حسن نراقی: ناصرالدین شاه، پادشاهی نوگرا بود
درباره ناصرالدین شاه و عملکرد او در طول نزدیک به ۵۰ سال سلطنتش دیدگاههای گوناگونی مطرح شده است و موافقان و مخالفان بسیاری درباره او به اظهارنظر پرداختهاند. برای ورود به بحث جنابعالی سالهای سلطنت او را مجموعا چگونه ارزیابی میکنید؟
قبل از پاسخ توضیحی را ضروری میبینم و آن اینکه همانطور که قبلا هم بارها گفتهام من تاریخنگار نیستم و اگر در مورد سوالات شما به پاسخی نشستهام شاید تنها دلیلش این باشد که از این فرصت بتوانم حسن استفادهای بکنم و مطالبم را در قالب همان پژوهشگری اجتماعی دوره این پادشاه تنظیم و در اختیار خوانندگان عزیزتان قرار دهم تا سپس شاید امتداد همان بررسی را به روزگار امروزمان بکشانم که به هر حال رویدادهای دیروز پایههای روزگار نو امروزمان هست.
شما با طرح نوع سوالتان به من کمکی کردید که اصلا بحثم را از همان جا شروع میکنم. فرمودید موافقان و مخالفان یعنی جماعت معدودی که از او ستایشی کردهاند و تعداد پرشمارتری که قدح او را گفتهاند. تجربه خود من هم کم و بیش همین را میگوید اما باور شخصیام میگوید ناصرالدین شاه هم بسان هر پدیده مورد بررسی وجوه مختلف و گوناگونی داشته که تعدادی از همین وجوه اعم از مثبت یا منفی توسط همین بررسیهای دچار حب یا بغض به تیغه سانسور سپرده شده و امروزه دست محقق و دانشجوی ما را از آن کوتاه کرده. قطعا شما هم با من همعقیده هستید که پیششرط هر قضاوت عادلانه برای بررسی هر رویدادی نخست بررسی جغرافیای زمانی همان رویداد است. شما فقط کافی است تجسم کنید. کشوری به پهناوری ایران آن روز با جمعیتی تقریبا قریب به اتفاق بیمار و فاقد ابتداییترین آموزش و آغشته به انواع خرافات و زودباوریها با درباری مملو از زد و بند و دسیسه و رقابت زنهای پیر و جوان داخل حرم و نبردهای بیامان شاهزادههای تولیدشده و پسانداخته سالهای قبل بر سر قدرت و مقام و پول و از آن طرف مدعیان پراکنده سلطنت که بنا بر شهادت تاریخ بزرگترین انتظارشان در طول زندگی انتظار مرگ پادشاه بود و ضعف جانشینش تا بلکه بتوانند جایش را بگیرند و به کامی برسند. حالا چنین کشوری را دادهاند دست یک بچه ۱۶ ساله که چه خبر است؟ شاه شدی. آن هم نه از این شاههای امروزی بلکه از نوع شاهی که ظلالله است. سایه پذیرفته شده خداوند است! و این را شاید به جز از تعداد واقعا انگشتشماری همگان از عالم و عامی قبول کردهاند. به دستبوسش میروند و کرنشش میکنند. خودمانیم مگر چه انتظاری میشود از این پادشاه داشت؟ این است که مجموعا باورم بر این است که با توجه به شرایط داخلی کشور که فقط قسمتی از آن را برایتان گفتم و مطامع دول خارجی، کارنامه حدود ۵۰ سال سلطنت این پادشاه با تمامی خشونتها و سر بریدنهای بجا و شاید اکثرا بیجا لااقل با مقایسه با همردیفهایش از وضعیت مطلوبتری برخوردار است.
در مورد این سر بریدنهایی که گفتید داستانهای فراوانی را نقل کردهاند. تا چه اندازه قابلیت اتکا دارند؟ امروزه حتی تجسم این سر بریدنها برای من و شما چندشآور است اما آن روزها این بریدنها به نوعی اعمال مجازات بود. مردم را هم دعوت میکردند که بیایند و تماشا کنند این مراسم عبرتآموز! درس بگیرند. چرا راه دور میرویم مگر همین این روزها داوطلبهای تماشای اعدامهای خیابانی را نمیبینید که چه مشتاقانه! از خواب و استراحتشان میزنند تا شاهد مراسم باشند. چشمهایتان را نبندید. به هر حال وقتی چنین داوطلبانی وجود دارند آن مجری قانون هم گمان میکند که از این طریق عبرت بیشتری میآفریند الزاما قصد بدی ندارد... در اروپای کمی قبلتر هم مردم را به گیوتین میسپردند. ممکن است حکم به اشتباه صادر شده باشد یا در آن خشونت اضافی هم به کار رفته باشد اما ناراحت نشوید حکم قانونی! است. بروید قانونتان را تصحیح کنید و اما راجع به قابلیت اتکایش نمیشود قضاوت قطعی کرد. قلم دست دشمن بوده اما به هر حال جنایتهای بیمورد هم کم نبوده.
راجع به قتل امیرکبیر چه فکر میکنید؟
قبل از اینکه پاسختان را ارایه کنم، علاقهمندم سوالی را خدمتتان طرح کنم و آن اینکه آیا امیرکبیر همین آدمی است که در خیرخواهیاش برای وطن، دوست و دشمن تقریبا میشود گفت اختلاف چندانی ندارند. به دستور شاه کشته نمیشد و عمر طولانیتری میکرد آیا دقیقا به اندازه مطلوب امروز مورد عنایت مردم باقی میماند؟ تقاضایم این است که فقط فکر کنید. جوابش را اگر حتی برای خودتان هم که نگهدارید برای من کافی است. عزیز من مظلومیت در این کشور قیمت بالای خودش را دارد. چرا؟ بروید آن را از روانپزشکها بپرسید. اما آیا اگر صمد بهرنگی و جلال آلاحمد یا زندهیاد تختی با آن انتساب کاملا بیمورد مرگشان با حکومت به این زودی از بین ما نمیرفتند، به همین اندازه مورد محبت باقی میماندند؟ پس چرا کسی محمدبهمن بیگی را آنچنان نمیشناسد؟ مرد بزرگی که با دست خالی و تا به امروز مستقیم و غیرمستقیم حداقل چند صد هزار نفر از عشایر ما را با قلم و کاغذ آشنا کرده. پس چرا این خدابیامرز را کسی چندان بجا نمیآورد؟ آیا فقط گناهش زندگی طولانیترش بوده؟ خب. حالا برمیگردم سر سوالتان. در اینکه امیر در سرش افکار مصلحانه داشت لااقل خود من هیچ شکی ندارم اما آیا اینکه درایتی برای اجرای افکارش داشت به هر حال - به شیفتگان امیر برنخورد - خیلی جای صحبت باقی است. امیر سرپرست بچه کوچک و بیقدرتی بود که حالا تبدیل به قدرت اول کشور شده همه به پابوسش میآیند. اما امیر مثل اینکه اصلا به موضوعی به این مهمی توجهی ندارد. امیر، مادرزنی دارد به نام مهدعلیا که با محدودیتهای بانوانه آن روز توانسته به مدت دو ماه بعد از مرگ شوهر تاجدارش به تنهایی کشوری را با آن همه مدعی و جنجال به وجود آمده و به آنگونه کم و بیش آرام اداره کند تا فرزندش برای تاجگذاری به تهران بیاید. خب چنین زنی با چنین قدرت مدیریتی کم آدمی نبوده. امیر چرا چنین قدرتی را به درستی ارزیابی نمیکند؟ و با او در نهایت شدت و خشونت در میافتد؟ این را اگر لااقل به حساب بیسیاستیاش نمیگذارید، همهاش را هم پای بدنامی مهد علیا نگذارید. تاریخ را عادلانه قضاوت کنید نه با سلیقهای که آن را هم اکثرا از دوره طفولیت القائمان کردهاند. خب بروید بخوانید نامههای عتاب آلود امیر را به سایه خدا! انسان این همه تندخویی را هر چقدر هم که با پوششی از نیکخواهی پوشانده باشندش نمیتواند نادیده بگیرد. خب هر آدم دیگری هم که شاید جای ناصرالدین شاه بود... به هر حال اقدام به تنبیه امیر میکرد. ببینید مخبرالسلطنه هدایت در گزارش ایران چه مینویسد: از اشخاص مورد اطمینان شنیدم که در مقام تربیت امیر با ناصرالدین شاه درشتی کرده بود. شاید سیلیای هم بر وی زده. بله. سیلی زدن بالاخره یک پیامدی هم میتواند داشته باشد. اما ضمنا فراموشتان نشود که برای ملت عقبافتاده آن روزی ما هم فقدان امیر ضایعه کمی نبود. آن را هم باید برای ارزیابی همیشه در نظر داشت.
برخی بر این باورند که ناصرالدین شاه برخلاف بیشتر شاهان قاجار و حتی شاهان تاریخمان شاهی مستبد نبوده و حتی پا را کمی فراتر هم میگذارند و او را دموکراتمنش میدانند. شما در این مورد چگونه فکر میکنید؟
طرف مربوطه ۵۰ سال پادشاه بوده. ۵۰ سال مدت کمی نیست، به اقتضای زمان هم که بنگرید هم دنیا و نیازهای آن در این مدت عوض شده و هم روحیه و دیدگاه و صبر و حوصله و خلقیات خودش و در نتیجه رفتارهایش مصیبت یک دولت تکسرنشین هم بیشتر در همین جا است که هر روز آدم با روز دیگرش فرق میکند. حالا بهتر یا بدترش دیگر مساله جداگانهای است. بنابراین به نظرم عاقلانه نخواهد بود که فقط قسمتی از اعمال سرزده از یک انسان را در طول ۵۰ سال بگذاریم و دربارهاش یک کارنامه کلی بدهیم. به شما اطمینان میدهم که با شقه کردن و چشم درآوردن تا حدودی و برای مدت کوتاهی میشود بر مردم حکومت کرد اما برای ۵۰ سال... بعید به نظرم میرسد. حتما به مدیریت بالایی نیاز دارد. یاد نادر شاه و آغامحمدخان بیفتید والا همان دور و بریها کار دستش میدادند.
پس با این حساب فکر میکنید مدیریتی متعادل داشته؟
قطعا همینطور است باز هم میگویم مشروط بر اینکه این تعادل را هم با معیارهای آن زمان سنجید. تعدادی از خوانندگانتان که احتمالا سرپرستی سازمانهایی را حالا کوچک یا بزرگ داشتهاند شاید بهتر درک کنند که ایجاد همین تعادل در یک واحد کارگری یا کارمندی محدود ۲۰۰ نفری حتی امروزه چه مشکلاتی دارد؟ حالا وای به آن زمان. چه خیلی دموکراتمنشی بکنی یا چه خدای ناخواسته خشونت... به راحتی کارت به سقوط میکشد. روی خط وسط رفتن هم کار هر کسی نیست. مدیریت بسیار بالایی میخواهد. باور کنید خیلی سخت است. اصلا اجازه بدهید صریحتر بگویم بارها فکر کردهام که شاید هم همین سختی خط تعادل و عدم توانایی انسانهاست که آنها را به طرف افراط و تفریط میبرد والا شاید قصد باطنیشان هرگز این نباشد که مثلا آدم بیرحم و خشنی باشند. شما در خلوت خودتان هم! خودمانیم میبینید که حتی با بچههایتان که شاید عزیزترین موجودات دنیا برای شما باشند در بعضی از مواقع در ایجاد همین تعادلی که عرض کردم مشکل دارید.
اجازه بدهید ادامه بدهم. شما ویژگیهایی چون دانستن زبان خارجی و آشنایی با فرهنگ غرب را در شکلگیری شخصیت و باورهای ناصرالدین شاه تا چه حد موثر میدانید؟
ملاحظه کنید شما اگر مرا به اجبار وادارید که در همین مصاحبه من ناصرالدین شاه را به صفتی متمایزتر از دیگر صفتهای معمولی پادشاهان تعریف کنم، من بدون شک برای او تعریف «پادشاه نوگرا» را انتخاب خواهم کرد. سفرهای فرنگش را هم بیشتر من برخاسته از همین نوگرایی و تازهجویی و کنجکاویاش میدانم. اینکه بگوییم فقط به دنبال تفریح بود این با باورهای من خیلی جور در نمیآید برای اینگونه سردمداران هیچ کجای دنیا برای تفریح صرف جایی بهتر از همان مملکت خودشان نیست و البته بلافاصله هم اضافه کنم که برای زجر کشیدن هم نمیرفتند. اما به نظرم به شدت تحت تاثیر همین دیدهها و در همین سفرها بود که در بازگشت نخستین گامها را برای مدرنیزاسیون ایران انجام داد. بدون اینکه شاید عمیقا درک کند که این ظاهر و فقط رویهای از سیستمهای به ویژه اداری اروپا را به ایران آوردن و متخصص گلآرایی و آرایش را به داخل دربار راه دادن، نظمیه مدرن درست کردن! با آن همه لات و قدارهکش موجود در کوچه و بازار و روزنامه به راه انداختن و غیره و غیره آرامآرام کار دستش خواهد داد همانطور که چون به سهم خودش اجل مهلتش نداد، کار دست بچههایش داد. دودمانشان به فنا رفت و حقیقت اینکه ایران هم برای این فقدان قدرت تاوان کمی پس نداد. اما او به هر حال به شدت شیفته مدرنیزاسیون اروپایی شده بود. چرا که خودش هم نه تنها نسبت به پادشاهان ایران بلکه به نسبت تقریبی تمامی ملت ایران که آن وقتها رعیت مینامیدنشان آدم پیشرفتهتر و مدرنتری بود. و آمادگی پذیرش این مدرنیزاسیون را داشت. شعر میگفت. سفرنامه مینوشت. نقاشی میکرد با عکاسی میانه خوبی داشت و به قول شما زبان فرانسه میدانست، اهل طبیعت و شکار بود. در خاطرات سفر مازندرانش میخواندم از اینکه زغالسازها اغلب اشجار جنگل کجور را بریدهاند و جنگل را خالی کردهاند ابراز تاسف میکند. آن وقتها چنین آدمهایی اگر هم این گوشه و کنار پیدا میشدند، تعدادشان خیلی نبود.
تاسیس دارالفنون یا راهاندازی روزنامهها و... اتفاقات مشابه را تا چه حد متاثر از شخص ناصرالدین شاه و تا چه مقدار متاثر از جبر زمانه میدانید؟
ناصرالدین شاه تقریبا تمامی دوره کودکی خود را تحت نظارت و معلمی امیرکبیر گذرانده بود و امیر آدم کم و معمولی نبود. امیر آدم بزرگی بود. دربار تزار را دیده بود. چهار سال اقامت در ارضروم و ملاقاتهای گوناگون با سایر رجل دولتهای خارجی را در کارنامهاش داشت. شعورمند بود. دیدگاههایش کوچکترین شباهتی به رجال همترازش نداشت. خوب پس طبیعی بود که شاگردش هم با دیگر شاهزادگان تفاوتی داشته باشد. درست است دارالفنون به همت امیر تاسیس شد. اما به هر حال اگر خواست و تایید شاه پشت سر قضیه نبود که اصلا چنین کاری شکل نمیگرفت. روزنامهها همینطور. وانگهی امیر متاسفانه فقط حدود چهار سال از این دوره طولانی پادشاه را با ناصرالدین شاه گذرانده بود در صورتی که بسیاری از این مطالبی که شما اشاره کردید در دورههای بعد به ویژه در دوره صدارت میرزا حسینخان سپهسالار به وجود آمده و قطعا بدون توافق شاه نمیتوانسته حتی فکرش مطرح شود. ایجاد اولین خط راهآهن ایران از تهران به شاه عبدالعظیم و امتداد آن تا قم که نیمهتمام ماند. ایجاد شش وزارتخانه برای اداره امور کشور به سبک دولتهای اروپایی و وادار ساختن مسوولان به حضور در این وزارتخانهها (چرا که وزرا و مسوولان بیشتر دوست داشتند در خانههایشان به کارهای دیوانی رسیدگی کنند). متروک کردن تمام القاب و عنوانها از مراسلات دولتی. ایجاد پستخانه دولتی و استفاده از تمبر پستی برای نخستین بار و مهمتر از همه شاید برپا کردن «مجلس مصلحتخانه» که به نقل از مرحوم فریدون آدمیت در کتاب «اندیشه ترقی و حکومت قانون» کمتر درباره آن تا به امروز سخنی گفته شده. صریح بگویم شروع این رفرمها را چه بخواهیم و چه حتی دوست نداشته باشیم باید مدیون همین پادشاه باشیم.
پس این راهآهن معروف تهران تا شاه عبدالعظیم همه پروژه راهآهن کشور نبود؟
نه. به هیچوجه. این اولین خط قرار بود تا قم امتداد پیدا کند که در این مورد مستشارالدوله که بیشترین نقش را در راهاندازی پروژههایی از این دست داشت حتی به اخذ فتوا از مجتهد بزرگ قم مرحوم حاجملا صادق هم اقدام کرد تا بتواند جلوی کارشکنیهای احتمالی را بگیرد. و بعد برنامه دومش هم راهآهن تهران - مشهد بود. تمامی محاسباتش را هم انجام داده بود که مثلا سالانه چقدر زائر را جابهجا خواهند کرد. منتها برای اینکه مخارجش را تامین کنند چارهای نداشتند جز اینکه دست کمک به سوی اجنبی دراز کنند. آن روزها هنوز مثل ما به دلارهای نفتی دسترسی نداشتند. این بود که شاه با بارون رویتر انگلیسی توافقی انجام داد که سرنوشتش را شاید بهتر از من بدانید. به محض علنی شدن قرارداد، روسهای رقیب با کمک ایادی داخلیشان آنچنان فریاد «وااستقلالا» سر دادند که شاه بیچاره به سرعت قضیه را درز گرفت و کل قرارداد روی هوا رفت. بله بنده هم میدانم که انگلیسیها در راه رضای خدا این نوع قراردادها را با کشورهای مفلوکی از این دست نمیبندند که نباید همچنین انتظاری داشت. محتوای قرارداد است که میتواند فساد به بار آورد. نحوه تفسیر و اجرای آن است که میتواند فسادساز باشد. خدای ناخواسته فساد احتمالی عاقد قرارداد است که میتواند فساد بهبار آورد. نه نفس قرارداد. هر قراردادی معنی سر سپردگی نمیدهد. آن عاملی که بیطرف سرسپردگی خطرناکی ممکن است سوقمان دهد. آن عامل فقدان سیاستورز با درایت و تدبیر و مهمتر از همه سیاستمدار شجاع است که از هیچ نغمه و بهتانی نهراسد و مردم را کمکم عادت بدهد که ترس از نزدیکی با سایرین صرفا حاصل کمبود دانش و سیاست و عدم اتکا به نفس است و نه چیز دیگر.
آیا جنابعالی به نوعی ارتباط حالا مستقیم یا حتی غیرمستقیم بین عملکرد ناصرالدین شاه و اتفاقات پس از ترور او چون «نهضت مشروطیت» برقرار میکنید یا اساسا آنها را بیارتباط با یکدیگر میدانید؟
نمیتوانم بگویم شاه پایههای جنبش مشروطیت ایران را گذاشت. چون این حرف اصولا با عقل جور در نمیآید. اما عمیقا باور دارم که یکی از مسببان اصلی ایجاد جنبش مشروطه در ایران همین نوآوری و نوخواهی این پادشاه بود. ضمن اینکه خودش هم قطعا به تنها نکتهای که فکر نمیکرد همین احتمال وقوع چنین تغییراتی بود. در پاسخ قبلیتان هم اشاره کردم که همین شروع فکر «مصلحت خانه» حالا با هر وضعی قطعا در شکلگیری زنجیره درخواستهای تکاملیافته بعدی که منجر به افتتاح مجلس شورای ملی شد نمیتواند دخالتی نداشته باشد. بارها گفتهام مسایل اجتماعی باور نکردنی روی یکدیگر اثر میگذارند و از یکدیگر متاثر میشوند. تنها تفاوتشان فقط میزان اثرگذاریشان است و نه چیز دیگر. مساله فقط مشروطیت و نهضت مربوط به آن نیست. بیشتر ریشههای تمدن امروزیمان به نظر شخصیام ریشه در رویدادهای دوره این پادشاه دارد.
بهرغمشناختی که شخصا از بن اندیشه اجتماعی شما دارم علاقهمندم به این سوال هم در صورت امکان پاسخ دهید که بدفهمی رایج از شاهان مختلف در طول تاریخ ایران راتا چه حد با روحیات ایرانیان مرتبط میدانید؟
این بدفهمی الزاما مختص پادشاهان نبوده. بارها گفتهام تمامی طول تاریخمان را که از بدو لااقل نگارش آن تا به امروز ورق بزنید تمامی آدمها یا خوب بودند یا بد. جنایتکار بودهاند یا مرهمگذار. شجاع و جنگجو بودهاند یا جبون و عافیتطلب. به هر حال کمتر چشمتان به تعریفی از یک آدم متوسط با ترکیبی از صفات حمیده و رذیله میخورد که تعدادشان در هر دورهای قاعدتا باید به مراتب بیشتر از مثبت و منفیهای مطلق باشد. بنا بر این داستان شاهانی هم که بر ما حکومت میکردند از این قاعده مستثنا نیست. با این تفاوت که در مورد حکومتها تازه این داستان پررنگتر هم میشود. یعنی به جز استثناهایی بیشتر مشمول آرای منفی مردم قرار گرفتهاند تا نگاه مثبت. حالا چرا مساله بدینگونه شکل گرفته؟ بیشتر شبیه تقدم مرغ و تخممرغ شده که این بیمهری ابتدا از کدامین سو شروع شده؟ مساله بسیار مهمی است اما با تغییرات به وجود آمده در جوامع امروز و افزایش شفافیت در رابطه دولتها با مردم من تصور میکنم این مساله هم بیطرف تعادل خواهد رفت. چرا؟ که من همین مشکل را هم دوطرفه و از عدم وجود «روابط تعریف» شده متقابل میدانم.
منبع: همشهری ماه/ شماره ۸۶
نظر شما :