بحران در استبدادسالاری ایران
احمد سیف
سیف شکلگیری نهضت مشروطهخواهی در سالهای اولیه قرن بیستم را معلول بحران عمیقی میداند که اقتصاد و جامعه ایران در قرن نوزدهم مبتلا به آن بوده است. او ساختار حکومتی قرن نوزدهم را ویژه میداند؛ ساختار خودکامهای که «برخلاف خودکامگی شاه عباس، برای اداره مملکت مسوولیتی نمیپذیرد. نه راهی ساخته میشود و نه قناتی لایروبی میشود.» حکومت در ایران قرن نوزدهم، نه سکولار یا دینی بلکه نوع ویژهای است که سیف آن را «تئوکراسی بیدینان» مینامد که این نوع حکومت نه بهرهای از باورهای سکولار عصر و زمانه خویش دارد و نه به باورهای دیرپای جامعه سنتی پایبندی نشان میدهد. تجلی وجه «تئوکراتیک» ساختار حکومتی را در «قبله عالم» و «ظلالله» خواندن شاه مییابد، در بسیاری از عرصهها تظاهر به دینداری هست ولی در اغلب موارد، دینباوری وجود ندارد. به همین خاطر است که در چنین جامعهای انقلاب مشروطهای اتفاق میافتد که هم نهضتی دینی است و هم نهضتی سکولار؛ و به گمان سیف یکی از عوامل عدم توفیق آن نهضت هم، تقابل و تناقض بین این دو چهره آن نهضت است.
چنانکه در «بحران در استبدادسالاری ایران» آمده، «وضعیت اقتصادی ایران در دورۀ قبل از مشروطه به طور کلی در واقع اسفانگیز بود. ایران در این سالها اقتصادی ورشکسته و بیرمق داشت و از آن مهمتر نظام سیاسی و ارزشگذاری ملی هم به گونهای بود که بیشتر مبلغ دلالی و دلال مسلکی بود و تولید را برنمیتابید. به نظر من علت این امر نیز مثل بسیاری دیگر از مصائب و بیماریهای اجتماعی و اقتصادی ما به حاکمیت نظام خودکامه و استبدادی بر میگشت. و به همین خاطر هم هست که به گمان من وارسیدن نهضت مشروطهخواهی و رسیدن به درکی معقول از زمینهها و علل پاگرفتن و حتی علل عدم توفیقاش بسیار حیاتی و مهم است.»
تصویری که سیف از اقتصاد پیشامشروطه ارائه داده چنین است که پاسخ استبداد ناصرالدین شاهی به بحران اقتصادی نوعی برنامۀ «تعدیل ساختاری» بود که به صورت «خصوصیسازی بدوی» و «استقراض خارجی» جلوهگر شد. دولت به فروش زمینهای خالصه دست زد و از سوی دیگر امینالسلطان که مدتی همهکاره آن حکومت بود از هر که میتوانست مبلغی قرض گرفت. در نتیجۀ «خصوصیسازی» زمین در عصر ناصرالدین شاه و جانشینش، برای اولین بار در تاریخ معاصر ایران طبقۀ زمینداری شکل گرفت که بر خلاف گذشته زمین را مثل هر متاع دیگری در بازار خریده بود و مالکیت یا تصرفش بر زمین دیگر مدیون «عطایای ملوکانه» نبود. قدرتهای استعماری هم در طول قرن کوشیدند که «سیاست دروازههای باز» را بر اقتصاد ایران تحمیل کنند. پیامد تداوم این سیاست نیز پدیدار شدن نوعی «بورژوازی تجارتی» بود که عمدتا به دلالی اشتغال داشت و در توزیع فراوردهها فعالیت میکرد. بنابراین روایت دو طبقه شکل گرفت «زمیندار» و «بورژوا»؛ هر دو مشکل واحدی داشتند، نظام سیاسیای که به تجربۀ تاریخ مال و جان کسی از تعرضات سلطان و حکام در امان نبود و دادگاه و محکمهای هم برای تظلمخواهی وجود نداشت. به نوشته سیف «این دو گروه یا طبقه علاقهمند و امیدوار بودند که به طریق صلحآمیز استبداد آسیایی را که در شخص شاه تجلی مییافت به استبداد طبقاتی تبدیل کنند، ولی شاه و بخش چشمگیری از گردانندگان بوروکراسی نمیخواستند به صورت آلت فعل بورژوازی یا زمینداران دربیایند. وقتی نهضت مشروطیت به تشکیل مجلس اول منجر میشود، مماشات این مجلس به خوبی نشان میدهد که هم بورژوازی و هم زمینداران از چنین ترکیبی راضی بودند و به همین دلیل به محض آنکه کوچکترین اظهار همراهی از سوی شاه مستبد یا مجلس میشد، اغلب بدون توجه به خرابکاریهای دائمیاش، در تمجید و تملقگویی از شاه با یکدیگر به رقابت میپرداختند. ولی استبداد لجام گسیختۀ محمدعلی شاهی به این «مصالحۀ طبقاتی» رضایت نمیداد. «امیر بهادر» شمشیر حمایت از استبداد را از رو میبست. شیخ نوری همان شمشیر را در غلاف حمایت از اسلام عرضه میکرد و ناصرالملک هم با حربۀ «تجددطلبی» و با ادعای «درس خواندگی» به میدان آمد ولی عملا حامی طرفدار همان نظام شد.»
نتیجۀ حاصل از چنین شرایطی این بود که حاکمیت مطلق مردم جایگزین حاکمیت مطلقۀ شاه نشد بلکه شاه به عنوان نمود شخصیشدۀ استبداد آسیایی با بخشی از رقبای خود به توافق رسید. چنانکه در کتاب آمده: «با لغو تیول و پذیرش شماری از محدودیتهای دیگر، شاه گذشته خویش را برای فروش عرضه کرد ولی رهبران نهضت مشروطهطلبی بر سر مردم معامله کردند و با دلالی بورژوازی تجاری سرانجام آیندۀ نهضت مشروطهخواهی را به گذشتۀ استبداد در ایران فروختند. به این ترتیب هم خودشان به آب و نانی رسیدند و هم آنچه را که عمدتا به زور سرنیزه از دیگران چاپیده بودند به صورت قانونی و حلال درآوردند. موقعیت شاه کمی تضعیف شد ولی دگرگون نشد.»
سیف در این کتاب از بحرانی همه جانبه آغاز کرد که به مشروطه انجامید و سپس به بحرانی پرداخت که دامنگیر خود مشروطه شد و در فصلی به «بحران آزادی یا بحران؟» پرداخت. او با وجودیکه نهضت مشروطه را قدمی سترگ و درست برای جامعۀ استبدادزدۀ ایرانی و کوششی برای نشاندن حکومتی قانونی به جای حکومتی اختیاری میداند اما در عین حال معتقد است که این نهضت در این مهم موفق نشد. نویسنده آنگاه سراغ روایتهایی از مشروطه میرود که فریدون آدمیت تاریخنگار برجسته آنها را نقل کرده؛ او در علل شکست مشروطه به دیدگاه آدمیت که «افراطیون» و «انجمنها» را از مسببان اصلی میداند، نقد دارد و معتقد است: «مشکل اساسی آدمیت در تاریخنویسی مشروطه این است که به درک مشخصی از تاریخ وفادار نمیماند.» و دیگر معایب تاریخنگاری آدمیت را بر میشمرد: بیغرض نیست، همه را به یک چوب میراند، درباره وقایع آن دوران راست نمیگوید...
سیف تاریخ مشروطه به روایت آدمیت را غرضآلود میداند که باید از منظری دیگر به رخدادهای آن نگریست و از کمبودهای خود نهضت هم غافل نشد. به نظر نگارنده علت اغتشاشآفرینیهای عصر مشروطه نه تازهآمدگان بلکه حامیان نظام کهن بودند که نمیخواستند شاهد تحولی معنیدار در امور ایران باشند و تا سر حد توان کوشیدند تا در راه به ثمر نشستن نظام تازه خرابکاری کنند.
نویسنده در نقد دیدگاههای آدمیت صریح است و جسور، این نقد به آدمیت روشی هم هست، چرا که مینویسد: «غرضورزی آدمیت به راستی حد و مرزی ندارد. هر جا و در پیوند با هر سخنی که از ابنای زمانه نقل مینماید که با دیدگاه کلیاش درباره مشروطه جور در نمیآید، با قاطعیت اظهارنظر میکند. در مواردی که کم هم نیست به خوشهچین کردن اسناد هم دست میزند. یعنی هر مطلبی را که دوست نداشته باشد و به ویژه برای بررسیاش دست و پا گیر باشد بوضوح نادیده میگیرد. در عوض هر لاطائلی که کسی در آن روزگار گفته باشد که به اصطلاح در خط تحلیل آدمیت باشد، سندی میشود معتبر که تفسیر بر نمیدارد.»
سیف درباره نقدهایش به تاریخنگاری آدمیت به «تاریخ ایرانی» گفت: «سالها بود که با یادداشتهایم درباره ایران قرن نوزدهم و ایران در عصر مشروطه ور میرفتم. اینکه نقش استاد آدمیت در این کتاب برجستهتر از دیگران است فقط به این خاطر است که در تاریخنگاری مشروطه نمیتوان از استاد آدمیت غفلت کرد. با هر دیدگاهی که کسی بخواهد به مشروطه بپردازد، جایگاه و موقعیت آدمیت آن چنان است که نمیتوان به او نپرداخت. نقش برجسته استاد آدمیت در این نوع کتابها به واقع نشاندهنده بزرگی جایگاه اوست نه اینکه کسی بخواهد بگوید "حالا با کنار گذاشتن آدمیت تاریخ مشروطه بنویسیم." مگر چنین چیزی عملی است و حتی اگر عملی باشد، نشانه بلاهت است چون استاد آدمیت خیلی چیزها را به روشنی و با دقت علمی بیان کرده است. البته که اینجا و آنجا میتوان با نظریاتش موافق نبود که هم مجاز است و هم میتواند سازنده باشد. من قصدم این نبود که تاریخنگاری بنده در برابر تاریخنگاری آدمیت قرار بگیرد. تاریخ مشروطه به شیوهای که ما میشناسیم مدیون استاد آدمیت است و من اگرچه در نقد دیدگاههایش صریح و جسور هستم ولی هیچ وقت تردید نداشتم و ندارم که آدمیت استاد همه ماست؛ هر آن کسی که درباره تاریخ مدرن ایران قلم میزند. من به استاد آدمیت انتقاد دارم ولی هنوز هم از خواندن نوشتههایش هزار و یک چیز تازه میآموزم.
سیف در نهایت درباره روایت خود در این کتاب نیز نوشته است: «به هیچ وجه ادعا نمیکنم هر آنچه دربارۀ تاریخ ایران یا درباره کتاب آقای دکتر آدمیت نوشتهام درست است و من در این ارزیابی به طور مطلق مرتکب خطا نشدهام. تنها چیزی که میدانم این است که فقط مردگاناند که به طور مطلق خطای نمیکنند. ولی با قاطعیت میگویم خطایی در این نوشته نیست که خودم از آن آگاه باشم.»
نظر شما :