چرا ۲۸ مرداد کودتا شد؟- محمود نکوروح
در تاریخ معاصر ایران سه موضوع، مشروطه، نفت، مصدق برجستگی خاصی دارد، که این هر سه هنوز مساله روز است. در رابطه با سه مورد بالا، ملت ایران دو کودتای انگلیسی و انگلیسی- آمریکایی را تجربه کرده است، امری که وجدان تاریخی ایرانیان را جریحهدار نموده و باعث شد به «خود» و برنامههای بومی با همه تلاشها بپردازد، در این رابطه نفت را مصدق با حمایت همه جانبه مردم ایران ملی کرد، دموکراسی و مردمسالاری را مردم ما برای یک دوره آزمودند و عدالت اجتماعی را عملا در برنامههایی که به سود محرومان بود تجربه کردند و اقتصاد بدون نفت با درایت وزیر داراییاش «محمود نریمان» را در کارنامه خود باقی گذاشت و فراتر از آن صادرات هم تقویت شد. بدین گونه او در منطقه نمونه و الگو شد، امری که باعث شد دولتهای استعمارگر در آن روز علیهاش به کمک عوامل داخلی کودتا کنند، چه او «به خاطر ملی کردن نفت باید میرفت – پیر سالینجر مفسر و مشاور رییسجمهور آیزنهاور – کندی – فورد.» که بعد از او ملی کردنها آغاز شد. بعد هم فضای بستهای که تا انقلاب اسلامی ادامه داشت. انقلابی که با گل بر تفنگ میرفت تا پیروز شود با تسریعش توسط نامه کذایی به نام رشیدی مطلق در اطلاعات و بعد هم کودتای احمقانه نظامیان گارد شاهنشاهی و سپس «جنگ تحمیلی» به خشونت کشیده شد. باید به عقب برگردیم و ببینیم نسل پیشین میراثدار چه بود؟ مردم ایران با انقلاب مشروطه و اکتشاف نفت به دنیای مدرن ناخواسته پرتاب شده، زمانی که شهرنشینی را کمکم آغاز نمودند، امری که نیاز به فراتر رفتن از گذشته داشت، در دنیایی که سیاست و کیاست مبتنی بر «خرد» و محاسبه سود و زیان شده که حاصلش رعایت منافع ملی بود، اموری که برای ما هنوز ناشناخته و مغفول مانده است. سلسله قاجار سلسلهای کاملا ایلیاتی بود و از زمان غافل، که هر کدام از شاهان قاجاری که به اروپا رفتند به راحتی عنان از کف داده و بیشتر تحتالشعاع ظواهر آنجا قرار گرفتند و وقتی باز گشتند بدون توجه به ریشهها بیشتر از مردم فاصله گرفتند.
در جهانی که «دولت- ملتها» در حال تکوین بود و قدرت روزبهروز بیشتر «جمعی» و مشروط به قوانینی میشد. بدین گونه حکومتگران فارغ از شناخت مناسبات حاکم بر جهان سر در لاک خود فرو برده، به ویژه که درآمد اندک نفت از همان ابتدا عامل رخوت بیشتر سیاستمداران و مدیران کشور بود- پول نفت همه ساله بین رجال مرکز تقسیم میشد و مابقی در فقر و بدبختی به سر میبردند، از فتحعلی شاه تا آخرینشان احمدشاه که ماهی ۱۵هزار تومان حقوق میگرفت و همیشه اعتراض داشت که «کم است!». نیروهای قزاق در قزوین مدتها بود حقوق نگرفته، حتی کفش و لباسهای کهنه سربازان انگلیسی را بدانها میدادند، و پس از مدتها، از پول نفت مقداری را برای آنها گذارده، که پس از آن به سوی تهران حرکت کرده و کودتایی با حمایت نظامیان انگلیسی انجام شد که رضاخان به سیدضیاء، عامل آنان گفت: «سید ما را به کشتن ندهی.»(۱) هدف برای این نظامیان بعد از جنگ جهانی اول دفاع و مقابله با شوروی انقلابی در ایران بود، به علاوه امنیت چاههای نفت، که در جنگ اول و دوم به اعتراف انگلیسها پیروزیشان مدیون «سوخت مجانی» از چاههای بیصاحب ایران بود؛(۲) به این خاطر نظامیان انگلیسی سیدضیاء و رضاخان را علم کرده، در صورتی که وزارت خارجه انگلیس به سیاستمداران موجود که بیبهره از عرق ملی بودند نظر داشت، که مقداری پول بدانان پرداخته بود «وثوقالدوله و...» که تا مدتها دعوا برای باز گرداندن آن به خاطر کودتا بود، که اگر مبارزات مصدق و مدرس و... نبود ما رسما مستعمره انگلستان شده بودیم. از اینجا بود که یک روز مستوفی به اطرافیان خود گفت که «مواظب باشید تا سر در لجن فرو نروید که ما تا گلو فرو رفتهایم؟!!» (خاطرات) روشنفکران انقلاب مشروطه و کلیه رجال و... از این کودتا به خاطر هرج و مرج باقیمانده از انقلاب مشروطه که به شدت مشکوک بود حمایت کردند؛(۳) تا جایی که ایران عملا مستعمره انگلستان شده و حاکمیت ملی از دست رفته بود – مصدق بعدها میراثدار چنین «شرایطی» بود که رضاخان هم یک میلیون پوند انگلیسی به حسابش در لندن با تمدید قرارداد نفت «۱۹۳۳» ریخته شده بود؛(۴) که خود گفت: ما ۳۰ سال قبل، گذشتگان را برای این قرار داد نفرین میکردیم ولی به عددها آیندگان ما را نفرین خواهند کرد و چون در انقلاب اسلامی تعمق کنیم، بیشتر برای رهایی از این «لجنزار» بود که بوی نفت میداد. حتی رضاخان، تیمورتاش یار غار خود را به خاطر نفت از میان برداشت، که روزی از حاج مخبرالسلطنه هدایت نخستوزیر پرسیدند چه شد که تیمور تاش مغضوب شد؟ گفت: «من نمیدانم شاید در رابطه با نفت زیاد دخالت کرده بود» در جستوجوی مشتری بهتر بود تا گرانتر بفروشد. البته نفتیها هم به کسی وفا نکردند که وقتی نخواستند بردندش.
روزی در جلسهای از رجال که مصدق و رضاخان حضور داشتند، رضاخان گفت: «انگلیسها من را آوردند اما نمیدانستند با چه کسی طرف هستند که مصدق گفت همانها که آوردند روزی که نخواستند میبرندت» همانگونه که با کودتای ۲۸ مرداد شاه فراری را برگرداندند، و وقتی دورهاش به سر آمد «هایزر آمد و گفت برو» بدینگونه بود که شعارهامان در انقلاب اسلامی «استقلال – آزادی – جمهوری اسلامی» شد. مطالباتی که منظورمان از اسلام اخلاق و عدالت بود، دو امری که همیشه مغفول بود. بعد از جنگ جهانی دوم اوضاع آشفتهتر شد، به قول دکتر مصدق «انگلستان دولت میآورد و میبرد» بسیاری دولتها عوض شدند، حتی روسها از تخلیه ایران سر باز زده و با حمایت از فرقه آذربایجان و حزب توده که در سایه سربازان دولت شوروی در ایران رژه رفتند نماینده خود «سادچیکف» را به ایران فرستاده و برای انعقاد قرارداد نفت شمال تلاش میکرد، که شبی در سفارت شوروی که روزنامهنگاران را دعوت کرده بودند، سادچیکف حین سخنرانی مدعی شد که «دولت ایران باید امتیاز نفت شمال را به اتحاد شوروی آن روز بدهد»، در زمانی که هنوز محمد مسعود زنده و دکتر فاطمی در روزنامه او قلم میزد، و همه در آن میهمانی حضور داشتند، که با اعتراض دکتر فاطمی روبهرو شده که میگوید «ما نفت جنوب را هم از انگلستان میخواهیم، بگیریم» سادچیکف به صورت تحقیرآمیزی میگوید ما بالاخره نفت شمال را میگیریم، دکتر فاطمی در جواب میگوید «ما هم نمیدهیم»، امری که با مشاجره این دو میهمانی به هم خورده و روزنامهنگاران ایرانی قبل از شام سفارت را با اعتراض ترک میکنند؛(۵) در چنین شرایطی بود که انتخابات دوره ۱۴ شروع گردید و نمایندگانی از ملیون «دکتر مصدق» و جناح انگلوفیل «سیدضیاءالدین طباطبایی» در برابر هم قرار گرفتند با مجلسی که هنوز بخش اعظمش برای خدمتگزاری به انگلستان شبها سر و دست میشکستند- در این مجلس بود که دکتر مصدق بهترین نطق تاریخی خود را در برابر وابستگان نفتی انگلیس ایراد کرد- و وقتی سیدضیا رای اعتماد با یک رای اضافی گرفت، مصدق با حالت اعتراض که از مجلس خارج میشد، گفت «خاک بر سر این مجلس» و بعد از چندی لایحه «منع قرارداد با خارجیان را بدون اجازه مجلس» به تصویب رساند، که در غیر این صورت جرم بود و شامل زندان و اخراج از خدمات دولتی میشد. قبلا قوامالسلطنه به استالین قول نفت شمال را داده بود که این امر دست او را بست. البته با سیاستهای پشت پرده با آمریکا که در آن زمان اولین دولتی بود که بمب اتم داشت و از آن استفاده کرده بود، با هشدار آمریکا به شوروی آذربایجان تخلیه شد و بسیاری از افراد فرقه آذربایجان که به شوروی گریختند، آنجا به اتهام جاسوسی به سیبری تبعید شدند «کتاب اجاق سرد همسایه» تا آن زمان عوامل وابسته به خارج به ویژه انگلیس خودسرانه غالبا قراردادهایی با خارجیان بسته بودند و منافع ملی مطرح نبود.
در همین مجلس بود که وقتی به رییس دولت وقت «سهیلی» با افشای فسادهایش نمایندگان رای اعتماد دادند، مصدق به خارج از مجلس در میدان بهارستان آمد، و در اجتماع مردم که به سرعت افزایش مییافت، فریاد زد «آنجا دزدگاه است، اینجا مجلس است»؛(۷) میبینیم با چنین رجالی، هیچکس به فکر «ملت» نبود که در انقلاب مشروطه بر استبداد شاهان قلم بطلان کشید. زیرا که هنوز بخش عظیمی از مردم ما هنوز از مشروطه درک درستی نداشتند، اکثریت در روستاها و وابسته به زمین و البته رعیت بودند. یعنی هنوز «دولت» به معنای خاص خود وجود نداشت که خود را در برابر مردم متعهد و مسوول بداند. همچنین «ملت» که بار حقوقی داشته و در برابر دولت طلب حق و حقوق شهروندی مینماید، از حق حیات تا حق اشتغال و آموزش و پرورش مجانی، اشتغال، بهداشت و درمان و مسکن و... که در انقلاب اسلامی هدف شد. فقر و قحطی بعد از بردن رضاخان چنان تشدید شده، بیکاری با جابهجایی جمعیت از روستا به شهر در حال افزایش مداوم بود تا جایی که در تظاهراتی در جلو میدان بهارستان «۱۷ آذر» عدهای با شعار ما نان میخواهیم، کشته و زخمی شدند «و کسی به فکر نبود.» بخشی از روشنفکری ایران «خودباخته» به سود منافع اتحاد شوروی علیه منافع ملی بارها تظاهرات و آشوب در زمان دولت ملی راه انداخته و.... جامعه منجمد، بدون انگیزه و هدف، گرفتار رکود و کسادی در حوزه اقتصاد، و انفعال در حوزه سیاست و جامعه بود تا جایی که وینستون چرچیل نخستوزیر انگلستان و فاتح جنگ دوم جهانی در کتاب «توفان نزدیک میشود» نوشت: «ما به هر کجا رفتیم و اشغال نمودیم آنقدر از ما کشتند و یا ما از آنها کشتیم تا مسلط شدیم ولی در ایران بعد از اشغال دیدیم مردم شبها در مساجد شکرگزاری کرده که خون از دماغ کسی نیامد!» تحقیر ملل شرقی برای غربیها عادی بود، بدینگونه بود که بعد از جنگ جهانی دوم شاهد انقلاباتی استقلالطلبانه در بسیاری کشورها شدیم و ما مظفرانه آنها را راندیم. که با کودتا بازگشتند و ما نهضت مقاومت ملی را بنیان نهادیم. چنان نبود که نسل قبلی فاقد کنش و حرکت باشد. حرکتهای امروز در لندن هم ناشی از تحقیر خارجی در مجموع بود. بعد از دوره چهاردهم که هنوز کشور در اشغال نیروهای اشغالگر متفقین بود و انتخاباتی به نسبت آزاد در تهران انجام شد، مصدق به مجلس راه یافت. در این مجلس بود که مصدق نماینده اول تهران در برابر سیدضیاء با نطق تاریخی خود که در رابطه با کودتای ۱۹۱۹ بود، خوش درخشید و از «منافع ملی» در برابر سیدضیاء از رجال انگلوفیل دفاع کرد.
انتخابات دوره ۱۵ را قوامالسلطنه انجام داد که بیشتر نمایندگان از حزب دموکرات او انتخاب شدند و یا از حزب اراده ملی سیدضیاء، حزب توده و مصدق از خارج مجلس رهبری جبهه ملی را به عهده داشت، نخستوزیرانی طی مدت چند سال به سرعت عوض شده، دعوای نفت همه را سرگردان کرده بود. رجال باقیمانده از انقلاب مشروطه گاهی «خودی» نشان داده، از دهخدا تا بهار و در نهایت مصدق که روزی در کنار «سردر سنگی» کاخ مرمر با ۲۰نفر از همراهان فریاد زد «مردم ما را تنها نگذارید» و با تحصن در دربار تقاضای «آزادی انتخابات» را کرد. چه تا آن زمان انتخاباتها توسط دربار این لانه فساد آزاد نبود، صندوقها توسط ارتش از رای پر میشد، بعد هم زمینداران با رای مجانی رعیتها اعمال نفوذ نموده البته باز هم با موافقت دربار، ارتش و نظامیان، مردم هم تماشاچی بودند و انتخابات چون گذشته با «دخالتهای دربار – قوام و ارتش» انجام شد. در این مجلس بود که با یک اشاره اشرف خواهر شاه قوام از کار بر کنار شد، بقایی، مکی و حایریزاده از حزب دموکرات جدا شده و با جبهه ملی شدند، بقایی و مکی نطقهای خود را که توسط تندنویسان مجلس که توسط تکنوکراتهای حزب ایران مهندس حسیبی و مهندس زیرکزاده تهیه میشد و توسط جوانان تندنویس مجلس که از نهضت خداپرستان سوسیالیست بودند، به آنها در مجلس میرسید، آنقدر جلسات را ادامه دادند تا دوره مجلس ۱۵ به پایان رسید و لایحه الحاقی که تمدید قرارداد ۱۹۳۳ بود و انگلستان داده بود، به مجلس بعد موکول شد.
دموکراسی را که هنوز عدهای برای مردم ما زود دانسته – فراماسونها، عدهای متحجر قبلا ضدباورها تبلیغ کرده، معتقدان به ایدئولوژی مارکسیسم روسی متعلق به بورژوازی دانسته، در صورتی که عامل رشد در کشوری چون ما مرحلهگذار با حضور «بورژوازی» است، قدرتمداران درباری با عوامفریبی، قانونشکنیها به بهانه قانون و بارها ضددموکراسی عمل کرده، هرج و مرج را با اوباش و حزب توده و دربار پهلوی دامن میزدند تا مردم را خسته کنند، به علاوه ترورها که بیشتر مشکوک بود، «ترور رزم آرا به سود ملی شدن نفت شد ولی قرار نبود اصلا مصدق نخستوزیر شود که در آن هنگام سیدضیاء در دربار منتظر رای اعتماد مجلس نشسته بود تا مساله نفت را حل کند. زیرکی مصدق در این مقطع انگلستان– عواملش چون سیدضیاء و دربار پهلوی را مات نمود، چه جمال امامی از رجال انگلوفیل در مجلس با سابقهای که از مصدق داشت که یکبار پیشنهاد نخستوزیری را قبول نکرده بود، با طعنه در مجلس بدو گفت «خودت نخستوزیر شو» و او با شرط تصویب همزمان ملی شدن نفت با رای اعتماد به او پذیرفت در زمانی که سیدضیاء در دربار در انتظار رای اعتماد مجلس بود. ترور رزمآرا به روایتی توسط عوامل شاه در مجلس ختم آیتالله فیض از پشت سر به وسیله اسلحه کلت انجام شد، «پرونده آن بعد از مدتی در دادگستری مفقود شد» مردم ایران در برابر احزاب وابسته به خارج «حزب اراده ملی سیدضیا – حزب دموکرات قوامالسلطنه، حزب توده و... چند احزاب درباری چون سومکا، از دکتر منشیزاده تحصیلکرده آلمان با نگرش فاشیستی، حزب آریا درباری متعلق به افسر بازنشسته سپهر» بود که این دو حزب اخیر از ابتدا تعدادی چماقدار جیرهخوار داشته و مزدور در بار بودند، که اینها از یکطرف و حزب توده از طرف دیگر هر روز خیابانها را به آشوب میکشیدند تا مردم را خسته کنند، امری که قبل از کودتای رضاخان هم تکرار شده بود.
استعفای مصدق تا گرفتن مقام «فرماندهی کل قوا» از شاه با قیام سیام تیر که از نسل دوم در این دوره است، نشانگر بلوغ تازهای بود که خوش درخشید. چند حزب ملی داشتیم «حزب ایران – سوسیالیست – ملی – تکنوکرات که در ملی شدن نفت تا آخر با مصدق بودند – حزب پانایرانیسم که بعدا منشعب شد به دوحزب – حزب ملت ایران از فروهرها» مصدقی – حزب پانایرانیست پزشکپور- شاهی – «حزب مردم ایران – نهضت خداپرستان سوسیالیست» که تا آخر از دولت مصدق حمایت نمود، و حزب زحمتکشان ملت ایران از اتحاد بقایی و خلیل ملکی که بعد از مدتی منشعب شد، به «حزب نیروی سوم خلیل ملکی که با ملیون و مصدقیها ماند و... و دکتر بقایی به طرف دربار رفت، بعد با یارانش و افسران بازنشسته رضاشاهی» کانون افسران بازنشسته شاه بختی، سپهبد احمدی و... رییس شهربانی مصدق «افشار طوس» را دزدیدند و کشتند. بعد که اینها غیر از بقایی که وکیل مجلس بود، بازداشت شدند، سرهنگ علمیه روزی برای گزارش نزد مصدق رفت و گفت «آقا اینها همه خیانت کردند چرا اینها را عوض نمیکنی» مصدق فریاد زد «آقا آدم ندارم» میبینیم بیکسی مصدق در سرزمین خود، در کویری که گونها از تشنگی خشک میشدند چگونه شیر پیر بریتانیا را به بنبست تاریخی راند و از همان زمان انگلستان در سراشیب سقوط قرار گرفت.
پانوشتها:
۱- نقل از کتاب رضاشاه خسرو معتضد.
۲- از کتاب توفان نزدیک میشود – چرچیل.
۳- غلامحسین میرزا صالح – مورخ.
۴- نقل از کتاب تاریخ جامع ملی شدن نفت – خلیلالله مقدم.
۵- نقل از جلالی نایینی مدیر مرد امروز.
۶- از کتاب نطقهای دکتر مصدق – کی استوان.
۷- بیش از این به کتاب «اسرار قتل رزمآرا» محمد ترکمان رجوع کنید.
منبع: روزنامه شرق
نظر شما :