روایت قرائتی از اجازهٔ شاه سعودی برای ملاقات با آیتالله بروجردی
مراسم روضه خوانی ناصرالدین شاه
اگر روحانی و واعظ بخواهند یک چیزی را انجام بدهد خوب بلد است. قدیم من یادم هست قم هم اینطور بود. لولهکشی نبود. هر یک چند تا محله یک چاه آب بود، آب از درون جویها در خانهها میرفت. تهران هم همینطور بود. کوچه شترداران کوچه آخری بود آب به آن نمیرسید. یک آب گل و لجن. در کوچه شترداران که آب به آن نمیرسید، یک منبری آنجا بود روز عاشورا میرفت نزد ناصرالدین شاه روضه بخواند. مردم جمع شدند گفتند: تو میروی خانه شاه روضه بخوانی، به شاه بگو: یک چاه آب اینجا بزن. ایشان هم ظهر عاشورا رفت سوره نوح را خواند. نوح به پسرش گفت: ایمان بیاور سوار شوید. کفار غرق خواهند شد. گفت: من غرق نمیشوم آسیا میروم. نوح گفت: آسیا هم زیر آب میرود. گفت: میروم ایران، گفت: ایران هم زیر آب میرود. گفت: تهران میروم. گفت: تهران هم زیر آب میرود، گفت: میروم کوچه شترداران. گفت: اگر کوچه شترداران میروی سؤالی نیست. چون به آنجا هیچوقت آب نمیرسد. (خنده حضار) خلاصه دستور یک چاه آب از ناصرالدین شاه گرفت. حالا غرض من این است که اگر کسی ذوق داشته باشد، میتواند خیلی کار بکند.
نزد همین آیتاللهها
زمان شاه ما تربت حیدریه رفتیم سخنرانی کنیم، جمعیت انبوهی بود. اتفاقاً آن شب پیرمردهای تربت حیدریه هم آمده بودند پای منبر، چند تا آیتالله داشت، ریش سفید، پیرمرد... یک جوان علاقهمند به ما شد، بلند شد نعره کشید و گفت: آقای قرائتی! گفتم: بله. گفت: درود بر تو! این علمای ما آیتاللههای ما خوردند و خوابیدند این حرفهایی که تو امشب به ما گفتی، این آیتاللهها نزدند. ای خاک بر سر! بگویم: خفه شو یک جوان احساساتی منفجر میشود. بگویم: درست گفتی. همه علمای شهر خراب شدند. آخوندها وقتی گیر میکنند میگویند: صلوات ختم کنید، در این صلوات فکر میکنند. من آنجا گیر کردم چه کنم. گفتم: اجازه بده تخته را پاک کنم. پشتم را به مردم کردم و به هوای تخته پاک کردن گفتم: خدایا الآن خودت بودی چه میکردی؟ من چه کنم؟ آخر یک کسی مکه آمده بود گرمش شده بود. میگفت: خدایا ما که آمدیم حالا خودت بودی میآمدی؟ حالا ما خدایا چه کنم! این جوان را خودت برسان چه کنم. نمیدانم چه کنم! همینطور که تخته را پاک میکردم یک چیزی را خدا به من کمک کرد. گفتم: و اما تو جوان! مثل تو مثل کسی است که در یک سالن بیاید و بگوید: ای لامپ درود بر تو که به ما نور میدهی. این آهنهای درون سقف عمری بالای سر ما هستند هیچ نوری به ما ندادند! آقاجان نور از لامپ است. اما این لامپ بند به همان آهن است. تو از من استفاده کردی اما من نزد همین آیتالله درس خواندم. این آیتالله مثل آهن است. من مثل لامپ هستم. تو زندهباد شیشه میگویی. به آهنها فحش میدهی؟ بنابراین حرفت درست است. حرفهای مرا آیتاللهها نزدند، اما به من بگو: آقای قرائتی این حرفها را از کجا یاد گرفتی؟ میگویم: نزد همین آیتاللهها درس خواندم. خلاصه جمعش کردم.
دیدار آیتالله بروجردی با شاه سعودی
یک دختر، حضرت معصومه (س) به جایی میرسد که مرکز علمی جهان میشود. مرکز علمی جهان میشود. این خیلی مهم است. بنابراین میارزد که اگر کسی زمینی، چیزی دارد، اگر کسی کتابی دارد، خلاصه با این اهل بیت گره بخورید. اینها افطاریشان را «یطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلی حُبِّهِ مِسْکیناً وَ یتیماً وَ أَسیراً» (انسان/۸) است. آنچه به اینها رنگ میدهد آن مسأله کرامت است. آیتاللهالعظمی بروجردی قم بود، شاه سعودی خواست دیدنش بیاید اجازه نداد. گفتند: چرا؟ گفت: شاه سعودی میخواهد دیدن من بیاید، زیارت حضرت معصومه را شرک میداند. کسی که دیدن من بیاید، زیارت حضرت معصومه نرود اصلاً پایش را به قم نگذارد. اجازه به شاه سعودی، آقای بروجردی نداد. خود هجرت حضرت معصومه این هم با کاروان، این هم به قصد زیارت برادرش امام رضا، هجرت مسأله مهمی است. روایت هم داریم امام رضا جمعی از قمیها خدمتش آمدند فرمود: «مَرْحَباً بِکُمْ وَ أَهْلًا فَأَنْتُمْ شِیعَتُنَا حَقّا» (وسایلالشیعه/ج۱۴/ص۵۶۹)
نظر شما :