آیتالله حسین حقانی: بیشتر افرادی که در رأس نظامند طلبههای حقانی بودند
مدرسه حقانی چطور تأسیس شد؟
قبل از تأسیس مدرسه در سال ۱۳۳۹ وارد قم شدم؛ برای تحصیل علوم دینی. پدر میگفت: «با خدا عهد بستهام که جز در کارهای دینی، در زمینه دیگری کار نکنم و هفت مدرسه علمیه برای طلاب تأسیس کنم.» وقتی این حرف پدرم را شنیدم؛ در همان سالها به فکر افتادم و دنبال زمینی مناسب برای تأسیس یک حوزه علمیه گشتم. در آن زمان، تمام زمینهای اطراف حرم باغ و مزرعه بودند. به زحمت زمینی به مساحت ۱۰ هزار متر پیدا کردم و به پدر گفتم شما که این عهد را با خدا بستهاید، این زمین را بسازید و تبدیل به مدرسه کنید. ایشان قبول کردند و کار ساخت مدرسه را شروع کردیم.
یک مدرسه خوب دو رکن دارد؛ یکی ساختمان مناسب و دیگری برنامه آموزشی مناسب. برای اینکه بتوانید مدرسهای با برنامههای درسی منظم و مناسب طلبهها داشته باشید، چه کار کردید؟
در آن زمان در حوزهها اینگونه نبود که برنامه منظمی وجود داشته باشد. معمولا همه طلبهها بهصورت آزاد درسهای خود را میخواندند. دیدم این کار درست نیست و باید یک برنامهریزی منظم برای طلبهها وجود داشته باشد. در عینحال دنبال کسی بودم که بتواند این نیاز ما را تأمین کند و از افراد مختلف درخواست همفکری کردم که آیتالله بهشتی را به من معرفی کردند. نسبت به ایشان هیچ شناختی نداشتم. رفتم به مدرسه دین و دانش که در خیابان باجک بود. گفته بودند ایشان مدیر آنجاست. وقتی وارد شدم، در دفترشان نشستم. ایشان گفتند کار شما چیست؟ گفتم ما یک مدرسهای ساختهایم که حالا میتواند طلبه پذیرش کند ولی نمیدانیم با چه برنامه آموزشی این طلبهها را بپذیریم. پرسیدند شما کی هستید؟ خودم را معرفی کردم. شهید بهشتی گفتند برنامه ۱۸ سالهای برای مدرسه آیتالله گلپایگانی نوشته بودم که عملی نشده است، الان جای مناسبی برای صحبت کردن در اینباره نیست؛ شما فردا تشریف بیاورید منزل ما تا در اینباره حرف بزنیم و مسائل را با هم در میان بگذاریم که ببینیم چهکار میتوانیم کنیم.
عکسالعمل ایشان نسبت به پیشنهاد شما چه بود؟
استقبال کردند و گفتند که ایده تأسیس مدرسه، فکر بسیار عالیای است و این کار میتواند خدمت بزرگی به حوزه کند. فردای آن روز از ایشان درخواست کردم درباره برنامه ۱۸ ساله توضیح دهند. گفتند ما برای طلبهها سه سال مقدمات، شش سال دروس سطح مثل لمعه، مکاسب و غیره و یک دوره شش ساله برای درس خارج و بعد از آن دو سال هم دروس تخصصی در نظر گرفتهایم که جمعا میشود ۱۸ سال. بعد از آن باید یک پایاننامه بنویسند و از آن دفاع کنند که در نهایت اجازه اجتهاد برای آنها صادر شود. فقط در این صورت ما میتوانستیم گرفتاریهای آن زمان را مرتفع سازیم. مثلا دیگر کمبود قاضی نداشته باشیم، مبلغ به اندازه کافی در دانشگاه وجود داشته باشد یا در هر زمینه دیگری که نیاز به وجود طلبههای متخصص است؛ نیاز برطرف شود. ما استقبال کردیم و ایشان گفتند باید یک هیأت علمی برای نظارت نیز وجود داشته باشد. گفتم: کار این هیات علمی چیست و نظارت چه تأثیری دارد؟ گفتند: شما باید پنج نفر را تعیین کنید که در کارهای علمی بهصورت کامل بر طلبهها نظارت داشته باشند و شما پنج نفر را نام ببرید. گفتم اولین نفر خود شما هستید. دیگری آیتالله حائری مرحوم و آیتالله مشکینی و خودم و فرد دیگری هم بود که آیتالله بهشتی قبول نکردند و گفتند که اگر ایشان نباشد، بهتر است.
نام ایشان چه بود؟
از نام بردن اسمشان معذورم. گفتم مشکلی نیست. ایشان گفتند نکته دیگری هم وجود دارد؛ اینکه باید بودجه داشته باشیم و بودجه مورد نظر برای مدیریت مدرسه، خدمتکاران، کارمندها و استادان هزار و ۵۰۰ تومان است که باید از منبعی تأمین شود.
آن زمان هزار و ۵۰۰ تومان پول کمی نبود. چطور چنین حامی مالی پیدا کردید؟
درجه اول رفتیم پیش آقای شریعتمداری؛ آقای شریعتمداری گفت: من قبول میکنم که این بودجه را تأمین کنم. بعد از چند روز آقای شریعتمداری ما را صدا زد و گفت: شرطش این است که تمام مدیریت مدرسه را به من بسپارید! ما گفتیم باید بررسی کنیم و بعد از بررسی، دیدیم نظر هیات مدیره منفی است و هیچکس چنین شرطی را قبول نمیکند. بعدها رفتیم از آیتالله میلانی این مبلغ را درخواست کردیم. ایشان فرمودند هزار و ۵۰۰ تومان که چیزی نیست؛ هر قدر که نیاز باشد، برایتان تأمین میکنم به شرطی که اسمی از من آورده نشود! تا اواخر پیروزی انقلاب، ایشان این هزینه را بر عهده گرفته بودند و تأمین میکردند.
چرا میخواستند اسمی از ایشان به زبان آورده نشود؟ دلیل خاصی داشت؟
بعدها رفتیم مشهد و از ایشان پرسیدیم دلیل این کار شما چیست؟ بالأخره از ما میپرسند بودجه شما را چه کسی تأمین میکند؟ ایشان فرمودند: «چون این کار برای رضای خداست؛ نباید اسمی از من آورده شود.»
قبل از انقلاب، مدرسه حقانی درگیریهای شدیدی با رژیم پهلوی داشت. چطور در آن شرایط سخت مدرسه را اداره میکردید؟
یک روز در دانشگاه بودم؛ آمدند گفتند که آقای کامکار آمده است. تلفن مدرسه قطع شده بود لذا حرکت کردم بهسمت مدرسه. وقتی وارد شدم، دیدم کامکار آنجاست و کلی نیروی مسلح داخل مدرسه هستند. وقتی خواستم داخل مدرسه شوم گفتند شما کی هستید؟ گفتم بنده متولی مدرسه حقانی، حسین حقانی هستم. گفتند: چرا در مدرسه شما علیه رژیم کار میکنند؟ گفتم: اینها همه سربازان امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) هستند و وظیفهشان را انجام میدهند. کامکار گفت: اینجا کاروانسرایی است که ما در آن را میبندیم. گفتم: نه، اینجا کاروانسرا نیست بلکه سربازخانه امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) است. رفتم اتاقهای بالا را دیدم. در هر یک از اتاقها یک سرباز ایستاده بود و طلبهها را بررسی میکرد. اعتراض کردم. گفتم این کار مناسبی نیست. بعد دیدم که بالای مسجد مدرسه یک عکس بزرگ امام خمینی (رحمتاللهعلیه) زده شده. گفتند این عکس را چه کسی زده؟ گفتم که این عکس مقلدان امام و متعلق به کسانی است که مرید ایشان هستند. آنها این عکس را در اینجا گذاشتهاند. کامکار گفت: نه، باید این عکس برداشته شود. نردبان بزرگی آوردند و میخواستند عکس را بردارند که دیدم دو تن از طلبهها از آن طرف آمدند و شروع کردند به اعتراض، که این مرجع و رهبر ماست؛ چرا عکسش را میخواهید بردارید؟ کامکار دو تا سیلی محکم به این دو طلبه زد و آنها بیهوش شدند.
چهار روز بعد آمدند منزل ما؛ دیدم که در را باز کردند. با هجوم به منزل ما، هفت اعلامیه درباره امام پیدا کردند؛ حدود ۷۰۰ کتاب مهم غربی، مارکسیستی و... داشتم که همه آنها را بردند. بعد ما را بردند و گفتند با تو کار داریم و رفتیم مرکز ساواک. من را بردند آنجا و کامکار گفت: ببرید پایین و از او سؤال بپرسید، ببینید جریان از چه قرار است؟ گفتند: ما هفت اعلامیه با امضای شما پیدا کردهایم؛ به ما بگویید این افراد چه کسانی بودند؟ گفتم: آنها را نمیشناسم. چند نفر غریبه بودند که آمدند؛ آنها را گذاشتند و رفتند. مجددا من را بردند پیش کامکار و گفت چرا جواب نمیدهی؟ به مأموران گفت: ببرید پایین و اگر جواب نداد؛ ادبش کنید. مرتب ما را زیر شکنجه قرار دادند و بعد به من گفتند باید برویم تهران و بدون اینکه به خانوادهام اطلاع بدهم؛ من را بردند تهران. راننده در میان راه میخواست من را شستوشوی مغزی دهد؛ میگفت سر عقل بیا و جوابشان را بده. ولی من اعتنا نمیکردم. وقتی رسیدیم قزلقلعه، من را بردند انفرادی و تحت شرایط بدی نگه داشتند. دکتر منوچهری، شکنجهگر معروف برای شکنجه من آمده بود. وقتی دید زیر شکنجه هیچ حرفی نمیزنم، صندلی را برداشت که به سر من بکوبد؛ من گفتم یا امام زمان (عجلاللهتعالیفرجهالشریف) من طلبه تو هستم. منوچهری در همان حال دستش لرزید و خشک شد و عقب عقب رفت و از اتاق خارج شد. بعد از چند روز منوچهری آمد و با خواهش و تمنا از من درخواست کرد که اسمها را به او بگویم. آرامتر شده بود. ولی باز زیر بار نرفتم و باز اسمی نبردم.
از بزرگان دیگری که آن زمان با شما در زندان بودند، نام میبرید؟
آقایان قدوسی، ربانی املشی، شهید محمد منتظری، جنتی، آذری قمی و ۱۲ نفر از بزرگان در آنجا بودند.
در حال حاضر وضعیت علمی مدرسه به چه صورت است؟
توجه داشته باشید که اکثر طلبههایی که در جریان انقلاب تأثیرگذار بودهاند از طلبههای مدرسه ما برخاستهاند. شما میتوانید ببینید چه عملکرد درستی در مدرسه صورت میگرفت که منجر به این موفقیتها شد. چهار سال است که آقای واحدی مدیر مدرسه هستند. برنامهها خیلی بهتر از زمان شروع مدرسه شده است. تمام حوزههای علمیه سراسر کشور امتحان سراسری دادند که مدرسه ما میان آنها رتبه اول را بهدست آورده است. برنامههایی در مدرسه ما وجود دارد که بسیار ارزنده است. این برنامهها را خیلی بااحتیاط انتخاب میکنیم. وقتی میخواهیم طلبه گزینش کنیم، حتی اگر حوزه هم به ما ارجاع بدهد قبول نمیکنیم. زمانی مدیر مدرسههای حوزه آقای فیض گیلانی بود؛ نامهای نوشته بود و شخصی را معرفی کرد برای پذیرش در مدرسه حقانی. گفتیم شرطش این است که مصاحبه حضوری و کتبی بدهد و سلامت جسم و روحش را بررسی کنیم و در آخر چند ماه آن طلبه را نگه میداریم؛ اگر خوب و درسخوان بود قبول میکنیم. آن زمان آقای کریمی مدیر مدرسه ما بود و از آن طلبه مصاحبه گرفت. بعد آقای کریمی پیش من آمد و گفت که من این طلبه را نمیتوانم بپذیریم، اصلا نمیتواند حرف بزند. گفتم: اگر شرایط را ندارد؛ نباید پذیرفته شود. به آن طلبه جواب رد دادیم و بعد از ۱۵ دقیقه دیدم که تلفن زنگ خورد و شخصی پشت خط گفت: من فیض گیلانی هستم؛ و شما چرا طلبهای را که معرفی کردم، رد کردید؟ از این لحظه به بعد این مدرسه دیگر از ما نیست. گفتم ما طلبهای را که به درد نخورد و آینده نداشته باشد نمیپذیریم. این شخص اصلا نمیتواند حرف بزند.
عوامل اینچنینی باعث شد سالها با حوزه اختلاف داشته باشیم ولی الحمدالله الان وضعیت مثل گذشته نیست و همکاریهایی بین مرکز مدیریت و مدرسه ما وجود دارد. با مرکز مدیریت قرار گذاشتهایم که مدیر را من تعیین کنم. درخواست داشتند مدیر قبلی را تغییر دهم، ولی قبول نکردم. آقای بهجتپور آمد پیش من و گفت ما قبول میکنیم برنامه ۱۸ سالهتان را پشتیبانی کنیم در صورتیکه مدیر مدرسه را عوض کنید و طلبهها بعد از ۱۸ سال، درجه اجتهاد را میتوانند دریافت کنند. در این صورت بود که من قبول کردم مدیر عوض شود.
اگر طلبهای بعد از چند سال خواست مدرسهاش را تغییر دهد چه اتفاقی میافتد؟
میتواند برود. ولی اگر مدرسه دیگری هم بخواهد برود، باید زیر نظر ما و برنامههای مدرسه برود. البته ما اختلافنظری با مرکز مدیریت داریم که باید این مشکل را با آیتالله مقتدایی حل کنیم.
همکاریتان با آیتالله مقتدایی چگونه است؟
زمان آقای بوشهری میگفتیم فردی باید باشد که مدیریت سایت را بر عهده گیرد ولی میگفت ما بودجه نداریم. اکنون این مشکل رفع شده و مشکلی وجود ندارد. البته اشکالاتی هم هست ولی باید با مرکز حل شود. طلبهها باید بعد از اینکه از مدرسه ما انتقال پیدا کردند، در اختیار ما باشند تا ۱۸ سالشان تمام شود و یقین پیدا کنیم که به درجه اجتهاد میرسند.
طلبههایی که در مدرسه ما هستند باعث افتخار هستند. طلبهها وقتی از این مدرسه خارج میشوند؛ آینده خوبی خواهند داشت و در هر جایی که قرار گیرند میتوانند فعالیت مفیدی داشته و کارساز باشند چون همه شرایطشان خوب بوده است. ببینید بیشتر طلبههایی که در رأس نظام قرار دارند یا ائمه جماعات هستند، از مدرسه ما هستند. مشکلی که هست اینکه طلبههایی که اینجا هستند باید تأمین شوند. من با مرکز مدیریت صحبت کردم که باید مخارج طلبههایی را که در این مدرسه درس میخوانند از مسکن و خوراک و غیره پرداخت کنید تا بعد از ۱۸ سال طلبهها مستقل شوند و در این مدت دغدغه دیگری نداشته باشند. ولی هنوز جوابی به ما داده نشده است.
منبع: هفتهنامه پنجره
نظر شما :