طرز فکر اکثر آلمانیها و زندگی حقیرانه در کشورهای کمونیستی
۲ـ آشنایی و شناخت نزدیک با رهبران حزب توده و تنفر از شخصیتهای پست آنها
۳ـ مخالفت و دشمنی اکثر سران حزب توده با پدرش
۴ـ غرور ملی و عشق برگشتن به وطن
اما به نظر، جز تا حدی مورد سوم، هیچ کدام اینها نمیتواند پایهٔ مستدل و قانع کنندهای برای رفتار او باشد. وقتی مصاحبهکننده علت این خیانت بزرگ را جویا میشود، او به صراحت میگوید که عشق به میهن و میل بازگشت به کشور، او را به چنین روزی انداخته است. او در حالی بدین برهان اهتمام میورزد که بورس تحصیلی او را آلمان شرقی میپرداخته و به طور همزمان در رادیو کار میکرد. مدتی حتی منشی رضا روستا هم بود. او پاسخ میدهد: «من از این نظام سوسیالیستی بریده بودم. شاید دوری از وطن و میل بازگشت به کشور هم در این میان بیتاثیر نبود. مجموعه این عوامل باعث شد که من با ساواک همکاری کنم.»(۷)
اما به نظر باید عوامل ریشهایتر دیگری هم سراغ گرفت. یکی از مهمترین نشانههای این خودسری شاید نوع تربیت و زندگی پاشیده و پراکنده او در دوران کودکی و نوجوانی بود. چه آنکه او، هیچگاه آرامش و قراری نداشت. زندگی سردرگم، هراسان و موقتی مخاطرهآمیزی را در دو دهه اول زندگی خود تجربه کرد. مضافا بر اینکه نوع تربیت این دو توامان سختگیرانه و ماجراجویانه بود و جای هیچ مفری برای آزاداندیشی و کنام امن پیدا نمیشد. «ما را مادرم تربیت میکرد. پدرمان یا در زندان بود یا در مخفیگاه. مادرم زن آلمانی بسیار سختگیری بود و مقرراتی من درآوردی داشت که با محیط زندگی ما در ایران اصلا سازگار نبود. به دستور او ما نه حق خوردن لبو و جگر داشتیم و نه حق دوچرخه سواری! البته ما هم این مقررات را زیر پا میگذاشتیم، ولی از مادرمان هم میترسیدیم.... مادرم از آلمان شلاقی آورده بود که هفت بند داشت و گاه برای تنبیه ما از این شلاق لعنتی استفاده میکرد. بیرحمی مادرم در میان خانوادههای ایرانی ـ آلمانی مقیم تهران زبانزد شده بود و آنها با اشاره به شلاق خانم یزدی، فرزندانشان را از عاقبت شیطنتهای بیجا میترساندند.... در آلمان هم همینطور بود. ما هشت سال در آنجا زندگی کردیم. او بسیار سخت ما را تنبیه میکرد. ابزار شکنجه و تنبیهاش بسیار مرغوب بود!»(۸)
جز رابطه آمرانه و اقتدارجویانه درون خانه و رابطههای خشونتآمیز خانوادگی در ایران، موقعیت طبیعی و معیشتی آنها در آلمان شرقی هم ناگوار بود: «واقعا وحشتناک بود. اصلا تصورش را نمیشد کرد. شهر خرابه بود. فرقی با ۱۹۴۵ نداشت. خیابانها را البته باز کرده بودند ولی به هر طرف که نگاه میکردی خانههای فروریخته میدیدی.»(۹)، «ما در خیابانهای اطراف بیمارستان سرگردان بودیم. خانه ما در نزدیکی یک گورستان بود. سربازان روسی از ما میخواستند از گورستان برایشان گل بدزدیم. آنها گلها را به معشوقههایشان میدادند و ما در مقابل، گوشت و کالباس میگرفتیم و از این طریق کمبود غذایی خودمان را جبران میکردیم.»(۱۰)
کودکی و نوجوانی حسین و فریدون یزدی نه در تهران و نه در لایپزیک، هرگز به مثابه و همسنگ دیگر فرزندان این مرز و بوم، آرام و ثباتی نداشت. دغدغههای وحشت از یورش ماموران ساواک، دلشورههای دادخواهیهای نافرجام در وضعیت پدر، دلهره از اعدام او، مهاجرت به آلمان، دلواپسی از تعدی سربازان روس پس از جنگ جهانی دوم، و بلاتکلیفی از وضعیت معیشتی، همه و همه بخشی از بیتابیها، کژتابیها و خودسریهای ماجراجویانه آنها در میانسالی بود و آنان را در میانه جبر و اختیار قرار میداد. خیرهسریهای او نه تنها دستاوردی برای بهروزی و رستگاری او به دنبال نداشت بلکه منجر به عذاب و شکنجه بسیاری از هموطنان او شد.
او هم اینک در هشتمین دهه زندگی، ـ علیرغم لطمات جدی که بر هموطنان خود همواره کرده بود ـ چندان خود را نادم و پشیمان نمیداند. هنوز هم آن باوری را تبلیغ میکند که در سومین دهه زندگی خود بر آن استوار بود و برایش به زندان افتاد. شگفت آنکه نه پدر مارکسیست او ـ دکتر مرتضی یزدی ـ آن راهی را برگزید که پدرش ـ حاج شیخ حسین یزدی از روحانیون برجسته عصر مشروطه ـ بر آن پای میفشرد و از او خواسته بود که راهش را پی بگیرد و نه حسین و فریدون یزدی بر راه پدر اقتداء کردند که آرمانگرایانه بر بالای دیوار سلول خود در زندان باوتسن تصویری از اعلیحضرت را نصب کرده بودند. آیا این جبریت زمانه است که بر اختیار ما لگام میزند، یا اختیاری است که در خدمت جبریت زمانه سرنوشت انسان را به یکباره طعمه نادانی میکند؟
منابع:
۱ـ نورمحمدی، قاسم، جاسوسی در حزب توده، سند شماره ۳، تهران: جهان کتاب، ۱۳۹۰، ص۲۷۴
۲ـ همانجا، ص۶۰
۳ـ همانجا، ص۱۳۲
۴ـ نورمحمدی، قاسم، حزب توده ایران در مهاجرت، تهران: اختران، ۱۳۸۵، ص۳۳
۵ـ نورمحمدی، قاسم، جاسوسی در حزب توده تهران: جهان کتاب، ۱۳۹۰، ص۲۴۴
۶ـ همانجا، ص۶۶
۷ـ همانجا، ص۶۶
۸ـ همانجا، ص۲۹
۹ـ همانجا، ص۴۵
۱۰ـ همانجا، ص۱۹
نظر شما :