دولت مافیا؛ میراث نوادگان کا.گ.ب برای روسیه امروز

ترجمه: بابک واحدی
۳۰ مهر ۱۳۹۰ | ۱۳:۳۲ کد : ۱۴۲۹ تاریخ جهان
دولت مافیا؛ میراث نوادگان کا.گ.ب برای روسیه امروز
تاریخ ایرانی: لوک هاردینگ در سال ۲۰۰۷ به‌عنوان خبرنگار گاردین، روزنامهٔ چاپ انگلیس، در مسکو آغاز به کار کرد. چند ماه پس از آن، مأموران مخفی سرویس امنیت فدرال روسیه، که نوادگان کا‌.گ.ب هستند، به‌طور غیرقانونی وارد آپارتمان هاردینگ شدند. هاردینگ شبانه‌روز خود را تحت تعقیب مردانی در کاپشن‌های چرم ارزان‌قیمت می‌دید، تلفن آپارتمانش کنترل می‌شد و حتی به لِفورتووو، زندان مخوف و بدنام کا. گ. ب فراخوانده شد.

 

ورود به آپارتمان تنها شروع یک جنگ روانی نامتعارف بود، جنگی علیه خبرنگار و خانواده‌اش. جاسوس‌های ولادیمیر پوتین، نخست‌وزیر روسیه از تاکتیک‌هایی که کا.گ.ب طراحی‌شان کرده و در دههٔ ۱۹۷۰ اشتازی، پلیس مخفی مخوف آلمان شرقی، توسعه‌شان داده بود، علیه هاردینگ استفاده می‌کردند. این سلسله عملیات مخفی که هاردینگ تنها یک مورد از قربانیانِ بسیار آن بود، با اخراج او از مسکو، از پردهٔ راز بیرون آمد و هاردینگ نخستین خبرنگاری شد که از زمان پایان جنگ سرد تاکنون از روسیه اخراج می‌شود.

 

هاردینگ در کتاب خود، «دولت مافیا: چطور یک خبرنگار به دشمن روسیهٔ بی‌رحم نوین تبدیل شد»، ماجرای زندگی خود در مسکو و اقداماتی که علیه او انجام داده بودند را به تفصیل بیان کرده است. «دولت مافیا»، شرح استادانه و نفس‌گیر شیوه‌های دسیسه‌آمیز و غیرمعمولی است که کرملین علیه به‌ قول خودشان «دشمنان» به‌کار می‌گیرد. دشمنانی شامل فعالان حقوق بشر، دیپلمات‌های غربی، خبرنگاران و فعالان مخالف حکومت روسیه. در این کتاب محتوای منتشرنشده‌ای از تلگراف‌های دیپلمات‌های امریکایی، که سال گذشته توسط ویکی‌لیکس فاش شده بود، آمده است که پرده از اقدامات مخفیانه و رعب‌آور سرویس اطلاعاتی روسیه برمی‌دارند. سایت ویکی‌لیکس، دولت روسیه را یک «حکومتِ به‌معنای واقعی کلمه مافیایی» خوانده بود.

 

در کتاب هاردینگ می‌خوانید که چطور سرویس امنیت فدرال (FSB)،‌‌ همان سازمان جاسوسی روسیه که ولادیمیر پوتین مدت‌ها (از جمله در زمان اقامت هاردینگ در مسکو) ریاست آن‌ را برعهده داشت، عملیات مختلفی را از جمله ورود غیرقانونی به خانه‌های دیپلمات‌های غربی، طرح‌ریزی و اجرا می‌نماید. جاسوس‌های روسی پس از نفوذ به خانه‌های این دیپلمات‌ها از روش‌های مختلفی چون جابه‌جا کردن وسایل شخصی، باز گذاشتن پنجره‌ها و تنظیم زنگ‌های هشدار، برای ترساندن دیپلمات‌ها بهره می‌گرفتند. از جمله دیگر کارهایی که در این عملیات‌های گسترده انجام می‌شده، می‌توان به کار گذاشتن میکروفون در خانه‌های دیپلمات‌ها، شنود تلفنی گسترده، تعقیب و زیر نظر گرفتن افراد، کنترل و خواندن نامه‌های الکترونیک اشاره کرد.

 

هاردینگ در کتابش تصویری منحصربه‌فرد، شخصی و باورپذیر از روسیهٔ امروزی پیش روی خوانندگان می‌گذارد. روایتی که دو دهه پس از پایان کار کمونیسم، همچون رمان جاسوسی‌ای مهیج و جذاب خواننده را با خود به دنیای مخوف کشوری مافیایی می‌برد. بخشی از پیشگفتار کتاب را در زیر می‌خوانید:

 

جای هیچ‌ شکی نمانده؛ کسی بی‌اجازه وارد آپارتمانم شده است. سه ماه بعد از ورودم به مسکو، در مقام رئیس جدید دفتر روزنامهٔ گاردین در مسکو، یک شب دیروقت از مهمانی شامی به خانه برگشتم. همه‌چیز عادی به‌نظر می‌رسید. لباس‌های بچه‌ها که توی راهرو ولو بودند، کتاب‌هایی که روی هم توی اتاق نشیمن تلنبار شده بودند،‌‌ همان آت‌وآشغال‌های معمول زندگی خانوادگی که به آدم حس آرامش می‌دهد. بعد به‌یکباره متوجه‌اش شدم: تغییر جزئی‌ای عجیب، پنجرهٔ اتاق پسرم طاق‌باز باز بود.

 

پنج ساعت پیش که با فرزندانم، راسکینِ ۶ ساله و تیلیِ ۹ ساله، خانه را ترک می‌کردیم، باز نبود. ما در دهمین طبقهٔ یکی از آن مجتمع‌های آپارتمانی پساکمونیستی مسکو زندگی می‌کردیم، برجی زشت با نمایی از آجر. ساختمانی مشرف به پارکی از درختان نقره‌فام غان و صنوبرهای سبز تیره، در حومه‌ای از مسکو موسوم به وویکوفسکایا. پنجره‌ها را همیشه بسته نگه می‌داشتیم. خطر سقوط ناگهانی بچه‌ها زیاد هم دور از ذهن نبود.

 

برای باز کردن پنجره‌های آپارتمان باید دستگیرهٔ پلاستیکی سفید‌رنگ آن را ۹۰ درجه به سمت پایین می‌چرخاندید، در واقع دو دستگیره را. و این کار تنها ازدرون خانه امکان‌پذیر بود؛ به‌هیچ‌وجه امکان نداشت که باد پنجره را گشوده باشد. ولی حالا پنجره باز بود، بطرز عصبانی‌کننده و آزاردهنده‌ای پیش رویم باز بود.

پسرم پرسید، «دزد اومده؟» و از پنجره خم شده و نگاهش را به محوطه یخ‌زده پایین ساختمان، ۱۰۰ متر پایین‌تر، دوخته بود. سوالش منطقی می‌نمود. تخت‌خواب او تنها یک قدم با پنجره فاصله داشت. با صدایی بی‌رمق جوابش را دادم، «نمی‌دانم. احتمالاً یکی توانسته از بیرون ساختمان بالا بیاید. شاید اسپایدرمن بوده.»

 

در اتاق مهمان، با آن دوچرخهٔ ثابتی که استفاده نمی‌کردیم و گلدانی از یک گیاه استوایی رنگ‌پریده، نوار کاستی خالی در ضبط صوت با صدای خیلی آرام پخش می‌شد. من چنین نواری در دستگاه ضبط صوت نگذاشته بودم و فیبی، همسرم، هم آخر هفته را با دوستانش بود و نمی‌توانسته چنین کاری بکند. چند ساعت بعد، در حالی که تلاش می‌کردم حس ترس، اضطراب، نگرانی، شک، دست‌پاچگی و خشمی سرد و منطقی را در خود سرکوب کنم، ناگهان از جایم پریدم. زنگ ساعتی ناآشنا در جایی از خانه به صدا درآمده بود و با صدای بسیار بلند زنگ می‌زد. به اتاق نشیمن رفتم و چراغ‌ها را روشن کردم. ساعت صاحبخانهٔ روسم، وادیم، بود که دو هفته پیش از آن آنجا را ترک کرده بود، کار من نبود، ولی کس دیگری برای ساعت ۴:۱۰ صبح زنگ بیدارباش گذاشته بود. با دستپاچگی خاموشش کردم. تاریخ روی ساعت را نگاه کردم، یکشنبه بود، ۲۹ آوریل ۲۰۰۷. برگشتم به تخت‌خوابم، و خواب و بیدار شب را به صبح رساندم.

 

معلوم بود که این یک دزدی معمولی نیست؛ هرکس که وارد خانهٔ من شده بود به راحتی از در ورودی آمده بود، و قفل در انگار مانع چندانی بر سر راه‌شان نبوده است. هیچ‌چیز دزدیده یا تخریب نشده بود. چند هزار دلار خیلی ناشیانه و غیرمحتاطانه در کشوی کابینت آشپزخانه پنهان کرده بودیم، ولی پول‌ها دست‌نخورده همان‌جا بود. (این پول کرایه خانهٔ ماه بعد بود. پس از گذشت دو دهه از پایان عصر کمونیسم و جنگ سرد، روسیه هنوز کشوری نقددوست است. اسکناس موردعلاقه‌شان هم دلار است، گرچه یورو را هم می‌پذیرند.) خیلی راحت وادیم را از فهرست متهمان احتمالی خط زدم، چون تنها علاقه و نگرانی او پول بود و بس. آن‌ها خیلی راحت آمده‌اند داخل خانهٔ من، پنجره‌ای را باز کرده‌اند، زنگ ساعت را تنظیم کرده‌اند، و احتمالاً چندتایی میکروفون جابه‌جای خانه کار گذاشته‌اند، و بعد رفته‌اند. دائم فکرم به این مشغول بود که کجای خانه دستگاه ضبط یا میکروفون گذاشته‌اند، شاید در اتاق خواب.

 

واضح بود که هدف این مردان (فرض می‌گیریم که مرد بوده‌اند) صرفاً این بود که نشان بدهند و به من حالی کنند که اینجا بوده‌اند، و احتمالاً اینکه می‌توانند هروقت دیگر که بخواهند دوباره بی‌دعوت سری به خانه‌ام بزنند. و رمزگشایی سمبل شیطانیِ بازگذاشتن پنجرهٔ اتاق بچه‌ها چندان هم سخت نبود: مراقب باش، وگرنه ممکن است بچه‌هایت از پنجره بیرون بیافتند. سقوط از ده طبقه اتفاق فجیع و کشنده‌ای است. این‌ها همه ردپاهای کسانی بود که مثل ارواح به خانهٔ من آمده و بعد غیبشان زده بود. حالا خودم را در دنیای جدید می‌دیدم، دنیایی از قواعد ناشناخته و حریفان و دشمنان آدم‌کش. کلمات یاری‌ام نمی‌کرد که روی وضعیتم در آن شرایط اسمی بگذارم: دزد آمده؟ به خانه‌ام تعدی شده؟ مورد حمله قرار گرفته‌ام؟ به‌ یک‌باره به ذهنم رسید که من هدف یک عملیات روانی خصمانه قرار گرفته‌ام، آزمایشی شیطانی روی روح و روان انسان. روح و روان من و خانواده‌ام. پسرم را در آغوش کشیدم و پیش خودم گفتم، این ارواح که بودند؟ و چه کسی آن‌ها را به این‌جا فرستاده است؟

 

کلید واژه ها: روسیه پوتین کا گ ب


نظر شما :