رییس حوزه هنری: برخی نویسندگان در زمان جنگ ستایشگر صلح بودند

۰۸ آبان ۱۳۹۰ | ۰۰:۲۰ کد : ۱۴۶۱ از دیگر رسانه‌ها
فرشاد شیرزادی: محسن مؤمنی ‌شریف متولد فروردین ماه سال ۱۳۴۶ شهرستان بیجار است. او دوران کودکی را در طبیعت زیبای روستا گذراند و سال ۱۳۵۷ راهی تهران شد.

 

وی می‌گوید: عصر سی و یکم شهریور ۱۳۵۹ که فرودگاه تهران بمباران شد در یک کارگاه بلورسازی مشغول کار کردن بودم. صدای انفجار را که شنیدم گمان کردم دنیا به آخر رسیده است و... مؤمنی در پانزده سالگی برای نخستین بار عازم جبهه می‌شود. تحصیل در حوزه علمیه و معلمی فعالیت‌های دیگر او پیش از پرداختن به نویسندگی است.

 

سال ۱۳۶۷ در پی اطلاعیه‌ای که برای آموزش قصه‌نویسی در حوزه هنری چاپ شده بود راهش به حوزه افتاد و پس از گذراندن دوره‌های مختلف به عنوان مدیر داخلی ماهنامه سوره نوجوان و بعد‌ها عضو دفتر مقاومت و کارگاه قصه و رمان حوزه هنری مشغول به کار شد. مهم‌ترین ویژگی آثار مؤمنی، که اکنون رییس حوزه هنری است، نوگرایی در شیوه‌های روایت، تلفیق ظریف اطلاعات با بافت داستان و پرداختن به شخصیت‌هایی است که چه در بخش داستان و چه در بخش زندگینامه قوام یافته‌اند و گویی از متن درونی می‌آیند و همواره خوانده می‌شوند.

 

***

 

جناب مؤمنی ادبیات دفاع مقدس چه شأنی در ادبیات داستانی ما دارد؟

 

 جنگی که در عصر روز ۳۱ شهریور ۵۹ آغاز شد، هشت سال زندگی عموم مردم ایران را تحت تأثیر خود قرار داد. هنوز هم با گذشت ۲۰ سال از آن زمان تأثیرات کم و بیش مشهود است. در این ماجرا، برای ادبیات داستانی آنچه که بیش از همه ارزشمند به نظر می‌رسید، فرصتی بود تا خود را از گردابی که سال‌های متمادی گرفتارش بود، برهاند و در داخل و خارج جایگاه مناسبی برای خود بیابد. جنگ همانطور که در عرصه‌های نظامی و فنی باعث شکوفایی استعدادهای ایرانیان شد در این حوزه نیز این امکان را به وجود آورد تا نویسندگان ایرانی حرفی برای گفتن داشته باشند. بنابراین نویسندگانی که این «آن» و فرصت را دریافتند امروز بیشترین مخاطبان را در کشور دارند.

 

 

به جاری بودن فرهنگ دفاع مقدس طی بیست سال گذشته اشاره کردید. در این بیست سال فرهنگ پایداری چه تغییراتی داشته است؟

 

طبیعتا در هنگام جنگ، بارز‌ترین خصیصه ادبیات متعهد ما برانگیزانندگی بود. چیزی که امروز به آن ادبیات تبلیغی هم گفته می‌شود، گرچه من با این اصطلاح موافق نیستم اما این طبیعی است که در میدان جنگ هر دو طرف رجز بخوانند و برای برانگیختن روحیه و شجاعت در رزمندگان و مردم پشت جبهه حماسه‌سرایی کنند. در میدان جنگ هیچ سلاحی ویرانگر‌تر از ایجاد یأس و نومیدی نیست بنابراین ممنون ادیبانی هستیم که در آن روزهای تنهایی ملت ما، از ایمان و شجاعت ایرانی‌ها گفتند و امید به پیروزی را در آنان زنده نگه داشتند. البته در کنار این شاخه از ادبیات، گروهی نیز برعکس آنان، مدام از مصائب و ویرانگری‌های جنگ می‌گفتند و ستایشگر صلح بودند. هر چند حرف درستی بود ولی چون در غیر زمان خود گفته می‌شد، دستگاه‌های تبلیغاتی دشمن نیز از آن استقبال می‌کردند. طبعا در فضای حماسی آن روز کشور اینگونه ادبیات مخاطبان زیادی نداشت و چون برخلاف مسیر آب بود انگ «ضد جنگ» به خود می‌گرفت.

 

اما با پایان غیرمنتظره جنگ و اتفاقاتی که در ذهن و باور مسئولان اجرایی کشور افتاد، ارزش‌ها و افتخارات جنگ مورد تردید قرار گرفت و این تردید در اواخر دهه هفتاد و اوایل هشتاد تبدیل به هجمه علیه آن ارزش‌ها شد. طبیعتا این نگاه بیش از همه در ادبیات خودنمایی کرد. در این سال‌ها در داستان‌هایمان دیگر شاهد حماسه‌ها و ایثار‌ها نیستیم بلکه به تأسی و تقلید از نویسندگان در تبعید آلمان، خواننده داستان‌های انسان‌های پشیمان جنگ هستیم. انسان‌های آرمان‌باخته و تحقیرشده که شرمنده نسل بعد و فرزندان خود هستند. متأسفانه این نگاه در سینما هم کم و بیش تسری یافت در حالی که جریان نویسندگان در تبعید آلمان، به جنگی اعتراض داشتند که آتشش را کشور خودشان برافروخته و دنیایی را به خاک سیاه نشانده بود، نه کشوری که مورد تعدی دشمن قرار گرفته و باید از خود دفاع کند!

 

بعد از این دوره، شاهد نوعی تعادل و واقع‌بینی در ادبیات داستانی دفاع مقدس هستیم. قطعا استقبال خوانندگان جوان از خاطرات رزمندگان و سرداران شهید جنگ و بعضی عوامل دیگر مانند درخشش آثار نویسندگان متعهد در خارج از کشور و نیز فضای سیاسی و اجتماعی کشور که دوباره رجعتی به آرمان‌های خود داشت، در پدید آمدن این نگاه در نویسندگان حوزه دفاع مقدس مؤثر بوده است. به هر تقدیر امروز استقبال از کارهای ارزشمند و دربرگیرنده عزت و شوکت ایرانی شگفت‌آور است.

 

 

فرهنگ زنده و جاری جنگ ما قرابت‌هایی با فرهنگ عاشورای ما داشت. چه نکات ظریفی این دو رویداد عظیم را به یکدیگر پیوند داد؟

 

همین‌طور است که می‌گویید. به گمان ما‌ها که آن روز‌ها را تجربه کردیم، انقلاب ما در ادامه آن سلسله بود. لذا شعارمان این بود که ما اهل کوفه نیستیم امام تنها بماند! هنگامی که مردم استنباط می‌کردند امام احساس می‌کنند جبهه‌ها نیاز به نیرو دارند، پیش از اینکه ایشان لب به سخن بگشایند، فرزندانشان را به سوی جبهه‌ها سرازیر می‌کردند. نباید خاطرات اعزام‌های بزرگی مانند «سپاهیان محمد (ص)» و یا «سپاهیان مهدی (عج)» را هرگز فراموش کنیم. این اتفاقات، لااقل آن مقدار که ما تاریخ خوانده‌ایم، بی‌سابقه است.

 

لذا این بصیرت و آگاهی و وفاداری‌ها و فداکاری‌ها همه برگرفته از فرهنگ عاشوراست. فضای جبهه‌های ما مخصوصا در شب‌های عملیات، مملو از یاد امام حسین(ع) و عاشورا بود. ما باید متشکر عالمان بزرگ و پدران و اجداد ولایتمدارمان باشیم که طی سالیان طولانی این حقایق را برای ما زنده نگه داشتند و با تمام وجودمان آمیختند طوری که بعد از قرن‌ها، در دفاع از این سلسله کاری کردیم که اگر آن روز اهالی کوفه و عراق می‌کردند، سرنوشت تاریخ چیز دیگری می‌شد.

 

 

مگر عراقی‌ها شیعه نبودند؟ مگر کربلا در خاک کشور آنها نبود؟ چرا تجلی فرهنگ عاشورا در جبهه‌های آنها دیده نمی‌شد؟

 

در اینجا بیش از اینکه مکان و اشخاص مهم باشند، حق مهم است. جبهه صدام نه‌ تنها با امام حسین(ع) و عاشورا نسبتی نداشت بلکه به عکس به جبهه یزید شبیه‌تر بود، لذا زمینه‌ای برای تمسک جستن به چنین مقدساتی نداشتند. در عین حال ما در ادبیات باید حساب مردم عراق را از بعثی‌ها و نظام صدام جدا کنیم. همچنان که در نوشته‌های بعضی دوستان مانند حبیب احمدزاده این نگاه وجود دارد. آنها نیز در مبارزه با صدام و حتی در امتناع از به جنگ ایران آمدن کم کشته و شهید نداده‌اند اما اینکه چون مردم عراق کرهاً او طوعاً تابع این عنصر فاسد و دستگاه جهنمی او بوده‌اند، دلیل نمی‌شود ما به حقانیت و تقدس دفاع خودمان تردید کنیم! اجازه بدهید در پایان عرایضم خاطره‌ای بگویم که به نوعی دلیلی است بر بعضی نگرش‌ها به مقوله دفاع مقدس که قبلا گفته شد.

 

حدود ده ـ دوازده سال پیش به همراه تنی چند از بزرگان ادبیات دفاع مقدس جلسه‌ای داشتیم در ساختمان گفت‌وگوی تمدن‌ها، فردی که در آنجا ریاست داشت، گفت: «من سختم است به جنگ خودمان بگویم دفاع مقدس، چون عراقی‌ها هم شیعه بودند!» این آقای مدعی تاریخ، ظاهرا فراموش کرده بود از قضا در کربلا هم آنانی که امام حسین را کشتند، داعیه مسلمانی داشتند و روزی نه چنان دور در لشکر علی بن‌ابیطالب با لشکر شام جنگیده بودند. چه بسا اگر اصطلاح شیعه در آن روز استفاده می‌شد، آنها هم شیعه حساب می‌شدند!

 

لذا مهم این است که بدانیم حق چیست. اگر حق را شناختیم، شناخت اهل آن کار مشکلی نیست. در این سوی جنگ امام بود که می‌شناسیمش و دنیا به تقوای او شهادت می‌دهد اما در آن سو صدام بود. او در رذالت و فسق و فجور چیزی کم از یزید و عبیدالله ‌بن‌زیاد نداشت. از پدری مبهم و در خانواده‌ای ناپاک و شرور رشد و نمو یافته بود. در جوانی به جریان‌های مرموز پیوسته و با کشتار و قساوت به قدرت رسیده بود. از بدو قدرت، آشکارا کمر به نابودی اسلام و تشیع بسته بود. او پیش از جنگ مجتهدان بزرگی مانند آیت‌الله سیدمحمد باقر صدر و ده‌ها مجتهد و عالم دیگر را با افتخار کشت. این روز‌ها که پرونده‌ها رو شده، ادعای ایران ثابت شده که او جنگ را به دستور دیگران بر ایران تحمیل کرده بود و هزار جنایت پیدا و پنهان دیگر!

 

 

منبع: فردا

 

کلید واژه ها: ادبیات جنگ


نظر شما :