خاطرات محسن یحیوی از ده سال اسارت در عراق: همزمان با شهادت تندگویان اعتصاب غذا کردیم
***
شما در سال ۱۳۵۹ در روزهای آغاز جنگ تحمیلی به وزارت نفت رفتید و مدیریت مناطق نفتخیز جنوب را برعهده میگرفتید. در آن روزها خوزستان در چه شرایطی به سر میبرد. از آن روزها به عنوان یک شاهد عینی وضعیت را در جبهه ایران و جبهه عراق چگونه میدیدید؟
بنده تقریبا تا یک هفته قبل از آغاز جنگ در دولت شورای انقلاب مسوولیت وزارت مسکن را برعهده داشتم و بعد از آن به دلیل شرایط منطقه به پیشنهاد شهید تندگویان به وزارت نفت رفتم. بعد از پیروزی انقلاب و احساس خطر نسبت به توان این انقلاب برای پایان دادن به استیلای مستکبران، دشمن به تکاپو افتاد تا انقلاب را ساقط کند یا اینکه حداقل جلوی گسترشش به منطقه و دیگر نقاط دنیا را بگیرد. در آن زمان ما در کشور شاهد چند تلاش برای کودتا بودیم. به قبیلهگری و طایفهگری دامن زده میشد و... همه اینها وقتی با شکست مواجه شد دشمن با بهکارگیری صدام که از دیرگاه هم از نظر منابع نفتی و هم از نظر دسترسی به خلیج فارس به مناطق جنوبی کشور ما طمع میورزید، جنگ تحمیلی را به راه انداخت. یکباره ما مواجه شدیم با حمله هوایی به فرودگاههای مختلف کشور از جمله فرودگاه مهرآباد. در آن زمان من تازه حکم گرفته بودم و برای اعزام به منطقه به فرودگاه میرفتم که این بمباران باعث شد به وزارت نفت برگردم و کمی بعد دوباره به منطقه اعزام شوم. هنگامی که بنده به خوزستان رفتم آنجا را هم مثل دیگر نقاط کشور ملتهب دیدم و البته میدیدم که همه بدون واهمه از حملات دشمن با شور و هیجان انقلابی، در همه سطوح اعم از نیروهای نظامی که در صحنه بودند و مردم عادی برای مقابله با این حمله آماده میشدند و برای تایید این مقاومت مردمی زیر پرچم امام به عنوان گویاترین شاخص میتوانیم این نکته را به یاد آوریم که دشمن قصد داشت ظرف یک هفته خوزستان را تصرف کند اما در همان روزهای اول با وجود فروپاشی در نیروهای مسلح ما که پس از پاکسازی این نیروها به وجود آمده بود، و شاید همین امر هم باعث طمعورزی صدام برای حمله به کشور ما شده بود و با وجود اینکه نیروهای رزمی ما حتی یک فرماندهی منسجم که بتواند همه نیروهای مسلح را همگام بکند، نداشت، حضور مردم داوطلب در صحنه جلوی لشکر دشمن را گرفت. دشمن در همان مدت کوتاه به پشت دروازههای شهر اهواز رسیده بود، به گونهای که اهواز با خمپاره قابل هدفگیری بود. اسلحههای ما با اسلحههای عراقیها قابل قیاس نبود. برای مثال به خاطر میآورم که پانصد نفر از داوطلبان لرستان به آبادان آمده بودند و این پانصد نفر تنها صد تفنگ آن هم از نوع برنو داشتند که باید به نوبت از آنها استفاده میکردند. یک مقدار از هم پاشیدگی وجود داشت منتها آنچه که باعث پیروزی میشد ایمان به خداوند و همین حضور داوطلبانه بود.
وضعیت در حوزه مسوولیتی خودتان، یعنی پالایشگاهها و تاسیسات نفتی، به چه شکل بود؟
در سفر اولی که شهید تندگویان بعد از وزارت و برای معرفی بنده به عنوان مدیر مناطق نفتخیز به اهواز آمدند، هنگامی که وارد پالایشگاه شدیم لولههای انتقال نفت به پالایشگاه را مورد هدف قرار دادند و کمی بعد در پنجاه متری ما یک خمپاره دیگر منفجر شد. وقتی که در پالایشگاه قدم میزدیم عراقیها که گویا ما را شناسایی کرده بودند سعی در هدفگیری ما داشتند و همین طور که ما عبور میکردیم خمپاره پشت سرمان منفجر میشد. با این وجود نیروهای ما در صنعت نفت، در آبادان تلاش میکردند که با اتحاد نگذارند که پالایشگاه بخوابد. چیزی که آدم مشاهده میکرد این بود که عراق با همه توان نظامیاش در برابر نیروهای مردمی متوقف شده بود و همین جانفشانیها بعدتر تحت رهبری حضرت امام (رحمهالله علیه) منجر به پیروزی نهایی شد.
شما در هنگام پذیرش مسوولیت در مناطق نفت خیز چه نگاهی به وضعیت مرزی ایران و عراق داشتید. منطقهای که حیطه مسوولیت شما بود بسیار خطرخیز بود. آیا شما و دولت احتمال حمله را میدادید و چه پیش بینی برای مقابله داشتید؟
قبل از شروع رسمی جنگ ما شاهد حملات پراکنده عراق در سرتاسر مرز از کردستان تا جنوب بودیم. یادم میآید هنگامی که وزیر مسکن بودم برای بازدید از وضعیت ساخت و ساز به کردستان رفته بودیم و در خط مرزی مشاهده کردیم عراق روستایی را بمباران کرده و بسیاری را به شهادت رسانده است. آنچه که ما شاهدش بودیم ناامن بودن همه طول خطوط مرزی ما با عراق بود. خوزستان هم به طور قطع مورد هجوم قرار میگرفت و در نتیجه ما این امر را چیزی عادی میدانستیم. منتهی این عادی بودن به این مفهوم نبود که تصور کنیم اگر چنین جنگ ویرانگری به ما تحمیل شود ما توان و آمادگی مقابله با این هجوم را داشته باشیم. به خصوص به دلیل ناشیگریهایی که در ابتدای جنگ همه ما داشتیم. چون حتی نیروهای مسلح ما هم جنگ دیده نبودند چه رسد به ما و نیروهای مردمی. وقتی در بعضی از مناسبتها با نیروهای مسلح مواجه میشدیم این تصور در ما به وجود نمیآمد که نیرو همسان و همپایه با نیروهای دشمن باشد. مهمتر از توانایی برای ما مفهوم «وظیفه» بود. حتی در صورت عدم توازن امکانات و حتی در این صورت که این احساس به وجود بیاید که حرکتی که انجام میشود جز شهادت نتیجهای در بر نخواهد داشت ما وظیفه خود میدانستیم که وارد عمل شویم و صحنه را خالی نکنیم.
تصور میکنم اگر نیروی ایمان در مجموعه نیروهای معتقدی که به فرمان حضرت امام از هر گونه جانفشانی دریغ نداشتند نبود، ممکن بود انسان دچار یاس و تردید شود. ما با تجربه مقابله با حرکتهای داخلی که از طرف گروهکها و قومیتهایی که تحت تاثیر حرکت گروهکهای ضدانقلاب قرار داشتند یک آمادگی رزمی نسبی پیدا کرده بودیم ولی به طور قطع تصور اینکه بتوانیم در برابر چنین هجومی مقاومت بکنیم یک مقدار از ذهن خارج بود. منتها بارها اتفاق افتاده است که مسوولان جایگاه مردم را آن گونه که باید و شاید ارزیابی نمیکنند. شاید تنها کسی که در این میان ارزیابی صحیحی داشت حضرت امام بود. برای ایشان یقین حاصل شده بود که در هر مقابله با انقلاب اسلامی شکست با دشمن است. شاید گزافه نگفته باشیم اگر بگویم همان روحیهای که در ما به وجود آمده بود که به پیروزی فکر نمیکردیم و به وظیفه میاندیشیدیم در امام هم وجود داشت. و دلگرمی امام از همین عقیده برمیخاست و به همه القا میشد.
بدون حضور رهبری کاریزماتیک امام چه شرایطی را برای جنگ متصور میشوید. آیا شرایطی که با حضور ایشان به وجود آمد بدون آن حضور هم در دسترس بود؟
بنده عرض میکنم که خیر و قطعا خیر. در چنان شرایطی به طور قطع سیاستمداران یک دید مشترک برای برون رفتن از مشکل از خود بروز نمیدهند. در چنان شرایطی اختلاف نظر و دیدگاه درباره چگونگی برخورد با مساله به وجود میآید و وقتی که تعدد مراکز تصمیمگیری وجود داشته باشد در نهایت تصمیم درستی اتخاذ نخواهد شد و دولتمردان در شرایط بیتصمیمی قرار خواهند گرفت. تفاوت انقلاب ما با بقیه انقلابهایی که بعد از ما و قبل از ما رخ داد در وجود رهبری قاطع حضرت امام و پذیرش یکپارچه این رهبری از سوی مردم بود. البته یکپارچگی هرگز به صورت صد در صد در میان مردم به وجود نیامده و نخواهد آمد حتی در زمان پیامبر اکرم. ولی اکثریت قاطع مردم که با پشتوانه ایمان چندین برابر نیرو پیدا میکردند با یکپارچگی پشت سر حضرت امام قرار گرفتند. اعتقاد به ولایت فقیه حتی در سطوح مراجع تقلید هم مشاهده میشد و شناختی که مراجع از جایگاه حضرت امام از سال ۴۲ به بعد داشتند ایجاب میکرد که اطاعت از ایشان را برای خودشان فرض بدانند.
این یکپارچگی اگر وجود نداشت قطعا در همان روزهای اول مجبور میشدیم شکست را با خفت و خواری تحمل کنیم ولی حضور و درایت ایشان که به اعتقاد بنده حتما از هدایتهای الهی برخوردار بود باعث میشد چه آنها که در خط مقدم جبهه میجنگیدند و چه مردم بزرگواری که در شرایط سخت جنگ با امکانات محدود به زندگی میپرداختند و بسیاری از کالاها را با کوپن دریافت میکردند پشت ایشان را خالی نکنند. اینها همه باعث پیروزی بر دشمن شد. آن نگرانی که در مورد انقلابهای اخیر عربی داریم و توصیهای که همیشه در صحبتهایمان به مردم مسلمان داریم این است که به یک رهبری واحد برسند که در غیر این صورت به آنچه که از انقلاب انتظار دارند دست پیدا نخواهند کرد.
روز نهم آبان ۱۳۵۹ شما به همراه شهید تندگویان و چند تن دیگر از دوستانتان به اسارت درآمدید. چه شد که این اتفاق رخ داد؟
روز هشتم آبان قرار بود شهید تندگویان از منطقه دیداری داشته باشد. دکتر منافی وزیر بهداشت و درمان وقت و عدهای از معاونین وزارت بهداشت و درمان، دو نفر از نمایندگان مجلس و چند نفر از معاونین شهید تندگویان هم به همراه ایشان به منطقه آمده بودند. بنده هم از آبادان حرکت کردم و در اهواز به ایشان پیوستم. در جلسهای که داشتیم قرار بر این شد که همه هیات به طرف آبادان حرکت کنند. در عین حال که همه میدانستند آبادان زیر تیر دشمن است این سفر بسیار عادی تلقی میشد. روحیهای انقلابی وجود داشت که باعث میشد از خطراتی که ممکن بود در چنین سفری آنها را تهدید کند هراسی نداشته باشیم.
صبح روز جمعه، نهم آبان ماه، ما در کاروانی به سمت آبادان حرکت کردیم و خودرویی که من، شهید تندگویان، مهندس بوشهری، چند محافظ و یک راننده در آن قرار داشتیم به عنوان خودروی میزبان در ابتدای کاروان حرکت میکرد. ظهر آن روز ما به نزدیکی آبادان رسیدیم و حدود سه چهار کیلومتری پل بهمنشیر با نیروهای دشمن مواجه شدیم. این نفوذ دشمن شب گذشته انجام گرفته بود. من برای ملحق شدن به مهندس تندگویان هم شبانه از همین مسیر آمده بودم و مشکلی را مشاهده نکرده بودم اما در طول مدت شب آن جاده به دست نیروهای عراقی افتاده بود و بعدها ما فهمیدیم که دشمن تلاش کرده بود در بعدازظهر همان جمعه از همان نقطهای که ما را اسیر کرده بودند رودخانه بهمنشیر را قطع بکند و به جزیره آبادان وارد شود.
در ابتدای اسارت ما خودمان را کارکنان نفت معرفی کردیم که از مرخصی در حال برگشت به آبادان هستیم. ما در شرایطی قرار گرفتیم که چشمهامان بسته بود و در همین شرایط صدای رگبار گلوله بلند شد و شهید تندگویان با این تصور که عراقیها در حال قتلعام حدود پنجاه یا شصت نفر اسیری هستند که ما را پس از اسارت به آنها ملحق کرده بودند خودش را معرفی کرد و بعد ایشان در دیدار با فرماندهان عراقی ما را هم معرفی کرده بودند. از همان ساعات اولیه اسارت ما را از باقی اسرا جدا کردند و در روز شنبه دهم آبان ماه ما را به زندان سازمان امنیت عراق منتقل کردند. بعد از بازجوییها هر کدام از ما را به یک زندان انفرادی منتقل کردند. سلولهایی که دو متر در سه متر بیشتر وسعت نداشت. در حدود دو سال ما در این سلولها بودیم و بعد از این مدت بنده و آقای مهندس بوشهری را در یکی از همین سلولها که برای هیچ کاری نمیشد از آنها استفاده کرد با یکدیگر همسلول کردند. ما در این وضعیت سراغ شهید تندگویان را گرفتیم و به ما گفتند چون او وزیر بوده به جای دیگری منتقل شده تا در شرایط بهتری از او نگهداری کنند. البته همه اینها به سادگی انجام نگرفت. این پرسش و پاسخها و هم سلول شدن با مهندس بوشهری با یک اعتصاب غذای بیست روزه از طرف من همزمان شد و بعدها فهمیدیم این اعتصاب غذا با شهادت مهندس تندگویان همزمان بوده است. ممکن است تسهیلات محدودی که بعد از دو سال در اختیار ما قرار داده بودند نه به دلیل اعتراض خودمان که به دلیل شهادت مهندس تندگویان بوده باشد یا شاید بعد از دو سال فراموشی به فکر ما افتاده بودند که چرا اینها را در چنین شرایطی نگهداری میکنیم.
در آن شرایط که امکان کسب اطلاع از وضعیت ایران را نداشتید. داشتید؟
خیر. تنها از نگهبانهایی که به ما سر میزدند درباره شرایط جنگ میپرسیدیم و آنها هم جوابهای سر بالایی میدادند که قابل باور نبود. تنها خبری که از جنگ به گوش ما میرسید آژیر خطری بود که از حمله شبانه نیروهای هوایی ما خبر میداد و بعد از این آژیر صدای انفجار از گوشهای از بغداد برمیخاست و اگر انفجار در نزدیکی ما رخ داده بود گرد و خاک آن به ما هم میرسید. وقتی حمله هوایی و انفجار رخ میدهد به طور معمول به انسان احساس ترس دست میدهد ولی ما وقتی که این آژیر را میشنیدیم و بعد از آن صدای انفجار به گوشمان میرسید دچار شعف و شادی میشدیم و اطمینان پیدا میکردیم که هنوز نیروهای ما در حدی هستند که میتوانند تا بغداد نفوذ کنند و پایتخت دشمن را زیر هدف بگیرند.
هنگامی که ما سفرمان را از اهواز به آبادان شروع کردیم نیروهای خودمان را در اطراف جاده میدیدیم و وقتی که ما را از محل اسارت به پشت جبهه منتقل میکردند نیروهای عظیم لشکر عراق را که در حال حرکت به سمت آبادان بودند مشاهده میکردیم. نیروهای عراقی در نخلستانهای وسیع آن منطقه جای سوزن انداختن باقی نگذاشته بودند. با آن تفاوت عظیم نیرو این احساس به ما دست داده بود که تنها مگر امداد الهی بتواند به ما کمک کند که بتوانیم این عدم توازن را یک مقدار جبران کنیم. نیروهای عراقی از آبادان تا نزدیک بصره گسترده بودند و تجهیزات بسیار وسیعی داشتند. در طول اسارت همیشه یکی از نگرانیهای ما این بود که با وجود آن عدم توازن قوا برای انقلاب و برای کشور چه اتفاقی رخ خواهد داد. به همین دلیل وقتی که آن انفجارها رخ میداد امید دوبارهای در دل ما جوانه میزد. ما مفقودالاثر بودیم و تا نیم ساعت قبل از ورود به مرزهای ایران پس از ده سال اسارت صلیب سرخ اجازه ثبتنام از ما را پیدا نکرد. ما هیچ گونه اطلاعی از جبهه نداشتیم و فقط آن بمبهای نشاط بخش بودند که به ما اطلاع رسانی میکردند و به ما قوت قلب میدادند.
بعد از ده سال به ایران برگشتید. بعد از این مدت چه تغییراتی را مشاهده میکردید. چه در سطح جامعه و چه در وزارت نفت که هنگام اسارت معاون آن وزارت خانه بودید و پس از بازگشت هم به معاونت آن منصوب شدید.
به طور قطع ده سال بیخبری بین واقعیتها و تخیلات فاصله میاندازد. ما در سال هفتاد توانسته بودیم رادیو بگیریم و در جریان اخبار کشور قرار داشتیم. بنده تصور میکنم بعد از خاموش شدن انفجارات جنگ و آتش بس نیروهای ما یک امتحان مجدد را فرا روی خود داشتند. کشور هشت سال زیر آتش بود و به ویژه آسیبهایی که به صنایع نفتی در جنوب کشور وارد شده بود شرایط سختی را برای بازسازی سریع ویرانیها تحمیل میکرد. به اعتقاد بنده همه نیروها در چنین شرایطی مخلصانه توان خود را مصروف بازسازی کشور کردند. وقتی که بعد از شش ماه و یا شاید هم کمتر از شش ماه مطلع شدیم که دود از پالایشگاه بلند شده است و تمام پالایشگاه به کار افتاده است این اتفاق را نمیتوانستیم چیزی جز معجزه بدانیم.
وقتی که به وطن برگشتم یکی از مسوولیتهایی که از طرف وزیر به من محول شده بود نظارت بر بازسازی پتروشیمی بندر امام بود. این پتروشیمی به گونهای ویران شده بود که شریک ژاپنی ما از کلیه هزینهای که برای راهاندازی آن متحمل شده بود و سهامش در کارخانه صرف نظر کرد. این کارخانه به فضل همان تلاشهای جهادگرانه بازسازی و به یکی از پتروشیمیهای بزرگ منطقه تبدیل شد. به اعتقاد من تلاشهای جهادگرانه بعد از جنگ باعث شد تاسیسات ما حتی از آنچه که پیش از جنگ داشتیم فراتر رود. این بازسازیها تنها در بخش صنایع نفتی نبود و در بخشهای مختلف شاهد بازسازی سریع کشور بودیم. یکی دیگر از مسوولیتهایی که وزیر به من سپرده بود همراهی با کسانی بود که از طرف سازمان ملل برای ارزیابی خسارتهای وارد آمده به صنعت نفت به کشور آمده بودند. از نظر آنها صنعت نفت ایران ویران شده بود. این صنعت نفت ویران در طول چهار سال بازسازی شد و این بازسازی به صورت جهادی انجام گرفت
بعد از ده سال مشاهده میکردم که روحیه جهادی که در همه ما وجود داشت و وظیفهگرایی در جامعه نه تنها توسط جنگ تضعیف نشده که در شرایط جنگی تقویت شده است. حتی برخی از کسانی که در ابتدای انقلاب دید چندان مثبتی نسبت به حرکت مردم ما نداشتند نیز به انقلاب ملحق شده بودند و تلاش میکردند نیروی خود را در خدمت بازسازی کشور قرار بدهند.
در آن زمان هنوز تهاجم فرهنگی در جامعه و در بخشهایی از نیروهای موثر در نظام و انقلاب رسوخ پیدا نکرده بود و در نتیجه همه یکپارچه در جهت سر پا نگه داشتن و پیش بردن اهداف انقلاب حرکت میکردند. بعضی چیزها بود که وقتی میدیدیم توقعش را نداشتیم. موقعی که ما به اسارت رفتیم شرایط حضور زنان در جامعه به گونهای دیگر بود و وقتی برگشتیم شرایط زمین تا آسمان متفاوت شده بود. این شرایط برای ما با ناباوری همراه بود ولی خب این واقعیتی بود که در جامعه مشاهده میشد.
دستاورد این هشت سال دفاع از نظر شما چه بود و اکنون ما نسبت به آن دستاوردها در چه شرایطی قرار داریم؟
دستاوردهای جنگ را باید تحت لوای دستاوردهای انقلاب بررسی کرد و دستاوردهای انقلاب را میتوان در دو حوزه داخلی و بینالمللی مورد توجه قرار داد. به اعتقاد من جنگ تحمیلی انقلاب را آبدیده کرد. چه بسا اگر ما در شرایط جنگی قرار نمیگرفتیم با اختلافهایی که در همان دو سال اول انقلاب مشاهده میشد صدمات عمدهای به انقلاب وارد میشد. همان گونه که حضرت امام فرمودهاند جنگ تحمیلی برای ما یک نعمت بود. یکی از نعمتهای بزرگ جنگ تحمیلی به اعتقاد بنده تخفیف اختلاف در قلبهای ما و کمک به ریشه دواندن انقلاب در اعماق جوامع مختلف بود. جنگ توانست روحیه مقاومت را به جوامع مختلف صادر کند. در کشور روحیه استکبارستیزی بعد از عریان شدن چهرههای منافق گسترش یافت و این بعد از بروز جنگ تحمیلی رخ داد.
به اعتقاد بنده موقعیت امروزین ما به عنوان یکی از معدود کشورهایی که از استقلال کامل در تصمیمگیری برای خود بهره میبرد یکی دستاوردهای آن شرایط است. البته اعتقاد ندارم که تمامی آنچه که در کشور صورت میگیرد منطبق بر اصول انقلاب است اما آنچه که بر مبنای این اصول انجام شده به هر میزان که باشد برای نشان دادن سیاست مستقل ما و متعین ساختن جایگاه کشور ما به عنوان شاخص ایستادگی در برابر زور در سطح جهانی کافی بوده است.
جنگ تحمیلی به دنیا ثابت کرد ملتی با امکانات کم و با دشمنان توانا در صورت اتکا به عنایات الهی میتواند در برابر مشکلات سرافراز بیرون بیاید و دشمنان را از دخالت در امور خود دور نگاه دارد و به همین دلیل است که ما بعد از انقلاب اسلامی ایران، انقلاب در افغانستان، بیرون رفتن نیروهای آمریکایی از لبنان و شکلگیری حزبالله، مقاومت ملت فلسطین و امروز حوادثی که در منطقه به وجود آمده است را مشاهده میکنیم. به اعتقاد بنده تاثیرات داخلی پایه و زیربنای تاثیرات بینالمللی انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی بوده است.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران
نظر شما :