جلال رفیع: آیتالله مهدوی کنی از نظر فقه و کلام اسلامی منتقد دکتر شریعتی بود
* فکر میکنم اگر نگاه افراد منصف اعم از موافق و مخالف دکتر شریعتی، عالمانه باشد، دکتر شریعتی و امثال او، در زمره مفاخر تاریخی این سرزمیناند. دکتر شریعتی به تاریخ پیوست، منظورم این نیست که فراموش شد. ما گاهی جملاتی را میگوییم و معانی مختلفی از آن مراد میکنیم. مراد من از «به تاریخ پیوست» این است که به طور مسلم در زمره میراث تاریخی ما قرار گرفت و فکر نمیکنم افراد منصف و آشنا به زبان علمی، منکر این واقعیت باشند.
* شریعتی در زمان خودش نه به معنای جبر مطلق، اما به معنای فلسفی ضرورت، ضروری بود. چون مجموعهای از علل و عوامل در شکلگیری شخصیت و اندیشه شریعتی دخیل بود و وجود شریعتی در چنین بستری ضروری بود. از بخت خوش، بخشی از امکانات همان زمان و مکان هم دست به دست او داد و این میدان را برای او به وجود آورد تا بتواند آن ذخایر درونی خودش را نه کاملا بلکه تا حدودی که میخواست یا میتوانست به جامعه عرضه کند. اما آیا اگر شریعتی این سی و چند سال بعد را هم طی میکرد، همچنان در باب آزادی، عدالت، سنت، غرب، شرق، انسان، علم، کارکرد اندیشه دینی در عرصههای سیاست و اجتماع، دقیقا و عینا همان نگاه و همان حرفها را داشت؟ یا ای بسا خودش نقاد خودش بود. پس به این معنا نباید جلوی نقدها را گرفت. فقط کافی است که نقاد سعی کند با نگاه منصفانه و حداقل عالمانه به نقد او بنشیند.
* در میان آثار دکتر شریعتی از کتاب «کویر» خیلی استقبال شد و من به یاد دارم که کویر قبل از همه آثارش به دستم افتاد و آن را خواندم. کلاسهای تاریخ ادیان داشت و به تعبیر خودش، وقتی راجع به ویژگیهای یک دین مثل بودیسم یا کنفوسیسم حرف میزد، چنان میگفت که بعضی از شاگردان یا خوانندگان آن مباحث فکر میکردند که خود ایشان معتقد به همان دین است و به بودا یا کنفوسیوس، سمپاتی شدید، بلکه ایمان دارد. توضیحی که خودش داشت این بود که من این تعهد علمی و اخلاقی را در درون خودم احساس میکنم که وقتی میخواهم یک اندیشه یا مکتبی را معرفی کنم، چیزی از آن کم نگذاشته باشم. اول باید یک مذهب را کامل شناخت و بعد در پی نقدش رفت.
* یکی از دوستان من، آقای حمید حاتمی که همین چند روز پیش فوت کرد و روانش شاد، تعریف میکرد که در یکی از جلسات سخنرانی دکتر در حسینیه ارشاد، ناگهان یک خانمی ایستاد و با صدای بلند شروع کرد به انتقاد تند و شدید از دکتر شریعتی و گفت: دکتر! اکنون دیگر زمان حرف زدن نیست. اینهایی که باز هم به حرف زدن ادامه میدهند، جوانان را گمراه میکنند و مبارزه را از بستر اصلیاش خارج میکنند. نکته جالب توجه این است که در برابر این هجوم ناگهانی، دکتر شریعتی به هیچوجه یکه نخورد. عدهای خواستند اعتراض کنند و آن خانم را وادار به سکوت کنند، اما دکتر در مقام نفی آن معترض هیچ عکسالعملی نشان نداد، بلکه با خونسردی سیگارش را روشن کرد، چند پک به سیگار زد و وقتی آن دختر همه حرفهایش را زد و خسته شد و ایستاد یا مصلحت ندید ادامه دهد، دکتر جمله را از همان جایی که ویرگول گذاشته بود، بدون کلمهای تغییر مسیر ادامه داد، که این کار حتی یک حرکت طنزآمیز هم تلقی شد و اکثر کسانی که در سالن بودند به خنده افتادند. این خونسردی اعجابانگیز او واقعا غیرقابل انکار است، اما این هم که به مرور خود او تحت تاثیر واقعیتها قرار گرفت، چون انسان بود و دیوار نبود، غیرقابل انکار است.
* تاثیرپذیری دکتر شریعتی از مشی چریکی، منحصر به سالهای ۵۰ و ۵۱ نبود. در سال ۵۴ هم از بیانیه اعلام مارکسیست شدن سازمان مجاهدین که تقی شهرام و بهرام آرام منتشر کردند، تاثیر پذیرفت. به این معنا که آن واقعه را مثل یک تجربه شوکآور دید و به فکر فرو رفت که چرا این اتفاق افتاد. او به همان اندازه که وقتی شکوفایی جوانان تازه وارد را در عرصه فعالیت مذهبی و مبارزهجویانه یا اندیشمندانه میدید خوشحال میشد، وقتی هم عکس قضیه را میدید برایش تلخ و گران میآمد، به همین دلیل، برای فهم وقایع درون زندانها کنجکاوی زیادی داشت. من در این مقطع، در زندان بودم. به نظر من شریعتی در این موقعیت احساس کرد که نقطه عطفی در تاریخ مبارزات مذهبی معاصر در کشور ایجاد شده و برای دریافتن اطلاعات جدید سراغ خیلیها مثلا شهید حاج مهدی عراقی میرفت. حاج مهدی عراقی با وجود انتقاد به دکتر شریعتی، ارادت و علاقه شدیدی به او داشت.
* در کوی دانشگاه تهران بودم که کسی خبر آورد دکتر شریعتی کشته شده. اول گفتند که این اتفاق، حین فرار از مرز افغانستان رخ داده. بعد که تظاهرات برگزار شد و با بچهها به مسجد قبا رفتیم، شهید دکتر مفتح با تأثر شدید و اشک حلقهزده در چشم صحبت کرد و گفت: تحقیق کردیم و خبر موثق است و ایشان در انگلستان از دنیا رفته است و ما نمیدانیم که واقعیت مسأله چیست؟ آیا ایشان کشته شده یا اینکه به اجل طبیعی از دنیا رفته است؟
* من حدس میزنم شاید دکتر به این دو دلیل تصمیم به خروج از کشور گرفت؛ یکی اینکه فضا برای او که شهره آفاق و انفس بود به شدت اختناقآمیز بود و نمیتوانست هیچ کاری بکند و به شدت احساس تنگی نفس میکرد. دیگر اینکه میخواست فورا به یک فضای تازه و باز و آزادی برسد که بدون دغدغه ساواک و با کمک دانشجویان و دوستان و نویسندگان و متفکران مختلف، آن طرحی را که در کتاب «چه باید کرد؟» شرح داده بود و با بسته شدن حسینیه ارشاد به بنبست رسیده بود، در خارج از کشور اجرا کند. و به نظر من میخواست در این چه باید کرد جدید، از آن شتابزدگیهای چریکگونه فاصله بگیرد و در عین احساس مسئولیت و تعهد سیاسی و مبارزاتی، سعی کند که طرحی نو دراندازد.
* وقتی مقالات «بازگشت به خویش» و «اسلام، انسان و مکتبهای مغرب زمین» دکتر شریعتی هم که با نام جعلی «اسلام علیه مارکسیسم» در روزنامه کیهان چاپ شد و از آن طریق به زندان آمد، با اینکه بسیاری افراد از شدت علاقه به دکتر معتقد بودند اینها حرفهای شریعتی نیست و ساواک سخنان او را تحریف کرده یا خود ساواک نوشته است و در حق دکتر ظلم میکند، ولی باز چون احتمال میدادند که قسمت اعظم یا جوهره اصلی این نوشتهها حرفهای دکتر باشد، ورق پارههای روزنامه را مثل «ورق زر» دست به دست میکردند و میخواندند، چون عطش شدید فکری، فلسفی ایجاد شده بود و دیگر کمتر کسی، از مسائل چریکی و پارتیزانی سوال میکرد. البته سران سازمان مجاهدین به خاطر اینکه شریعتی را رقیب خود میدانستند، میگفتند او با ساواک ساخته و چون روشنفکر خرده بورژوازی است، در لحظات سخت مبارزه، جهت خود را به سمت سرمایهداری وابسته یا حاکم تغییر میدهد، اما بسیاری از بچههای ردههای پایینتر جدید که شیفته شریعتی بودند این تحلیل را به سادگی نمیپذیرفتند و میگفتند تحمیل ساواک است. یک روز هم با آقای عسگراولادی که آن موقع از زندانیان ۱۲ ساله و قدیمی بود، قدم میزدیم. ایشان به من گفت: تحلیل من اینست که بعد از فاجعه مارکسیست شدن سازمان مجاهدین و تصفیه درونی، شریعتی احساس مسئولیت سنگین کرد و در این نقطه عطف تاریخی، به خاطر خدا و به خاطر وجدان دینی و مسئولیت تاریخی، حاضر شد که آبروی شخصی خودش را فدا کند و در عوض در همین زمانه غلبه کامل اختناق و سانسور، عالما و عامدا با این شیوه حرفش را به گوش جوانان مبارز داخل و خارج از زندان برساند و تفاوتهای میان انسانشناسی اسلامی و مارکسیستی را نشان دهد. ایشان منتقد شریعتی بود، ولی در عین حال نسبت به این کار دکتر قضاوت منفی نداشت.
* وقتی شریعتی در آن فضا میگفت فلاسفه پفیوزان تاریخند، حتی اگر در بخشهایی از کتابهایش هم از فلاسفه ستایش کرده باشد، آن ستایش مثل ریختن آب بر روی چربی و گرفتن کبریت در برابر طوفان بود، ولی همین یک جملهای که کوتاه بود و علیه فلاسفه تلقی میشد مثل روشن کردن کبریت در انبار پنبه یا بنزین بود.
* برخی دکتر شریعتی را یک اصلاحگر میدانند که به تغییرات آرام فکری و فرهنگی اعتقاد داشت. به نظر میرسد که در مقاطعی (دهه سی یا دهه پنجاه یا هردو) به شیوههای انقلابی و رادیکال معتقد بود، اما در اواخر (یعنی پس از تعطیل حسینیه و زندانی شدن و واقعه مارکسیست شدن سازمان مجاهدین) به عنوان یک دانشگاهی، به تحول فرهنگی به معنای اصلاح دیدگاه نسل خود و راهکار بازگشت به خویش میاندیشید. شریعتی میخواست بر رهاوردهای سنت و مدرنیته تکیه کند. ممکن است بعضی این دو را غیرقابل جمع بدانند و میدانستند. همان زمان هم خیلی از روشنفکران غیرمذهبی یا ضدمذهبی، دکتر شریعتی را مسخره میکردند که اینها قابل جمع نیست. به عبارت دیگر، او به حفظ سنت با تغییر محتوا میاندیشید. البته معتقد نبود که عینا و صددرصد و جزء به جزء با محتوای صدر اسلام به آن شکل دهد، اما محتوایی را طراحی کرده بود که با سرچشمههای صدر اسلام تعارضی نداشته باشد. خودش پیغمبر اسلام را مثال میزند که همه سنتهای پا گرفته در عمق وجدان مردم زمان و مکان خودش را نفی نکرد، اصلاح کرد؛ اما با دمیدن روح و جهتگیری-های تازه.
* یادم هست که در سال ۵۵ شمسی در زندان اوین، یکبار با آیتالله مهدوی کنی راجع به دکتر شریعتی صحبت میکردیم. من به عنوان دانشجوی دانشگاه و ایشان به عنوان استاد حوزه. ایشان از نظر فقه و کلام اسلامی منتقد دکتر شریعتی بود، ولی از برخی اقدامات و دیدگاههای دکتر شریعتی هم جانبداری میکرد. ایشان یک نکتهای را یادآوری کرد که برای من جالب توجه بود. گفت که در یک جلسهای تعداد زیادی از ما روحانیون انتقادات بسیاری به شریعتی وارد کردیم. اولا حرفهای همه را گوش کرد و حرف هیچ کس را قطع نکرد و ثانیا گفت من نه ادعای فقیه بودن داشتم نه ادعای واعظ بودن. من از نگاه جامعهشناسی، بعضی مسائل دینی و سیاسی و اجتماعی را بررسی کردم. همینجا به خود شما آقایان اختیار میدهم که حق دارید مطالب مرا بررسی کنید و هر جایش را که خلاف دین و مذهب است نقد کنید، من هم از آنها استفاده میکنم. بعد ایشان میگفت دکتر قدر مسلم این مقدار از تواضع را داشت که نگفت من نقد ناپذیرم.
نظر شما :