آیتالله اشراقی به روایت فرزندش: به پدرم انگ زدند بنیصدری است/ پدرم فرصت نکرد علت استعفایش را بگوید
نحوه آشنایی مرحوم آیتالله شهابالدین اشراقی با خانواده امام چطور بود؟
مرحوم والد معظم آیتالله شهابالدین اشراقی در شامگاه سیزدهم رجب سال ۱۳۰۴ هجری شمسی در خانوادهای متمکن و اهل علم و فضل و تقوا در شهر مقدس قم به دنیا آمدند. ایشان جزء شاگردان حضرت امام بودند. و بعد از اخذ دیپلم وارد حوزه علمیه قم شدند. در دورهای که مرحوم والد دیپلم گرفتند، دیپلم کار بسیار مهمی بود ضمن اینکه بعضی از خانوادههای متدینین، این امر را خوب نمیدانستند که فرزندانشان وارد دبیرستان شوند. در آن دوره زمانی به علت پایین بودن سطح سواد عمومی جامعه و عدم اطلاع صحیح و درست نسبت به تحصیلات فرزندانشان و تبلیغات نادرست علیه تحصیلات آکادمیک باعث شده بود که رفتن افراد به دبیرستان را خلاف شرع دانسته و گناه تلقی کنند و به خاطر همین موضوع بود که بعضی از خانوادههایی که سطح عمومی سوادشان کم بود، از رفتن فرزندان خود به دبیرستان جلوگیری به عمل میآوردند.
خب ایشان به عنوان یک روحانیزاده چطور چنین کردند؟
خانواده پدری بنده تحصیل کرده بودند و از لحاظ تحصیلات آکادمیک، تحصیلات عالیه دارند. مثلا مرحوم آقا صادق اشراقی، که پسر عموی پدرم بود در آن زمان که دیپلم رتبهبندی میشد، جزو پنج نفر اول ایران شده بود. همه خانواده پدری در آن دوره دیپلم گرفتند و وارد آموزش عالی شدند و به طبع آن، پدر من هم دیپلم گرفتند. ایشان به زبان فرانسه هم کاملا مسلط بودند.
فرانسه را از کجا آموختند؟
همان دوران دبیرستان و نیز علاقه وافر ایشان به یادگیری زبان فرانسه باعث شد تا به فراگیری و تسلط کامل به مکالمه، ادامه دهند. مرحوم والد بعد از اخذ دیپلم وارد حوزه علمیه قم شدند. ورود به حوزه اولا به دلیل علاقه خاص ایشان به دروس حوزوی بود و ثانیا پیشینه خانوادگی در این ورود تاثیر بسزایی داشت. به هر حال ایشان نوه مرحوم آیتالله العظمی میرزا محمد ارباب بودند.
با آن ارباب اصفهانی که فرق داشت؟
بله فرق میکند، مرحوم آیتالله العظمی میرزا محمد ارباب، روحانی و شخصیت بانفوذی در قم بودند و جزء یکی از دعوتکنندگان مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری به قم محسوب میشدند. حتی آن طور که نقل است مرحوم ارباب نقش به سزایی در تاسیس حوزه علمیه قم داشتند.
مرحوم آیتالله العظمی ارباب در جریان «مشروطه»، جانب «مشروعه» را میگیرد و در جریانهای آن روز مشروعه و مشروطه، بیانیههای متعددی را هم صادر میکنند. در آن دوران مردم برای حل اختلافات و دعاوی به ایشان مراجعه میکردند. در لشگرکشی روس، مرحوم آیتالله العظمی میرزامحمد ارباب وساطت میکنند و با ژنرال روسی وارد مذاکره میشوند و از ورود لشگر روس به قم جلوگیری میکنند و با این کار فوقالعاده مهم و خطیر خود، از فاجعهای انسانی که سایه بر مردم و شهر قم افکنده بود جلوگیری مینمایند. این شخصیت، روحانی شماره یک، دوره خودشان به حساب میآمدند، بسیار شخصیتی محترم و صاحب نفوذ هم میان علماء و هم میان عامه مردم و از لحاظ علمی یک مجتهد طراز اول در دوره خود به حساب میآیند. ایشان شاگرد میرزایشیرازی بودند و بعد از اخذ درجه اجتهاد از سوی میرزای شیرازی به قم باز میگردند.
مرحوم آیتاللهالعظمی میرزا محمد ارباب در علوم مختلف تالیفات متعددی دارند مانند شرح بر کتاب بیان شهید اول، حاشیه بر کتاب جواهرالکلام، کتابی در رد فرقه ضاله بابی و بهایی و شرحی بر کتاب اسفبار و..... ایشان طبع شعر نیز داشتند و از خود دیوان اشعار نیز بجا گذاشتهاند. اشعار ایشان هم به زبان فارسی و هم عربی سروده شده است. معروفترین اثر بجا مانده از ایشان الاربعین الحسینیه میباشد که در این کتاب شریف ۴۰ حدیث درباره امام حسین شرح داده شده و در آن از مطالب بسیار در فنون: حدیث، تفسیر، تاریخ، کلام، شعر عربی و فارسی، لغت و فقه سخن گفتهاند.
با این اوصاف و با جایگاه ویژهای که ایشون در بین روحانیت و عامه مردم داشتند میبینیم که نوه ایشان یعنی مرحوم والد وارد دبیرستان میشود و آن هم بدان جهت بود که بیان کردم چون سطح علمی خانواده پدریام بسیار بالا بود و تمام اعضای خانواده به دبیرستان رفته و دیپلم گرفته بودند و تحصیلات عالیه داشتند و این موضوع در خانواده ایشان بسیار عادی بود.
به موضوع پدرتان برگردیم.
نحوه آشنایی مرحوم والد با خانواده امام هم بدین گونه بود که مرحوم پدرم شاگرد امام بودند و مورد توجه و علاقه خاص ایشان. مادرم نقل میکنند که «من در آن زمان چهارده سال داشتم و آقای اشراقی هم حدود بیست و پنج و بیست و شش سال به طور طبیعی من با آن سن و سال کم هیچ شناختی از ایشان نداشتم ولی خانم (همسر امام خمینی) با خانواده آقای اشراقی خصوصا مادر ایشان کاملا آشنایی داشتند.»
مادرم نقل میکنند که: «آقا (امام)، هم خود آقای اشراقی را میشناختند و هم پدر ایشان را یعنی مرحوم آیتالله میرزا محمدتقی اشراقی. خانواده آقای اشراقی یکی از بزرگترین و اصیلترین خانوادههای قم به حساب میآمدند و امام هم نسبت به پدر آقای اشراقی احترام ویژهای قائل بودند.»
مادرم نقل میکنند که: «یادم هست که روزی آقا با ناراحتی بسیار وارد خانه شدند و خانم از ایشان پرسیدند که چه شده است؟ آقا فرمودند امروز یکی از بزرگان حوزه از دنیا رفتهاند و منظورشان پدر آقای اشراقی بود. مادر آقای اشراقی فرزند مرحوم آیتالله طباطبائی بودند از خانواده اصیل و محترم قمی طباطبائی. به همین خاطر شناخت من از ایشان ابتدا از روی معرفی پدرم و مادرم از آقای اشراقی و خانواده ایشان بود.»
مادرم نقل میکنند که: «بعد از ازدواج من از آقای اشراقی پرسیدم که شما از کجا ما را میشناختید؟ ایشان پاسخ دادند که بعضی از دوستان به من گفتند که اگر همسری فهمیده، و روشنفکر و امروزی میخواهی بهتر است دختر حاجآقا روحالله را انتخاب کنی و احتمالا منظور از دوستانشان آقای علوی بروجردی داماد مرحوم آیتالله العظمی بروجردی بوده است.» مادرم نقل میکنند که: «مادر آقای اشراقی به همراه یکی از خواهرها سر زده به خانه ما میآیند و یک میهمانی برگزار میشود که نمیدانند دلیلش چیست. چند روز بعد، عموی آقای اشراقی یعنی مرحوم آقا سعید اشراقی میآیند و خواستگاری میکنند.»
با چه کسی آمده بودند؟
تنها میآیند. مادرم تعریف میکند که: «آقا (امام خمینی) از من سوال میکنند که نظرت چیست؟» و مادرم که چهارده سال داشته، میگوید «چون من کم سن و سال بودم و تشخیص نمیدادم گفتم هر چه نظر شماست. آقا میگوید نه، هر چه نظر قلبیت است آن را میخواهم بدانم.» مادرم میگوید که: «من نظر خاصی ندارم. و بعد آقا دو رکعت نماز میخوانند.» این را بگویم که امام اصلا اعتقادی به استخاره نداشت و در رابطه با امور به هیچ وجه استخاره نمیکردند و در ازدواج بین مرحوم والد و والده محترمه بر عکس بقیه علماء به هیچ وجه استخارهای انجام ندادند و فقط به نظر قلبی مادرم اهمیت میدادند که نظر ایشان را در این رابطه بدانند که چیست.
پدر در آن زمان چند سال داشت؟
بین بیست و پنج تا بیست و شش سال و مادرم هم چهارده سال.
خب، بعد از نماز چه شد؟
بعد از دو رکعتی که امام نماز خواندند دوباره از مادرم سوال میکنند که «نظرت چیست؟» مادرم میگوید که: «آقا (امام) نظر شما هر چه باشد من هم نظرم همان است. که آقا میگوید «پس مبارک است». مادرم میگوید «من خواستگاران زیادی داشتم؛ از معاریف، که من اسم نمیآورم چون میشناسید. اما آقا نسبت به آقای اشراقی نزد من به گونهای دیگر تعریف و تمجید میکردند.» خانم (همسر امام خمینی) بر اصالت خانوادگی بسیار تکیه داشتند که باید افرادی که به خواستگاری میآیند از خانواده اصیل باشند. مادرم به نقل از خانم (همسر امام خمینی) میگویند: «خانواده آقای اشراقی خانواده بسیار اصیل و بزرگی هستند و قدمت ۴۰۰ – ۵۰۰ ساله در قم دارند.» علت اینکه به مرحوم آیتالله العظمی ارباب، میگفتند ارباب، به خاطر نوع اصالت خانوادگی بود، ضمن اینکه زمین دار هم بودند و مالک بسیاری از زمینهای قم. از نظر علمی هم از مجتهدین شماره یک زمان خودشان بودند و جایگاه اجتماعی ایشان نزد عوام و خواص جامعه بسیار بلند مرتبه بوده است.
اولین بار کی همدیگر را دیدند؟
خانم (همسر امام خمینی) به آقا میگوید میخواهیم داماد را ببینیم. دقت کنید این ماجرا مربوط به ۶۰ سال پیش است.
یعنی بله را گفته بودند که خواستند داماد را ببینند؟
به خانواده داماد هنوز بله را نگفته بودند.
بعد چه شد؟
۶۰ سال پیش در دو خانواده مذهبی رسم نبود که دختر و پسر همدیگر را ببینند تا سفره عقد. این ماجرا مربوط به آن دوران است اما من در ۳۰ سال پیش هم شنیدهام که دختر و پسر همدیگر را نمیبینند تا سر سفره عقد. بعد از اینکه خانم گفت باید داماد را ببینیم، امام قبول کرد و گفت مانعی نیست، فردا بیایید به مدرسه فیضیه و بعد از درس، یک جوان قد بلند، شیک پوش و خوش سیما از درس بیرون میآید. خانم (همسر امام خمینی) میگوید «آقا این چه آدرسی است؟». آقا جواب میدهد «شما بیایید، اگر متوجه نشدید آن وقت بگویید». مادر تعریف میکند که «من با خانم به مدرسه رفتیم و دورتر ایستادیم تا درس تمام شود. درس آقا در آن دوران شلوغ بود.» درس امام در آن دوره جزء شلوغترین درسها بوده که این قضیه مربوط به سال ۱۳۲۹ یا ۱۳۳۰ میباشد. مادرم میگوید: «از ۲۰۰ – ۳۰۰ نفری که از درس بیرون آمده بودند، یک نفر از آن طلبهها با بقیه فرق داشت. به خانه برگشتیم و خانم به آقا گفت «یک نفر را دیدیم که با بقیه فرق داشت، انشالله همان باشد» که آقا میخندد و میگوید «همان است.» در نهایت خواستگاری آخر انجام میشود و عقد توسط امام و آیتالله خوانساری خوانده میشود.
همان وقت به سر خانه خود رفتند؟
خیر چون در آن زمان ازدواج از ۱۵ سالگی به بعد در شناسنامه ثبت میشد آقا میگوید تا دخترم به این سن برسد عروسی باید عقب بیافتد، باید این ازدواج در شناسنامه ثبت شود. برای همین ازدواج سال بعدش انجام شد.
در فاصله عقد و عروسی ارتباط پدر و مادرتان چطور بود؟
ارتباط نزدیکی داشتند و همچنین نامهنگاریهای فراوان بین پدر و مادرم انجام میشود. مادرم تعریف میکند که: «آقا در تابستانها به دلیل گرمای هوا که تا ۵۰ درجه هم میرسید خانواده را جمع میکردند و به یک منطقه خوش آب و هوا میرفتند.»
ظاهرا یک بار هم به جماران آمدند و علت آشنایی با این منطقه هم به آن زمان بر میگردد. امام به همراه خانوادهشان در تابستانها به شهر محلات و یا امامزاده قاسم واقع در شمیرانات تهران و جاهای مختلف دیگر میرفتند تا در گرمای طاقتفرسای قم نمانند.
مادرم تعریف میکند که «در دوران عقد به محلات رفتیم، و پدرت طاقت نیاورد و گفت ما هم به محلات میآییم. آنها هم یک خانه در محلات برای سه ماه اجاره کردند که این خانه با خانهای که ما گرفته بودیم فقط یک خانه فاصله داشت. پدرت به همراه مادرشان و خواهرشان به محلات آمده بودند و وقتی ما به قم برگشتیم آنها هم برگشتند.» منظورم این است که سختگیری در مورد این روابط نبود. اساسا امام نسبت به خانوادهشان سختگیری که بیشتر از حدود شرعی باشد، نمیکردند چه رسد به پدر و مادرم که در آن موقع محرم همدیگر بودند.
تا قبل از پیروزی انقلاب، رابطه مرحوم آقای اشراقی با امام و انقلاب چگونه بود؟
با شروع نهضت شکوهمند انقلاب اسلامی و قضایای اولیه انقلاب، مرحوم والد دوشادوش امام وارد صحنه مبارزه با رژیم پهلوی میشوند. وقتی امام را دستگیر و به تهران میبرند پدر من نقش برجسته و مهمی در پایان حصر و زندان امام و همچنین بازگشت ایشان به قم داشتهاند. زمانی که امام به قم برگشتند جشن بزرگی توسط مردم قم برگزار شد که نماینده امام در آن جشن از طرف بیت امام، پدرم بودند. بعد از دستگیری مجدد امام و تبعیدشان به ترکیه در ابتدا امر، امام، شهید آیتالله آقا مصطفی را به عنوان مسوول دفتر خودشان انتخاب میکنند. که ساواک برای بسته شدن درب منزل و دفتر امام، ایشان را نیز دستگیر و تبعید مینمایند. بعد از آن از طرف امام، مرحوم والد مسوول دفتر قم میشود. در اسناد ساواک این مسائل به طور مفصل مطرح شده است و در بخشی از این اسناد آمده است که «برای اینکه دفتر امام به طور کامل متلاشی شود باید آقای اشراقی را هم تبعید کنیم؛» که سال ۴۵ مرحوم والد را نیز دستگیر و به همدان و بعد به تهران تبعید میکنند.
نکتهای که باید عرض کنم در اینجا این است که با اینکه افراد مختلفی بودند که بعد از تبعید امام به ترکیه و سپس نجف شایستگی این امر مهم و خطیر یعنی قبول مسوولیت و اداره دفتر امام و رسیدگی به امور طلاب و پرداخت شهریه را داشتند ولی امام با توجه به اعتماد و اعتقاد کاملی که به مرحوم والد داشتند ایشان را به عنوان امین خود و مسوول دفترشان در قم معرفی مینمایند. مرحوم والد در دوره تبعیدشان به همدان در ابتدا امر، وارد بر منزل مرحوم آیتالله آخوند همدانی میشوند و بسیار مورد استقبال و تکریم مرحوم آخوند واقع میشوند. بعد از چند روز اقامت در منزل مرحوم آخوند همدانی، خانهای در همدان تهیه و بقیه اعضای خانواده به ایشان ملحق میشوند.
مرحوم والد بیماری برونشیت داشتند و با شروع فصل سرما در همدان این بیماری مزمن در حال شدت گرفتن بود که با تقاضای علماء قم نسبت به تغییر مکان تبعید مرحوم والد، موافقت میشود و ایشان از همدان به تهران منتقل میگردند. ایشان در تهران وارد بر منزل مرحوم آیتالله علوی بروجردی داماد مرحوم آیتالله العظمی بروجردی میشوند و بعد از چند روز اقامت در منزل ایشان خانهای در تهران تهیه میکنند و بقیه دوران تبعید خود را در تهران میگذرانند. مرحوم والد در دورهای که در تهران به سر میبرند علاوه بر پیگیری مسائل و پیشامدهای انقلاب، به امور علمی نیز پرداخته و کتاب تفسیری خود را به نام «سخن حق» در این دوره آغاز مینمایند.
در کتاب زندگینامه که در حال جمعآوری آن هستید، مرحوم آقای اشراقی قبل از انقلاب غیر از ارتباط با نجف، به زندانیان سیاسی هم کمک میکردهاند. کمی در این باره توضیح بدهید.
بله، مرحوم والد از افرادی که در آن دوران، زندانی و یا تبعید میشدند حمایت میکردند. این حمایتها هم مادی و هم معنوی بود. خیلی از افراد و مشاهیری که امروز هستند ممنوعالمنبر شده بودند. در اسناد ساواک بارها اشاره شده که آقای شهابالدین اشراقی به افرادی که طرفدار امام هستند کمک مالی کرده و به وضعیت خانوادههای آنان رسیدگی میکنند.
افرادی هم که در آن دوران ممنوعالمنبر میشدند از طرف مرحوم والد مورد حمایت قرار میگرفتند. گذران زندگی طلبهها از منبر رفتن است و زمانی که ممنوعالمنبر میشوند یعنی ممنوعالشغل شدهاند و با مشکل مالی مواجه میشوند. در خاطرات یکی از بزرگان آمده که پدرم به یکسری از افراد انقلابی میگوید نگران نباشید اگر ممنوعالمنبر شوید همان مبلغی را که در منبر میدهند به شما میدهم تا امور زندگیتان با مشکل مواجه نشود.
مرحوم والد نسبت به این موضوع حساسیت خاصی داشتند که مبادا اگر یک مبارز انقلابی به خاطر دفاع از اسلام و انقلاب و امام تبعید، زندانی و یا ممنوعالمنبر شده است به خانوادههای آن اشخاص، آسیبی وارد نشود و دچار مشکلات مادی و معنوی نشوند و به طرق مختلف به آنان کمک میکردند تا دوری فرد تبعید شده و یا زندانی شده باعث نشود که به روند زندگی عادی آنان خللی وارد شود حتی در دوره تبعید ایشان به همدان در نامههایی که از ایشان بجا مانده کاملا این موضوع مشهود است و با نامهنگاریهای مختلف، پیگیر اوضاع و احوال خانوادههای دربند میشدند و در مواقع مقتضی این امر مهم را به دیگران گوشزد میکردند. در یکی از نامههای امام به مرحوم والد نسبت به رفع گرفتاری مالی چند تن از آقایانی که ممنوعالمنبر شدهاند، سفارش و تاکید شده که به هر نحو ممکن این مشکل پیش آمده حل گردد.
آیا ساواک به خاطر این کار برخوردی میکرد؟
بله، در اسناد ساواک که مشاهده میکنیم متوجه این امر میشویم که مرحوم والد تحت کنترل شدید و لحظه به لحظه ماموران بوده و گزارشهای مختلفی از ایشون به ساواک داده شده است. در رابطه با رفت و آمدهایشان، برگزاری جلسات مخفی متعدد برای پیشبرد روند انقلاب، باز نگه داشتن دفتر امام در قم که همین موضوع چندین بار توسط ماموران ساواک به پدرم تذکر جدی داده شده است که دفتر امام باید تعطیل گردد و پدرم به هیچ عنوان زیر بار چنین کاری نمیرود و به ماموران ساواک میگویند: «بنده به دستور امام دفتر ایشان را باز نگه داشتهام و فقط از ایشان فرمان میگیرم.» و همچنین کمکهای ایشان به خانوادههای دربند و زندانی. در اسنادی که از پرونده مرحوم والد در ساواک بجا مانده است کاملا مشهود و مشخص است که ساواک نسبت به این مسائل حساسیت خاص داشت و به طور دقیق آن را پیگیری و گزارش میکرد که در مجموعه آثاری که از ایشان در حال تکمیل و آمادهسازی میباشد این مطالب به طور دقیق کار شده و انشاءالله در پاییز امسال به چاپ خواهد رسید.
چرا بعد از انقلاب مرحوم آیتالله اشراقی هیچ پست اجرایی رسمی نگرفتند؟
پدرم در مصاحبهای با روزنامه کیهان در ۲۵ اسفند ۵۸ داشتند بیان میکنند که: «من تاکنون هیچ پست اجرایی را که بارها به من پیشنهاد شده است نپذیرفتهام، حتی شغل آقای دکتر بهشتی (ریاست شورایعالی قضایی) را امام به من توصیه فرمودند که من قبول نکردم». پدرم مناصب رسمی را نمیپذیرفتند هر چند در مقاطع مختلف و حساس و بحرانهای آن دوره زمانی از طرف امام ماموریتهای ویژه را قبول کردند.
چند ماموریت آیتالله اشراقی مربوط به مسائل اختلافی در مناطق از جمله گنبد، تبریز و کردستان بود، چرا؟
مرحوم والد یک صلحطلب، به تمام معنا بودند. شخصیت و روش ایشان به گونهای بود که برای حل معضلات و مشکلات به گفتوگو، تبادل نظر و اندیشه، تحمل شنیدن آراء و نظرات مختلف در جامعه و یک سویه نگاه نکردن به قضایا، اعتقاد کامل و راسخ داشتند و بر این باور بودند که میتوان مسائل را با گفتوگو حل کرد و مخالف خشونت و تندروی در حل مشکلات و وقایع پیش آمده، بودند یعنی با هر رفتار خشونتآمیزی بسیار مخالف بودند و اعتقاد راسخ به این موضوع داشتند که تمام مشکلات و حوادث پیش آمده را باید با گفتوگو حل کرد. علت اینکه امام در اکثر بحرانها و اتفاقات و وقایع حساس آن دوره و برهه زمانی مرحوم والد را به عنوان نماینده تامالاختیار خود معرفی میکردند، به دلیل آشنایی کامل با روحیه صلحطلب و نگاه آزاداندیش ایشان بود.
میبینیم در اوج درگیریهای حزب خلق مسلمان در آذربایجان، پدرم نماینده امام معرفی میشوند. در درگیریهای کردستان و جداییطلبان کرد، آقای مهندس هاشم صباغیان که به عنوان نماینده دولت موقت برای بررسی اوضاع و احوال کردستان معرفی میشود میگوید: «ما از امام نماینده خواستیم و امام آیتالله اشراقی را معرفی کردند.» مرحوم والد معتقد بودند همه مسائل باید با گفتمان حل شود و نمیتوان با تندروی و عملکردهای عجولانه و بدون تدبیر، مسائل و مشکلات پیش آمده را فیصله داد و امام چون این نوع نگرش را در مرحوم والد میدیدند و به آن نیز اعتقاد کامل داشتند به همین علت در اکثر بحرانهای پیش آمده آن دوره زمانی، ایشان را به عنوان نماینده و امین خود معرفی میکردند. و با مروری بر تاریخ آن دوره میبینیم که با این نوع نگاه و روش مرحوم والد، و اعتقاد کامل و راسخی که امام نیز به این نوع شیوه برای حل معضلات و مشکلات پیشرو داشتند، بحرانهای دیگری همچون اعتصاب کارکنان صنعت نفت و دادگستری و ماجرای گنبد کاووس با تدبیر و دقت آیتالله اشراقی در آرامش کامل فیصله پیدا کرد. مرحوم والد هر ماموریتی که از طرف حضرت امام به ایشان سپرده میشد را با موفقیت به اتمام میرساندند و هرگز با اعمال قدرت کار را به پیش نمیبردند بلکه با آرامش، گفتوگو و پادرمیانی قضایا را حل و فصل میکردند. مثلا در قضیه انحلال ارتش، یکی از مهمترین افرادی که مانع انحلال شد پدرم بود که مقاومت کرد و با رایزنیهای مختلف با امام جلوی انحلال ارتش را گرفتند.
حتی در ماجرای بنیصدر، دیدیم که ایشان تمام سعی و تلاش خود را انجام دادند که این قضیه هم با گفتوگو و مصالحه فیصله یابد و با پذیرش نمایندگی از طرف رییسجمهور در هیات حل اختلاف سه نفره، که به هیچ وجه راضی به این امر هم نبودند، خود را فدای انقلاب و آرمانهای آن کردند و آبروی خود را در راه حفظ انقلاب اسلامی گذاشتند چون نمیخواستند اولین رییسجمهور ایران با چنین مشکلی مواجه شود و ایشان تمام سعی و تلاش خود را انجام دادند که رییسجمهور را قانع کند تا به راه قانون بازگردد ولی دیدیم که بنیصدر بدون توجه به شرایط حساس آن دوره به بیقانونی خود ادامه داد و حاضر به عمل به قانون نشد. مرحوم والد با پذیرش چنین مسوولیتی برای حفظ نظام و انقلاب، دین خود را به امام و آرمانهای امام اداء کردند.
مرحوم حاج احمد آقا در مصاحبهای که با روزنامه اطلاعات اردیبهشت ماه سال ۶۱ داشتند بیان میکنند که: «با آقای اشراقی گفتوگوهایی انجام شد تا پذیرش نمایندگی از طرف بنیصدر را در هیات سه نفره حل اختلاف قبول کند.» ایشان میگویند که «مرحوم آیتالله اشراقی به سختی این کار را پذیرفتند زیرا مطمئن بودند که آبرویشان برای این امر مهم در خطر است.» مرحوم حاج احمد آقا میگوید «به خاطر اسلام و کشور قبول کن و نگذار این هیات با نپذیرفتن تو از بین برود.» مرحوم والد در جواب میگوید «من فقط برای کشور و اسلام و دین میپذیرم با اینکه یقین دارم آبروی من در این قضیه میرود، اما قبول میکنم.» و دیدید که تبعات هم برای ایشان بسیار داشت. مرحوم حاج احمد آقا در ادامه مصاحبه خود میگوید «آقای اشراقی با قبول نمایندگی از طرف بنیصدر خود را فدای انقلاب کرد تا به انقلاب آسیبی وارد نشود.» (نقل به مضمون)
چه مسالهای پیش آمد؟
مشکلی که پیش آمد این بود که به ایشان انگ بنیصدری بودن زدند. یعنی گفتند پدرم نماینده بنیصدر شده و در جامعه بنیصدری معرفی شد. به هر حال وقتی نماینده شخصی میشوی به این معنی است که از طرفداران او هستی و این مساله در آن برهه از زمان بسیار کار مشکلی بوده است فیالواقع باید گفت کسی نه جرات این کار را داشت و نه حاضر بود خود را برای انقلاب فدا کند ولی میبینیم که مرحوم والد این امر بسیار مهم و پر خطر را قبول کردند و خود و آبرویشان را به پای انقلاب گذاشتند، هر چند قبول پذیرش نمایندگی پدرم، از طرف امام تاکید و اصرار و شده بود. پدرم شخصیتی بود که با تمام گروهها و افراد رابطه حسنه داشته و یک وجهالمصالحه بین افراد و گروهها و جریانات سیاسی به حساب میآمدند، لذا همه افراد و گروهها و جریانات سیاسی آن دوره روی نظرات ایشان حساب ویژهای باز میکردند.
در متن استعفای مرحوم پدرتان از هیات سه نفره، گفته بودند که علت استعفا را بعدا در مصاحبهای اعلام میکنند، چرا هیچگاه اعلام نشد؟
هیات حکمیت بعد از استعفای مرحوم والد از نمایندگی رییسجمهور وقت، در ۲۵ خرداد سال ۶۰ منحل شد و در آن برهه از زمان ماجرای خانواده کودتاگران نوژه پیش آمد که دوباره پدرم از طرف امام برای بررسی مسائلی که در آنجا پیش آمده بود به همدان رفتند. مرحوم والد باید بررسی میکرد تا کسی به خانواده کودتاگران آسیبی نرساند و حقوق تضییع شده از آنها را برگردانند و از لحاظ وضعیت معیشتی به خانواده آنها رسیدگی کنند. و در حین انجام ماموریت، متاسفانه پدرم در همان جا سکته میکنند و او را با هواپیما به تهران بر میگردانند. ایشان پنجاه و چند روز در بیمارستان قلب تهران بستری بودند تا در ۲۱ شهریور ۶۰ دارفانی را وداع گفته و رحلت میکنند و هیچگاه فرصت پیدا نمیکنند که این مصاحبه حساس و مهم را انجام دهند.
۳۰ سال از رحلت آیتالله اشراقی میگذرد، چه شد که بعد از این مدت طولانی به فکر انتشار آثار بجا مانده از ایشان افتادهاید؟
متاسفانه تاخیر در انتشار آثار ایشان یک واقعیت تلخ است که ۳۰ سال از رحلت چنین مرد بزرگ و فهیم و خدمتگزار به کشور میگذرد و هیچ صحبتی از شخصیت ایشان به میان نیامده مگر در موقعیتهای خاص. علت اصلی که من را مصمم کرد تا آثار مخطوط و چاپ شده و یک دوره زندگینامه کامل و تفصیلی ایشان را منتشر کنم، به دورهای باز میگردد که اخوی (علی اشراقی) برای انتخابات (مجلس هشتم) کاندیدا شد و آن مسائل برایشان پیش آمد. در آن برهه از زمان یکسری از افراد در مصاحبههای مختلف با صدا و سیما در رابطه با مرحوم والد موضعگیریهای نادرست و غرضورزیهای سیاسی نسبت به ایشان انجام دادند. و این اتفاق نامیمون منجر به این شد که من هم در اعتراض به آن موضع گیریهای ناصواب، نامهای انتقادی به عملکرد صداوسیما بنویسم.
در همان موقع بر این امر مهم مصمم شدم که به نسل جدید پدرم را معرفی نمایم زیرا برداشت من این است که مرحوم والد انسانی بسیار بزرگ و قابل تقدیر و باعث افتخار است و این شخصیت بزرگ با این نگاه روشن، شفاف، آینده نگر و دقیقشان در دهه ۶۰ ـ نه در دهه ۹۰ ـ میبایست به جامعه و نسل امروز معرفی گردد، ایشان انسانی اهل گفتوگو، صلحطلب، بزرگ منش و مردی ست که دلش برای مردم و کشورش میسوزد و متاسفانه چون برخی از افراد غرضورزیهایی میکنند چهره مهربان و رئوف و آرام و صلحطلب ایشان را مخدوش جلوه میدهند. و بدین جهت، مشغول به جمعآوری آثار مکتوب و مخطوط و همچنین اسناد، عکسها، نامهها و اخبار مربوط به ایشان شدم و در ضمن تصمیم بر این گرفتم که یک دوره کامل و بدون نقص از زندگینامه ایشان نیز تهیه نمایم.
خدا را شاکر و سپاسگزارم که بعد از گذشت دو سال ممارست و تحقیق و تنظیم پیرامون این مجموعه نفیس و گرانبها، تا چند ماه آینده، آماده چاپ و عرضه به تمامی مردم عزیز و شریف ایران میباشد تا با دیدگاهها و نظرات روشنبینانه آن عزیز سفر کرده بیشتر و دقیقتر آشنا شوند. این مجموعه ارزشمند دارای ۵ جلد تفسیر قرآن که به شیوهای نوین و منحصر بفرد در تفسیر قرآن کریم نگاشته شده است. و نیز کتاب «پاسداران وحی» که نقدی محققانه بر کتاب شهید جاوید میباشد. و همچنین کتاب «چهرههای درخشان» که شرحی مبسوط پیرامون آیه مبارکه تطهیر میباشد و نیز کتاب «حقیقت جهاد در مکتب اسلام» که با قلمی بسیار قوی و گیرا پیرامون مبحث جهاد طرح مساله کرده است.
و نیز کتب فقهی ایشان که شامل: شرح کتاب عروةالوثقی که شرحی توضیحی بر کتاب طهارت است؛ و همچنین تعلیقه بر کتاب عروةالوثقی و نیز شرح کتاب وسیله النجاة و همچنین کتابی جامع و کامل از زندگینامه سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی و علمی مرحوم آیتالله شهابالدین اشراقی. جا دارد از زحمات بیوقفه و شبانه روزی همه دوستان و بزرگوارانی که من را در این امر مهم یاری رساندند تقدیر و تشکر نمایم.
منبع: پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران
نظر شما :