بررسی دیدگاههای مختلف درباره پیوستگی تجربه تاریخی در ایران/ از جامعه کلنگی تا تجربه چند هزار ساله
نعمتالله فاضلی، استادیار جامعهشناسی دانشگاه علامه طباطبایی
این موضوع به عنوان یکی از موانع توسعه ایران نیز مطرح میشود. به طور مشخص این ایده را محمدعلی همایون کاتوزیان با مفهوم «جامعه کوتاهمدت» یا «جامعه کلنگی» در میان اندیشمندان و روشنفکران ایران مطرح ساخت. کاتوزیان در مقالهای با عنوان «جامعه کوتاهمدت: بررسی مشکلات توسعه سیاسی و اقتصادی بلند مدت ایران» که ابتدا به زبان انگلیسی منتشر شد و سپس توسط عبدالله کوثری ترجمه و در مجله بخارا به چاپ رسید، ایده جامعه کلنگی را نوشت. پیش فرض نظری کاتوزیان این است که لازمه توسعهیافتگی «درازمدت بودن» جامعه است. کاتوزیان در تعریف جامعه درازمدت و رابطه آن با توسعه مینویسد: «توسعه نه تنها به اکتساب و نوآوری بلکه به خصوص به انباشت و نگهداری نیز نیاز دارد خواه ثروت باشد یا حق و امتیاز یا دانش و علم. جامعه اروپایی جامعهای درازمدت بود. تغییرات عمده خواه سقوط فئودالیسم، پیدایش سرمایهداری و ظهور دولت لیبرال، خواه رد فیزیک ارسطویی، کیهانشناسی بطلمیوسی و اندیشه سیاسی یونانی ــ رمی یا سلطه کلیسای کاتولیک رم ــ جملگی در درازمدت و با تلاش و مبارزه فراوان تحقق یافت، اما وقتی سرانجام تحقق یافت دیگر غیرقابل برگشت بود و یک چارچوب اجتماعی جدید، قانون جدید، علم جدید و حتی مذهب جدید برقرار شد که تغییر یا حتی اصلاح آن نیز به زمان و تلاش بسیار نیاز داشت.»
بر اساس استدلال مذکور، کاتوزیان بر این باور است که جامعه ایران، جامعهای کوتاهمدت است و از این رو امکان توسعه را ندارد. کاتوزیان در ابتدای مقاله خود مینویسد: «ایران برخلاف جامعه درازمدت اروپا جامعهای کوتاهمدت بوده است. در این جامعه تغییرات ـ حتی تغییرات مهم و بنیادین ـ اغلب عمری کوتاه داشته است. این بیتردید نتیجه فقدان یک چارچوب استوار و خدشهناپذیر قانونی است که میتوانست تداومی درازمدت را تضمین کند.» جامعه کلنگی از نظر کاتوزیان «یعنی جامعهای که بسیاری از جنبههای آن ـ سیاسی، اجتماعی، آموزشی و ادبی ـ پیوسته آن در معرض این خطر است که هوی و هوس کوتاهمدت جامعه با کلنگ به جانش افتد.»
آنگاه کاتوزیان توصیف خود از جامعه کلنگی ایران را اینگونه کامل میکند: «از آنجا که تداوم درازمدتی در میان نبوده، این جامعه در فاصله دو دوره کوتاه تغییراتی اساسی به خود دیده و به این ترتیب تاریخ آن بدل به رشتهای از دورههای کوتاهمدت به هم پیوسته شده است. بنابراین اگر به این معنی بگیریم تغییرات این جامعه فراوان ـ و اغلب نمایان ـ بوده و چنان که گفتیم تحرک اجتماعی در درون طبقات گوناگون بسیار بیشتر از جوامع سنتی اروپایی بوده است. اما بنا بر آن چه گفتیم در این جامعه تغییرات انباشتی درازمدت، از جمله انباشت درازمدت مالکیت، ثروت، سرمایه و نهادهای اجتماعی و خصوصی، حتی نهادهای آموزشی، بسیار دشوار بوده است. بدیهی است که این نهادها در هر دوره کوتاهمدت وجود داشته یا به وجود آمده است، اما در دورههای کوتاهمدت بعد یا بازسازی شده و یا دستخوش تغییراتی اساسی شده است. نشانههای ماهیت کوتاهمدت جامعه به معنایی که یاد کردیم در سراسر تاریخ دیرینه ایران، خواه دوران پیش از اسلام و خواه دوران اسلامی، یافت میشود.»
کاتوزیان در نوشتههای متعدد این ایده را مطرح میسازد که «استبدادی بودن، کوتاهمدت بودن و هرج و مرجطلب بودن» ویژگیهای اصلی جامعه و روانشناسی اجتماعی مردم ایران است. منظور کاتوزیان از ویژگیهای مذکور صرفا نظام سیاسی ایران یا حتی جامعه امروز ما نیست. او معتقد است جامعه ایران به طور کلی و همواره این خصلتها را از خود بروز میدهد و حکومت نیز برخاسته از آن است. به اعتقاد کاتوزیان علت علل این روحیه و فرهنگ ایرانی نیز غلبه احساس ترس و ناامنی در جامعه است. میتوان ایده جامعه کوتاهمدت کاتوزیان را در زمینه ایران معاصر و با توجه به انقلابات متعددی که در این یک قرن گذشته داشتهایم نیز تعمیم داد.
ما ایرانیان هرازچند گاه با یک انقلاب و دگرگونی بنیادی در نظام سیاسی، تمام دستاوردها و تجربههایسازنده و سرمایههای فرهنگی، تاریخی و اجتماعی که در دوران پیش از آن را داشتهایم، نابود میکنیم و همه چیز ناگهان به نقطه صفر و آغازین آن باز میگردد. این بدان معناست که ما هر از چند گاهی عمارتی نو میسازیم اما با مرور زمان (معمولا ۲۰ یا ۳۰ سال) این ساختمان نو به عنوان عمارتی کلنگی و کهنه، ویران و نابود (صاف) میشود.
ما در دوران مشروطه، یعنی انقلابی که رسما در سال ۱۲۸۵ به پیروزی رسید اما برای دستیابی به آن نزدیک به نیم قرن تحولات اساسی در حوزههای مختلف اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و به خصوص فرهنگی و فکری را پشت سر گذاشتیم و بر این اساس توانستیم به ایدههای نو و متجدد درباره شیوهسازماندهی اجتماعی، نظم فرهنگی و به طور کلی نظام اجتماعی دست پیدا کنیم. اما پس از دو دهه که از این پیروزی میگذشت و با روی کارآمدن دولت پهلوی اول بسیاری از دستاوردهای انقلاب مشروطه به فراموشی سپرده شد به ویژه آن دسته از دستاوردهای این انقلاب که به «توسعه سیاسی» مربوط میشد، یعنی برپا ساختن نظام سیاسی دموکراتیک، مردم سالار و متناسب با ارزشها و باورهای مدرن.
همچنین ما در دوران مشروطیت با ایده نظم مبتنی بر قانون آشنا و آگاه شدیم. در این زمان تفکیک قوا در نظام سیاسی ایران شکل گرفت؛ مجلس، قوه مجریه و نهاد سلطنتی و قوه قضائیه از هم تفکیک شدند و به نوعی مساله «تفکیکپذیری نهادی» که از ارکان تجدد و مدرنیته است، در این دوره برای جامعه ایران به وجود آمد. این رخداد پیشرفتی اساسی تا آن زمان برای جامعه ما بود. در این دوره مفهوم شاه و نهاد سلطنتی نیز بازخوانی و باز تعریف شد. در این دوره حاکمیت مطلق شاه و حق الهی حاکمیت پادشاه توسط قانون اساسی و مجلس شورای ملی مقید، مشروط یا محدود شد. به تعبیر دیگر با نوشته شدن نخستین قانون اساسی ایران، مبنای مشروعیت قانونی پادشاه به نوعی به قانون اساسی ارجاع یافت. از این نظر تحولی اساسی در جامعه ایران به وجود آمد زیرا پادشاهی دیگر لزوما یک حق الهی یا ناشی از این اسطوره که شاه ظلالله یا سایه خداوند است از تصورها محو شد. مجموعه وسیعی از تحولات گوناگون در شرایط عینی و همچنین در ذهنیت و اندیشه سیاسی ایرانیان در دوره مشروطیت ایجاد شد. اما این تحولات که بخشی از بنای تجدد و مدرنیته در ایران بود با روی کار آمدن رضاشاه فراموش شد یا به طور کلی از بین رفت. البته دولت پهلوی (اعم از پهلوی اول و دوم) تمامی بنا و عمارت تجدد که در دوران مشروطیت شکل گرفته بود را از بین نبردند. دولت پهلوی بخشی از تجربیات اجتماعی، سیاسی فرهنگی دستاورد مشروطیت را حفظ کردند و این دو شاه به نوعی بخشی از این تجارب را که به نوسازی اجتماعی و فرهنگی بر اساس مدل یا الگوی غربیسازی یا اروپایی شدن راپذیرفتند و آن را استمرار بخشیدند.
ما همچنین در جریان ظهور نخستین دولت ملی و دموکراتیک ایران، یعنی شکلگیری دولت دکتر محمد مصدق نیز یک تجربه بزرگ تاریخی بدست آوردیم که این تجربه با کودتایی که علیه آن شد یعنی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ استمرار نیافت و علیرغم دستاوردهای بزرگ دولت ملی مصدق در زمینه ملی کردن صنعت نفت، رهایی ایران از دست دولتهای استعماری، ایجاد شور و هیجان در میان نیروهای سیاسی و اجتماعی ایران و... این تجربه نیز ناتمام ماند و بنای باشکوه دولت ملی که او (دکتر مصدق) به وجود آورده بود توسط پهلوی دوم نابود شد. بهر حال انقلاب اسلامی که در سال ۱۳۵۷ رخ داد به نوعی بخشی از تمام تجارب مشروطیت، دولت ملی مصدق و دستاوردهای دولت پهلوی را کنار نهاد. در اینجا نیز ما با این انقلاب اقدام به بر ساختن یک عمارت نوین کردیم و بخش عمدهای از تجاربی که در صد سال گذشته به دست آورده بودیم را به فراموشی سپردیم. اگرچه خود انقلاب اسلامی سرآغاز یک تجربه تاریخی دیگر و تولید سرمایههای سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی عظیم در دوران اخیر ما بوده است. اما این انقلاب نیز همانند تجربههای گذشته، در این سی و سه سال با وضعیتی که کاتوزیان با نام جامعه کلنگی نام میبرد روبه رو بود. چنانچه هر یک از دولتهایی که بر سر کار آمدهاند به نوعی تجارب دولتهای پیش از خود را یا به فراموشی سپردند یا آنها را با چالش ناکارآمدی و مخرب بودن روبرو کردند. به این مفهوم که دولتهای پس از این انقلاب چندان بر دوش دولتهای پیش از خود نایستادند تا بتواند افق و چشمانداز دورتری برای جامعه ایران متصور سازند.
بنابراین مساله تراکم یا انباشت تجربه تاریخی در ایران به ویژه ایران معاصر از یک دیدگاه چیزی فراتر از ایده جامعه کلنگی همایون کاتوزیان نیست.
انباشت تجربه تاریخی ثمره ایده پیوست تاریخی
برخی از مورخان و نظریهپردازان اجتماعی از ایده پیوستگی و تداوم یا استمرار تاریخ و فرهنگ ایرانی در تمام طول چند هزار سال گذشته حمایت میکنند. کمابیش میتوان گفت اغلب «مورخان ملیگرا» یا ناسیونالیست ایرانی در زمره این گروه از نظریهپردازان هستند. به اعتقاد این نظریهپردازان، جامعه و انسان ایرانی روحی واحد و ذاتی منسجم ازلی و ابدی دارد و در تمام طول تاریخ چند هزار ساله ایران مشترکات فرهنگی وجود دارد که این مشترکات در تمام دورهها و فراز و نشیبهای سیاسی به صورت اسکلت یا هویت فرهنگی ایرانی تداوم یافته است. به عنوان مثال بر اساس این دیدگاه، زبان فارسی، تجربه داشتن یک سرزمین واحد، مجموعه وسیعی از تجارب یا خاطرات مشترک، باور به یک جهانبینی واحد و اعتقادات مشترک، وجود کهن الگوهای فرهنگی که به صورت اسطورهها و فولکلور یا فرهنگ عمومی تبلور یافته است و مجموعهای از قهرمانان که برای همه مردمی که در حوزه فرهنگ ایرانی زندگی میکنند معتبر و مقدس هستند، بخشی از مشترکات فرهنگی است که در این چند هزار سال گذشته تا به امروز استمرار و تداوم داشته است.
با توجه به این دیدگاه ما به نوعی تجارب گذشته تاریخی خود را متراکم و انباشته میکنیم؛ یعنی بر خلاف دیدگاه جامعه کلنگی کاتوزیان و طرفداران ایده گسست تاریخی (که در ادامه به آن اشاره میکنیم) به نوعی همواره در مسیری تکاملی و توسعهای تاریخی واقع شدهایم. به طور مشخص از میان متفکران عبدالحسین زرین کوب یکی از برجستهترین شارحان این دیدگاه تاریخی است. بسیاری از مورخان در دهههای اخیر از ایده پیوستگی و تداوم هویت تاریخی و فرهنگی ایرانیان حمایت کردهاند. این مورخان ناسیونالیست و ملی گرا بر این باورند که حتی ظهور اسلام در ایران نیز گسست تاریخی در هویت فرهنگی ایرانیان به وجود نیاورد، زیرا ایرانیان با باز تولید و تکثیر فرهنگی بخشی از جهان بینی، باورها و ارزشهای زردشتی در قالب اسلام شیعی به حیات فرهنگی پیش از اسلام ادامه دادند. نه تنها در زمینه دین بلکه در زمینه شیوه زندگی، دانشها، علوم، فلسفهها، هنرها و فناوریها نیز این عقیده وجود دارد که ایرانیان توانستند پس از ورود اسلام به ایران، بخش عظیمی از تمدنسازمانی را در بافت جامعه اسلامی ایران تداوم ببخشند.
همچنین بر اساس این دیدگاه نقشی که ایرانیان در قرون چهار، پنج و شش هجری که به دوران طلایی اسلامی شهرت دارد، ایفا میکنند، به نوعی به نقش ایرانیان پیش از اسلام مربوط میشود؛ چرا که بر اساس این دیدگاه ملیگرایانه، ایران پیش از اسلام در بخش علوم، دانش، هنر و فناوریها به پیشرفتهای بسیاری دست یافته بود و در جامعه ایران شرایط بسیاری برای پیشرفت فرهنگی، علمی و هنری وجود داشت. تلاقی اسلام با ایران پیش از ورود اسلام موجبات رسیدن به دوران طلایی اسلام را فراهم آورد.
این اندیشمندان مورخ معتقدند که حتی حمله مغول در قرن هشتم نتوانست گسست تاریخی در فرهنگ و هویت ایرانی ایجاد کند و بر اساس همین باور است که میگویند: «ایرانیها توانستند مغولها را به تدریج ادب، تربیت و مدنیت بیاموزند و روح عرفان ایرانی در شخصیت وحشی مسلک مغولان رسوخ نمود و به تدریج پس از یک دوره ویرانی و فاجعهزدگی، ایرانیان توانستند مجددا خود را بازسازی و توانمند کنند و در نهایت هجوم و استیلای ویرانگر و طولانی مدت مغولان در ایران باعث مغولی شدن جامعه ایران نشد بلکه بالعکس موجب ایرانی شدن قوم مغول شد.»
در دورههای اخیر نیز این دیدگاه وجود دارد که گسترش تمدن مدرن در ایران بیش از آنکه یک گسست همه جانبه تاریخی فرهنگی در جامعه و تمدن ایران ایجاد کند زمینهساز یک نوع «تجدد بومی» بوده است. طرفداران تجدد بومی از قبیل، عباس میلانی، محمد توکلی ترقی و من این استدلال را بیان میکنیم که ایران گرچه در دوران مدرن و تجدد، تحولات فرهنگی چشمگیری داشته است اما این تحولات به معنای منسوخ شدن کامل گذشته فرهنگی یا تاریخی ایران نیست. ما در دوران معاصر یا مدرن توانستهایم بخشی از سنتهای خود را مدرن کنیم و در عین حال سنتهای مدرن نیز بیافرینیم. بحث درباره تجدد بومی و تحولات دوران معاصر، بسی طولانی است و در اینجا مجال پرداختن به آن را نداریم؛ تنها هدف از اشاره این است که در یک چشمانداز تمدنی و تاریخی طولانی، نشان دهیم طرفداران ایده پیوستگی و استمرار تاریخی ایران بر این باورند که ما اگرچه فراز و نشیبهای طولانی و شکاف عمیق در تاریخ چند هزار ساله خود داشتهایم، اما در نهایت جامعه و فرهنگ و نظام اجتماعی ایران نوعی پیوستگی تاریخی خود را حفظ کرده است. البته اگر بخواهیم این دیدگاه را به طور دقیق تشریح کنم باید دیدگاههای گوناگون موجود در ایده پیوستگی تاریخی را از یکدیگر تفکیک کنیم زیرا در این دیدگاه نیز تمایزات و تفاوتهایی میان نظریهپردازان وجود دارد ولی در حال حاضر از این گونهشناسی دست کشیده تا به نظرات مخالفان آن نیز که به طرفداران ایده گسست تاریخی معروفند بپردازیم.
گسست تاریخی در تقابل با انباشت تجربه تاریخی
اگرچه ایده پیوستگی تاریخی و طرفداران هویت پایدار تاریخی عمده نظریهپردازان ایرانی را در بر میگیرد اما عدهای از مورخان و نظریهپردازان با چنین دیدگاهی موافق نیستند و تا آنجایی که من در میان مورخان میشناسم، مصطفی وزیری بیش از دیگران با لحنی صریح و روشن ایده پیوستگی تاریخی و هویت پایدار را رد کرده است. او در کتاب خود با نام «ایران به مثابه ملت تخیلی» (۱۹۹۳) که از نظریه بندیکت اندرسون در کتاب «اجتماعات تخیلی» (۱۹۸۳) و کتاب اریک هابزبام با عنوان «ابداع سنت» الهام گرفته است به این مساله پرداخته است. به اعتقاد این نویسنده، ایده هویت ملی و پیوستگی تاریخی ایرانی نوعی بر ساخته مدرن و جدید است. مفهوم هویت ملی پس از ظهور دولتهای ملی یا دولت-ملتهای مدرن در جهان پیدا شد. ناسیونالیسم به عنوان ایدئولوژی و دستگاه فکری توجیه کننده مفهوم هویت ملی یک ابداع فکری و سیاسی بود که برای شکلگیری و توجیه دولت-ملتهای مدرن به وجود آمد. ایدئولوژی ناسیونالیسم، نوعی انسجام، وحدت و ذات فرهنگی همگن و واحد برای ملتها قائل هست. بر اساس جهان بینی ناسیونالیستی، ملتها دارای ویژگیها، مؤلفهها و عناصر فرهنگی هستند که آنها را به هم پیوند میزنند و این مؤلفهها یا عناصر فرهنگی ریشه در تجربه تاریخی طولانی و تمدنهای ملتها دارد. ناسیونالیسم برای پیش بردن فرایند ملتسازی که لازمه اصلی شکلگیری دولت ملی است. ناگزیر باید نوعی تداوم و استمرار فرهنگی ملت قائل شود از این رو تاریخ نگاری ناسیونالیستی با گزینش و انتخاب ایدئولوژیک و سویه دار از برخی از عناصر تاریخ ملتها روایتی پیوسته و منسجم از ملتها ارایه میکند. در این فرایند تاریخ نگاری ملی، گسستهای تاریخی معمولا نادیده گرفته میشود و یک قرائت خطی و تکاملگرایانه از تاریخ روایت میشود. در نتیجه بر اساس این تاریخ نگاری ما به جای داشتن چشماندازی زیگزاگی از روند تحولات تاریخی یا داشتن تصویری بینظم از تاریخ نوعی نظم و پیوستگی را بر تاریخ تحمیل میکنیم.
در دهههای اخیر با نقدهایی که پسا ساختارگرایان و فرا نوگرایان بر علم تاریخ و ابعاد معرفتشناختی تاریخ مطرح کردهاند. سویههای سیاسی و ایدئولوژیک تاریخ نگاری به ویژه تاریخ نگاری ملیگرایانه آشکار شده است. به طور مشخص اندیشههای میشل فوکو نقش اساسی در بازخوانی پیوستگی تاریخی داشته است. از دیدگاه فوکو، ما در مطالعه تاریخ باید برگسستها، بینظمیها، آشفتگیها، رخدادها و تحولاتی تاکید کنیم که همه آنها به نوعی نظریه پیوست تاریخی را به چالش میکشند. از دیدگاه فوکو تمام دوران زندگی بشر ما شاهد ظهور و افول اپیستمه یا نظامهای دانایی هستیم و عملکرد ما در طول تاریخ بر پایه تحول این نظامهای دانایی استوار بوده است. نظامهای دانایی و گفتمان مفاهیمی است که فوکو به وسیله آنها خوانشی متفاوت از تاریخ ارایه کرده است؛ در اینجا قصد تشریح ایدههای تاریخی و تاریخ نگاری فوکو را نداریم زیرا بسط این موضوع نیازمند بحثهای طولانی است که در حوصله این مطلب نیست. اما شایان ذکر است که تاکید کنم مقصود از ارجاع به اندیشههای فوکو این است که تحت تاثیر ایدههای پسا ساختارگرایانه و پسا نو گرایانه مورخان به بازاندیشی معرفتشناختی و روششناختی نظریات تاریخی خود در دهههای اخیر پرداختند.
دیدگاههای پساساختارگرایانه شاخههای گوناگونی دارد و برخی مورخان بزرگ از جمله هایدنوایت با طرح ایده فرا تاریخ یا متا هیستوری و به کارگیری روش نقد روایت یا تحلیل روایت نشان دادند که تاریخ نگاری به نوعی فعالیت ادبی و نگارشی است و مورخان مانند داستانسرایان در بازگویی گذشته به اشکال گوناگون روایتها و داستانهایی از زندگی انسانها ابداع میکنند از این دیدگاه مورخان با بازی در گذشته تلاش در ابداع آینده دارند و به عبارت دیگر مورخان فقط جویندگان حقیقت یا کاشفان و مولدان معرفت نیستند بلکه فعالان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هستند که با ارایه روایتی ادبی و داستانی از تاریخ اقدام به گزینش و غربال رخدادها میکنند و تاریخنویسی مانند داستاننویسی دارای یک طرح است و آن هم یک طرح داستانی یا پلات. این طرح نیز دارای قهرمانان، رخدادها، آغاز و میانه و پایان است. از دیدگاه هایدنوایت و تحلیلگرایان روایت، مورخان اثبات گرا، مورخان ناسیونالیست و مورخان مارکسیست هر کدام فرا روایتی از گذشته ارایه کردهاند که در این فرا روایتها برای منطقی و قابل قبول ساختن و همچنین سادهسازی گذشته انسان یا ملتها، داستانهایی شیرین، جذاب و قابل فهم از دوران دیرین و کهن ملتها ابداع کردند. در نتیجه تمام تاریخ نگاری گذشته به نوعی تمایل به بیان روندی منسجم و پیوسته و متداوم در تاریخ داشته است. از دیدگاه پسا ساختارگرایان که به نقد این نظر و مخالفت با آن پرداختهاند هیچگونه ساخت یا ساختار واحدی بر ذهن و اندیشه انسان حاکم نیست. انسان در دورههای گوناگون در اپیستمهها، پارادایمهای گوناگون و گفتمانهای مختلف قرار داشته و در نتیجه شرایط گوناگونی را خلق کرده است. پس بر اساس این دیدگاه تصور تاریخی منسجم و پیوسته یک امر تخیلی است.
تجربه تاریخی در ایران، انباشت یا عدم انباشت
اکنون با بازگشت دوباره به این موضوع در ایران نیز ما با همان دو دیدگاه درباره چشمانداز تمدنی روبه رو میشویم. ایده پیوست تاریخی و گسست تاریخی که هر یک به نوبه خود دارای مبانی سیاسی و معرفتشناسی متفاوت هستند. ایده پیوست تاریخی با نوعی تاریخ نگاری اثباتی و تحصلگرایانه و همچنین نوعی تلقی ساختگرایانه از تاریخ و علم تاریخ همراه است. از سوی دیگر ایده گسست تاریخی با معرفتشناختی پسا ساختارگرایانه و پسانوگرایانه همراه است.
در پرتو بحثهای مطرح شده میتوان آسانتر به انباشت تجربه تاریخی بپردازیم. اول اینکه برداشتی که بر اساس بحثهای ارایه شده میتوان مطرح کرد این است که مفهوم انباشت تاریخی مفهومی پیچیده است و به سادگی نمیتوان درباره آن سخن گفت. از این رو طیفی از دیدگاههای مخالف و موافق در این باره وجود دارد. دوم اینکه این موضوع را میتوان حداقل از دو زاویه متفاوت نگاه کرد: نخست از زاویه تحول سیاسی در جامعه، دوم از زاویه تحول اجتماعی یا فرهنگی. اگر از دیدگاه نخست، تحول سیاسی به آن نگاه کنیم ما بیش از آنکه بخواهیم قضاوت این یا آن از گسست یا پیوست تاریخی، عدم انباشت یا انباشت تاریخی ارایه کنیم باید از این ایده حمایت کنیم که ما در برخی زمینهها نوعی انباشت و تراکم تاریخی و سیاسی را داشتهایم و در برخی زمینهها این چنین انباشتی صورت نگرفته است. به تعبیری دیگر بهتر است به جای تحلیل درباره کلیت تاریخ سیاسی به تحلیل جزئیات و بخشهای متفاوت نظام سیاسی یا تجربه سیاسی در ایران بپردازیم. به اعتقاد من، ما از جهاتی به نوعی پیوستگی یا انباشت تجربه سیاسی را داشتهایم. اینگونه که اگر جامعه ایران را در یک چشمانداز تاریخی از چند هزار سال پیش تاکنون بررسی کنیم این تحول را میبینیم که فهم سیاسی مردم ایران از شیوه حکومت، ساماندهی جامعه، حکمروایی و... تغییر داده است. بخشی از این تغییر بینش سیاسی مردم جامعه در نظام سیاسی یا نظامهای سیاسی که ظهور کردهاند، آشکار شده و بخشی از آن سرکوب یا فراموش شدهاند. اما همانطور که پیش از این گفتهام برخی با این دیدگاه مخالف هستند. از جمله سید جواد طباطبایی معتقد است که ایده ایران شهری، ذات و جوهره تفکر سیاسی ایرانیان را از دورههای دور تاریخ تا به امروز تشکیل داده است و به اشکال مختلف ما، شاه و حکومت فرد بر جامعه را به عنوان الگوی آرمانی و شیوهسازماندهی سیاسیپذیرفتهایم و از گذشته تاکنون آن را ادامه دادهایم.
اما تجربههای زنده و موجود ما نشان میدهد که تجربه سیاسی، کنش سیاسی و مجموعه واقعیتهای سیاسی ایران پیچیدهتر و متکثرتر از آن است که بتوان گفت بین ایران امروز و ایران دویست سال پیش و ایران دویست سال پیش با ایران هزار یا دو هزار سال پیش تفاوتی وجود ندارد و تغییری نکرده است. توسعه شهرنشینی و غلبه شیوه شهرنشینی به جای شیوههای غیر شهری، روستایی و ایلی، و پیرو آن، سواد و آموزش عالی، توسعه فناوریها، صنعت در زمینه کشاورزی و دامپروری، فناوری دیگر همچون فناوریهای ارتباطاتی و اطلاعاتی، همچون رسانهها، صنعت چاپ و تلویزیون و گسترش روابط مجازی، اینترنت، گسترش وسایل حمل و نقل و... همچنین تحولات ناشی از جهانی شدن و فرایندهای عمومی تحولات فرهنگی، دموکراتیک شدن، مصرفی شدن، زیباییشناسانه شدن، صنعتی شدن و... مجموعا جامعه، فرهنگ و انسان ایرانی را با تغییرات گستردهای روبه رو میکند. در نتیجه نمیتوان گفت مجموعه وسیع تغییرات هیچ نوع تغییر و کنشی در بینش و منش سیاسی ایرانیان ایجاد نکرده باشد. اگر بخواهیم واقعبینانه نگاه کنیم میتوانیم با چشم سر تحولاتی را در نظام سیاسی ایران در گذشته و حال ببینیم که این تحولات حداقل در یک دو قرن اخیر نشان دهنده نوعی پیوستگی و تداوم به سوی نوعی امروزی شدن و تجدد نظام سیاسی بوده و هست.
البته ما میتوانیم نقدهایی را به وضع سیاسی کنونی جامعه داشته باشیم و از منظر دموکراسی و تجدد کاستیها و مباحثی را در این زمینه مطرح کنیم، اما این بدان معنی نیست که ما هنوز اندر خم یک کوچهایم و از دوره مشروطه تا به امروز هیچ اتفاق یا تحولی در جامعه رخ نداده است. از این رو و بهتر است بگویم، ایده جامعه کلنگی کاتوزیان برای تحلیل وضعیت تحولات سیاسی معاصر ایران چندان واقعبینانه نیست. شاید به همین دلیل او خود از استعاره جامعه کلنگی برای تحلیل تاریخ مدرن ما استفاده نکرده است.
ما البته نتوانستهایم به حد کافی از تجارب تاریخی خود بهره ببریم و فراز و نشیبهای گوناگونی را پشت سر گذاشتهایم و این وجود دارد که در جاهایی به صورت زیگزاگی عمل کردهایم. اما در پس و پشت تمام این تحولات میتوان یک مسیر خطی و تکاملی به سوی تجدد در تمام ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در تاریخ معاصر ایران مشاهده کنیم. من در مقالات و کتابهای گوناگون خود از جمله کتاب «مدرن، امروزی شدن فرهنگ ایران» (۱۳۸۷) و همچنین کتاب «مردمنگاری تجدد» که توسط انتشارات هرمس در دست انتشار است این انباشت تجربههای تاریخی ایرانیان به سوی تجدد را در یک قرن و نیم گذشته تشریح کردهام. البته محورهایی که من در این کتابها مطرح کردهام بیشتر به تجربیات اجتماعی و فرهنگی مردم توجه دارد. ما در حوزه نظام فرهنگی و اجتماعی بیش از نظام سیاسی میتوانیم روند کمابیش واحدی به سوی تجدد را بیابیم. به نظر من تجدد مسیری کلی است که تراکم و انباشت تجربههای فرهنگی، اجتماعی ما بر حول آن صورت میگیرد. البته این بدان معنی نیست که نظام سیاسی به سوی تجدد سیر نکرده است بلکه این نظام هم به نوبه خود در این مسیر بوده است.
اگر چه من نمیتوانم از دیدگاه پیوست تاریخی برای تاریخ چند هزار ساله ایران حمایت کنم و دانش یا اطلاعات کافی برای بیان اینکه در تاریخ چند هزار ساله جوهره و ذات واحدی بر تاریخ حاکم بوده است، ندارم، اما به عنوان پژوهشگری که در حوزه جامعه معاصر ایران فعالیت میکنم بر این باورم که در دوره معاصر ما از لحاظ اجتماعی و فرهنگی شاهد شکلگیری برخی روندها و فرایندهای عمومی حاکم بر جامعه هستیم و این هم موجبات استفاده و بهرهبرداری از انباشت تاریخی را فراهم میآورد.
منبع: ماهنامه نسیم بیداری
نظر شما :