با لشگرکشی نمی‌توان ملتی تازه ساخت!

ناصر کاتوزیان
۱۱ شهریور ۱۳۹۰ | ۰۱:۲۴ کد : ۱۲۲۸ دفتر مقالات
۱۶ بهمن ۱۳۵۷
راهپیمایی‌های روزهای تاسوعا و عاشورا و اربعین از همبستگی ملی ما حماسه آفرید. جهانیان به اعجاب آمدند که چگونه مردمی که به تازگی زنجیرهای استبداد را پاره کرده‌اند و هنوز هم سایه‌ای از استعمار را بر سر خود دارند این چنین یک پارچه ندای حق سر می‌دهند و همگام و همدل مبارزه می‌کنند. به ویژه طراحانی که می‌پنداشتند مدت‌ها با ملتی مطیع و شیفته سرمایه‌داری غربی روبه‌رو هستند و بازار مناسبی برای سلاح‌ها و کالاهای تفننی و بی‌مصرف در اختیار دارند، به شگفت آمدند که چگونه آتش‌ها به سرعت از زیر خاکستر نمایان شد و بی‌پروا دامنشان گرفت. اینان سالیان دراز کوشیده بودند که ما را با هم بیگانه سازند. به ظاهر نیز توفیق یافته بودند زیرا می‌دیدند که سلاح‌ها کارگر افتاده و همه عوامل همبستگی ملی از بین رفته است.

 

جوانان ما با فرهنگ خود بیگانه گشته‌اند، خواندن و نوشتن فارسی را نمی‌دانند، لیکن به تکلم شکسته بسته انگلیسی مباهات می‌کنند، از رقص و موسیقی ملی متنفر و بیزارند، ولی هر چه از بی‌مایگان غربی می‌رسد برایشان دل‌انگیز و مطبوع است، مذهب بومی و ملی خود را با همه شکوه و معنویتی که دارد به باد ریشخند می‌گیرند اما ایسم‌های خارجی را با آب و تاب تمام تجزیه و تحلیل می‌کنند، از خانواده گریزان و با پدر و مادر بیگانه‌اند، چندان که زبان هم را نمی‌فهمند و ارزش‌های یکدیگر را استهزاء می‌کنند. بزرگسالان نیز از هر چه رنگ ملی دارد بریده‌اند، به زبان سنت‌گرایی می‌کنند و در دل غرق در خودخواهی‌های خویشند، تمام همت‌ها و تلاش‌ها به زراندوزی و زمین بازی متوجه است، پزشک و مهندس و استاد و بازاری رویاروی هم می‌ایستند و در جمع مال به رقابت می‌پردازند، فساد همگانی است و قبحی ندارد و از صدر تا ساقه در این راه به مسابقه ایستاده‌اند، قلم‌ها شکسته است و خودفروشان بی‌مقدار به جای آنان نشسته‌اند، کشاورزان در شهر‌ها بلیط بخت‌آزمایی می‌فروشند و کارگران صنایع ملی را‌‌ رها کرده‌اند تا به مونتاژ اتومبیل بپردازند، جنگ واقعی دامن‌گیر همگان است و اگر از گوشه و کنار نیز صدایی به اعتراض یا راهنمایی بلند می‌شود اهریمن استبداد آن را خفه می‌کند و رسانه‌های گروهی از نابودی خرابکار شادی می‌کنند و به قدرتی که چنین کارساز و قاطع است درود می‌فرستند.

 

آری در چنین جامعه‌ای نوید فضای باز سیاسی خطرناک نیست، سرگرمی تازه‌ای است که بر فساد و تباهی لعاب انسانی می‌زند، بنیانی را واژگون نمی‌کند به ویژه اگر بازیگران آن از پیش تعلیم دیده باشند.

 

طراحان استعمار نیز بر همین معلوم‌ها تکیه می‌کردند که ناگاه حساب‌ها غلط از آب درآمد، خون مظلومان جوشید و آه ستمدیدگان شعله‌ور شد. آنان چنین محاسبه می‌کردند که در اجتماعی چنین آلوده و از هم گسیخته تنها یک نیروی نظامی و قاهر می‌تواند مردم را به هم پیوند دهد و سیاست زور رشته‌های پاره شده را نگاه دارد. به همین جهت نیز ادعا و تبلیغ می‌کردند که نظام استبدادی ضامن همبستگی و ملیت ایران است و با برچیده شدن آن بساط، ایران نیز تجزیه می‌شود و مبنای ملیت از بین می‌رود و همه به جان هم می‌افتند. این نتیجه نیز رنگی از حقیقت با خود داشت زیرا برای تحقق ملیت حاکمیت و دولتی نیز لازم است، باید از عناصر گوناگون ملی مانند زبان و مذهب و عادات و رسوم مشترک قدرتی فراهم آید و در سرزمینی مستقر شود تا بتوان ادعا کرد که ملتی وجود دارد، ولی اشتباه در این بود که حقیقت را وارونه می‌دیدند. زیرا قدرتی مظهر ملیت و شرط تحقق آن است که منبعث از نیروهای ملی و نمودار حاکمیت آن باشد نه اینکه به زور بر مردمی تحمیل شود و در پی آن باشد که همه چیز را مسخ کند و ملتی دوباره بسازد.

 

این کمال کوته‌بینی است اگر تصور شود که ملیت بر سیاست زور بنا شده است و با لشگرکشی و اتکای بر نیروی نظامی می‌توان ملتی تازه ساخت، این کوته‌بینی را همه فاتحان بزرگ تاریخ داشتند و تجربه نشان داد که تا چه اندازه در اشتباهند. چیره شدن بر ملتی نوعی از خودبیگانگی در حکومت است که دیر یا زود واکنش‌های نامطلوب به وجود می‌آورد و بدن اجتماع سلول فاسد را دفع می‌کند. ظلم هر چه شدید‌تر باشد بازتابی گسترده‌تر دارد و این سودجویی‌ها و خودخواهی‌هاست که دیده حقیقت‌بین را می‌پوشاند و خواب غفلت می‌آورد.

 

این خواب شیرین سبب شد تا طراحان سیاست خارجی و دست‌نشاندگان داخلی چنین پندارند که برمبنای جامعه‌شناسی علمی مامنی یافته‌اند که به این زودی سرنگون نمی‌شود. پس اگر مردمی به اعتراض دست می‌زنند، در واقع برخلاف مسیر علمی جامعه گام می‌نهند و محکوم به نابودی هستند. این نابودی را نیروی نظامی تسریع می‌کند و هشداری برای دیگران است. بدین ترتیب در حبس و شکنجه و قتل اینان تردید نباید کرد. روز خونین هفدهم شهریور روشن‌ترین میدان تجربه این نظریه بود. مردم را بی‌محابا به گلوله بستند و به خیال خود همه مخالفان را یکجا کشتند و فاتحانه به راه خود ادامه دادند...

 

ولی، خواب خوش مستان سحری زودرس داشت. این کشتار و صحنه‌هایی مانند آن در مشهد و قم و قزوین و اصفهان و کرمانشاه نه‌تنها از شمار مخالفان نکاست، صف آنان را فشرده‌تر و انبوه‌تر ساخت. گویی تیر‌ها مردم بی‌پناه را به سوی هم می‌راند و دل‌ها را به هم نزدیک می‌سازد، زندان‌ها آشیانه آشنایی‌ها شده است و فریاد‌ها همه دردمندان را به یک سو می‌خواند، چندان که امروز به واقع یک ملت شده‌ایم ملتی که حق از دست رفته خویش را می‌خواهد و همه اعضایش به هم پیوند خورده‌اند.

 

اگر دیروز استاد و دانشجو همچون دو طبقه متعارض اجتماعی، در برابر هم بودند و به عنوان تولیدکننده دیپلم و مصرف‌کننده آن با هم ستیزه می‌کردند، امروز در کنار هم دانشگاه‌ها را می‌گشایند و مجاهده می‌کنند و شهید می‌دهند...

 

اگر دیروز مردم عادی کوچه و بازار محصل بودن را مرادف با بی‌عرضه بودن و بی‌کاره بودن می‌شمردند و این وصف را به عنوان دشنام به هم می‌گفتند، امروز میلیون‌ها از‌‌ همان مردم مقابل در دانشگاه‌ها رژه می‌روند و با مشت‌های گره کرده فریاد می‌زنند که دانشجو شهادتت مبارک... و اگر دیروز دانشگاه را عشرتکده جوانان می‌پنداشتند، امروز دژ آزادی می‌نامند.

 

اگر دیروز جوانان اوقات بیکاری را در تریا‌ها و کاخ‌های جوانان می‌گذراندند، امروز به خانه‌ها نفت می‌رسانند، خاکروبه‌ها را می‌برند و شب‌ها نگهبان آرامش محله می‌شوند و در خیابان‌ها به راهنمایی اتومبیل‌ها می‌پردازند...

 

اگر دیروز بازاریان تنها در پی سود بیشتر بودند و اطاق اصناف و نرخ‌های دولتی و جریمه دادگاه نیز مانع از بالا رفتن بهای کالاهای آنان نبود، امروز شرکت تعاونی اسلامی تشکیل می‌دهند و ارزاق عمومی را به بهای خرید و گاه با تحمل ضرر در اختیار مردم می‌گذارند...

 

اگر دیروز پزشکان حرفه مقدس خویش را با تجارت اشتباه می‌کردند و پاره‌ای از آنان در اندیشه آپارتمان‌سازی بیشتر بودند تا سلامت بیماران، امروز در کنار ملتند و بیمارستان‌ها را به صورت یکی از پایگاه‌های ملی درآورده‌اند و هر روز در روزنامه می‌خوانیم که با درمان رایگان مستمندان با نهضت ملی اعلام همبستگی می‌کنند...

 

اگر دیروز زنان مصرف‌کننده در اندیشه دلربایی بودند و سازمان تشکیل می‌دادند تا با شوهران مبارزه کنند، امروز همگام با مردان به مبارزه‌های اجتماعی و سیاسی می‌پردازند و خواهان انحلال سازمان عاریتی پیشین می‌شوند...

 

اگر دیروز مردم از کمبود موز یا پرتقال و سیب لبنانی به فغان می‌آمدند و دامن صبر از دست می‌دادند، امروز در زاویه‌های سرد، خانه‌هایشان با کمیابی نفت و بنزین و بی‌برقی و بی‌پولی می‌سازند و در صف‌های طولانی شکوه نمی‌کنند و چون مبارزانی سرسخت لبخند عارفانه‌ای بر گوشه لب دارند...

 

این همبستگی بی‌مانند، گرانقدر‌ترین هدیه‌ای است که انقلاب به مردم ایران تقدیم کرده و این نگاه‌های مهربان و رفتار عارفانه که جای رقابت‌ها و سودجویی‌های پیشین را گرفته است، پرشکوه‌ترین ثمره جنبش ملی است. موتور حرکت و پیشرفت است ره‌آوردی که، برخلاف نقشه‌های شوم بیگانگان به دست آمده و ملت ایران در موقع حساس کنونی بدان سخت نیازمند است. نیروهای اهریمنی بدین امید بسته‌اند که بیگانگی‌های پیشین دو باره بروز کند و اختلاف‌های آرمانی در این صف نفاق افکند تا مجالی برای خودنمایی بیابند، پس باید از آن پاسداری کرد.

 

این پاسداری زمانی میسر است که مبانی ایجاد همبستگی کنونی معلوم شود و برنامه اجتماعی و سیاسی آینده بر پایه این تحلیل قرار گیرد. کاوش در راه شناسایی علل اجتماعی همبستگی در ضمن این فایده را نیز دارد که اشتباه محاسبه کسانی را که گمان می‌کردند ملت ایران را چنان پراکنده ساخته‌اند که به این زودی‌ها نمی‌تواند در برابر استعمار و زور به پا خیزد روشن‌ می‌سازد. به عنوان مقدمه باید دانست که وقایع اجتماعی به اندازه‌ای پیچیده است که به دشواری می‌توان علت تام آن را معین کرد، ولی از مشاهده و تحلیل عواملی که در نتیجه جنبش ملی دگرگون شده است این نتیجه به دست می‌آید که «اتحاد در هدف و آرمان‌های ملی» مهم‌ترین رکن همبستگی ما بوده است. برخوردهای اجتماعی، تجربه‌های تاریخی، افشاگری‌ها و مقاومت‌های جمعی از خود گذشته، تبلیغ و خطابه‌های روحانیون مبارز و نوشته‌های روشنفکران و رهبران سیاسی، مردم را قانع ساخت که با بقای نظام استبدادی و تا زمانی که خارجیان برنامه‌های اقتصادی و سیاسی را طرح می‌کنند، هیچ راه نجاتی برای ملت وجود ندارد. مردم بدین نتیجه رسیدند که باید نظام حاکم را برانداخت و عدالت و آزادی و برابری را به جای آن نشاند. در راه رسیدن به این هدف مشترک همه بپا خاستند و یک دل و همگام به پیش رفتند. برخلاف آنچه ساده‌لوحان می‌پندارند، هنوز این حرکت و جنبش در نیمه راه است. هنوز به‌‌ همان عامل حرکت با توان بیشتر نیاز دارد و اگر همبستگی را از دست بدهد به ناچار می‌ایستد، به عقب رانده می‌شود و در ژرفنای سیاه تاریخ فراموش می‌گردند. حرکت انقلابی علاوه بر توان و نیرو، به بینش و رهبری خود نیز نیاز دارد باید نیروهای عمده را باز شناخت و به تقویت و نظم آن کمر بست. هنوز ما در جنگیم و به پیروزی بیش از اثبات برتری یا حقانیت این و یا آن گروه اجتماعی نیاز داریم.

 

اگر در پی شناسایی نیروهای سازنده همبستگی ملی و حرکت انقلابی باشیم، باید دو عامل اجتماعی را والا‌تر و قاطع‌تر از سایر عوامل دانست:

 

۱- ستمدیدگان، این نیرو بازتاب ظلم است. ثمره طبیعی واکنش انسان در برابر ستم است، ره‌آورد عدالت‌خواهی و عشق به حق است. این بازتاب طبیعی را استعمار به حساب نمی‌آورد. می‌پنداشت که استقرار یک نظام قاهر و نیرومند هر مقاومتی را سرکوب می‌کند و با وسایلی که در دست دارد به بیگانه شدن مردم از یکدیگر و مسخ ملی دامن می‌زند.

 

غافل از اینکه وقتی مردمی با هم به زندان می‌روند، با هم شکنجه می‌بینند با هم در عزای عزیزان خود می‌گریند و سرانجام با هم زندگی طاقت‌فرسا را به دوش می‌کشند و عیاشی و بی‌خبری و فساد گروهی را نظاره می‌کنند، خود‌به‌خود به هم نزدیک می‌شوند و آرمان‌های مشترک می‌یابند.

 

به گمان من گورستان بهشت‌زهرا و زندان‌ها از بزرگ‌ترین کانون‌های همبستگی در دوران انقلاب بوده است. کسانی که در این کانون‌ها پیوند معنوی یافته‌اند از گروه‌های گوناگون اجتماعی ترکیب شده‌اند، گروه‌هایی که در اوضاع و احوال عادی هیچ سنخیتی با هم ندارند و تنها یک ظلم همگانی آنان را به هم نزدیک ساخته است. روحانی و مارکسیست و مجاهد خلق و کارگر و روشنفکر و دانشجو و بازاری با همه اختلاف‌هایی که در افکار و منافع خود دارند، در تحمل ظلم با هم شریک می‌شوند و از این راه زبان دل یکدیگر را می‌فهمند. بیشتر سران کنونی نهضت هم‌سلول‌های زندان استبداد و رزمندگان قدیمی در برابر ظلم و فسادند.

 

ستمدیدگان تنها زندانیان و شکنجه‌دیدگان نیستند، توده‌های زحمتکشان واقعی را نیز باید به حساب آورد، کسانی که بار زندگی را بر دوش خویش و منافع آن را در دست دیگران می‌دیدند و خون می‌خوردند، آنان که همه در‌ها را به‌روی خویش بسته می‌دیدند و آشکارا به بردگی خوانده می‌شدند، روشنفکران و نویسندگانی که قلم‌هایشان شکسته و صدایشان را در گلو خفه کرده بودند و ناظر خوش‌رقصی خودفروشان و چاپلوسان حرفه‌ای بودند، هنرمندان و دانشمندانی که در فقر و سکوت می‌زیستند و میدان را در دست پژوهشگران و اندیشمندان لاف‌زن و خودفروش می‌دیدند....

 

۲- انسان‌دوستان و شیفتگان معنویت سیاسی سده نوزدهم و نخست سده بیستم را باید دوران گرایش انسان به علم و حقایق مادی شمرد، در این دوران انسان چنان مفتون اختراع‌ها و اکتشاف‌های خویش گشت که حتی وجود و نیازهای معنوی خویش را از یاد برد و به پای علم ریخت، بر روی فلسفه‌های ماورایی خط بطلان کشید و اعلام کرد که از راه دیالکتیک قانون حاکم بر رویدادهای اجتماعی و فلسفه تاریخ را یافته است، خدا را ساخته شده خویش پنداشت و خود را ساخته اجتماع و روابط تولیدی، وابستگی و علاقه به اجتماع را جانشین عشق به مبدا ساخت و خالق تازه کشف شده را شایسته احترام و تحلیل علمی دید، در جامعه‌شناسی علمی تبلیغ و تاکید کرد که انسان باید همه پیش‌ساخته‌های عقلی را همراه با سنت‌ها و اخلاق و مذهب از ذهن بیرون کند و همچون ماشینی جاندار به کاوش‌های علمی بپردازد، مصلحت‌گرایی به جای ایثار و حقیقت‌بینی توصیه شد، اخلاق تا حد علم به عادات و رسوم تنزل کرد، مکتب حقوق فطری رو به زوال رفت و «آنچه هست» به جای «آنچه باید باشد» مورد توجه قرار گرفت... و بدینسان همه چیز مادی و علمی گشت و همه مظاهر زندگی را در بر گرفت.

 

فواید این گرایش علمی را نباید انکار کرد. انسان به نیرو‌های پنهان در خویش آگاه شد و آسمان و زمین را مسخر کرد، موهوم‌ها را به کناری ریخت و کنجکاو شد. آزادی یافت و خود از بند کلیسا‌ها نجات داد و پایه‌های تمدنی دیگر را بنیان نهاد. ولی در برابر این فواید، رفته‌رفته خویش را تنها یافت. احساس کرد که بنده ماشین است و ارج و احترام خویش را فدای اجتماع و ترقی کرده است. دو جنگ جهانی نظام ارزش‌هایی را که ساخته پرداخته بود بهم ریخت. آشکارا دید که علم سلاحی است دو لبه، هم آسایش می‌آفریند هم اگر به دست ناپاکان افتد میلیون‌ها انسان را در چند ثانیه نابود می‌کند. به تجربه آموخت که علم کور و بی‌تفاوت است و اگر نیک و بدی در جهان نباشد به بیراهه می‌رود، آزادی عقال آزادی می‌شود و ضد خود را از درون می‌سازد. در نظام سرمایه‌داری خود را بنده سرمایه و وسیله سودجویی و استثمار دید و در نظام سوسیالیسم پای‌بند برنامه‌های از پیش ساخته اجتماعی و گاه استبدادی و خفقان. همه ارزش‌های خود را رو به فنا یافت و به عیان دید که دیگر او را موجودی مستقل نمی‌شمارند و «انسان اجتماعی» می‌نامند.

 

آنگاه انسان نیز مانند یکی از متفکران به نام خویش خود را وامانده و مضطر دید و با کانت هم‌صدا شد و گفت «مجبورم علم را کنار بگذارم تا برای ایمان جا باز کنم.» انسانیت پس از همه تجربه‌ها و کاوش‌های علمی به این نتیجه رسید که باید در برابر اجتماع و علم و قدرت سرمایه پناهگاهی برای خود داشته باشد، باید اصول و ارزش‌هایی را دور از دسترس دولت‌ها بگذارد تا به نام آن‌ها بتواند در برابر ستمگری‌ها و خودکامگی‌ها بپاخیزد، وگرنه به نام اجتماع و حفظ مصالح آن ممکن است کوره‌های آدم‌سوزی نیز بنا کنند یا رقیبان در قدرت را به نام تجدیدنظرطلب و مرتجع و بورژوا به مرگ محکوم سازند. از خشکی علم خسته و کسل شده بود و می‌خواست به حکم دل و داوری وجدان عمل کند. از این رو است که می‌بینیم در سیاست سوسیالیسم را با دموکراسی می‌آمیزند تا شاید میوه این پیوند عیوب نظام‌های پایه را نداشته باشد.

 

در انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری آمریکا، مردم از شوق دست یافتن به همین معنویت سیاسی و احیای حقوق بشر، مردی گمنام را بر سیاستمداران کارکشته خود ترجیح دادند! در امریکا و اروپا پس از جنگ دوم جهانی، دوران احیای نظریه حقوق فطری آغاز شد و جمعی از اندیشمندان درصدد برآمدند تا از ترکیب آرمان‌های سیاسی و مذهبی و نیازهای اقتصادی، اصولی را فراهم آورند و به نام «جوهر تمدن کنونی» بالا‌تر از حکومت و سیاست قرار دهند و در پناه آن برای حفظ حقوق معنوی انسان مبارزه کنند. و در فرانسه ریپر جامعه‌شناسان را به باد نکوهش گرفت که چرا اخلاق را تا مرز علم به رسوم اجتماعی» تنزل می‌دهند و «اخلاق مذهبی مسیح» را پایه همه نهادهای حقوقی و معیار ارزش قوانین شمرد.

 

دوگی شاگرد برجسته دورکیم در آخرین چاپ حقوق اساسی خود اعتراف کرد که «همبستگی اجتماعی» به تنهایی نمی‌تواند بنیان قواعد حقوقی باشد و برای تمیز داد از ستم و نیک از بد به عامل دیگری به نام «عدالت» نیز نیاز هست، یعنی زندگی مادی بدون آرمان‌های معنوی کور است و باید با چراغ عدالت رهبری شود.

 

این نهضت جهانی در ایران نیز از سالیان پیش به وجود آمد و در این اواخر قوت گرفت. زیرا ما با زشت‌ترین چهره‌های سرمایه‌داری همراه با آلودگی‌های داخلی و استعمار خارجی روبه‌رو بوده‌ایم و از گرایش‌های نپخته و گاه خیانت‌آمیز به سوسیالیسم بین‌المللی نیز رنج برده‌ایم. پس طبیعی است که از این سرخوردگی‌ها پند گیریم و در جستجوی عامل معنوی بازدارنده‌ای برآییم. منتها گرایش جهانی انسان‌دوستی و توجه به امور معنوی در ایران رنگ بومی ‌گرفت و ویژگی‌هایی یافت که در خور مطالعه است.

 

در ایران یک نظام پیش ساخته و کامل وجود داشت، نظامی که هم الهی و معنوی بود و هم مایه‌های انقلابی داشت و مبنای یکی از بزرگ‌ترین انقلابات فکری و اقتصادی تاریخ جهان به شمار می‌رفت. در ایران اسلام بود، دینی که از میان بردگان آغاز به رشد کرد، ندای برابری و برادری سر داد، امتیازهای نژادی و اشرافی را ریشه‌کن ساخت و انسان و علم را کانون خلقت و همه شرافت‌های متعالی قرار داد، معیار برتری انسان‌ها را بر یکدیگر مجاهده و تقوی اعلام کرد و وعده داد که مستضعفین را وارث مستکبرین می‌سازد. در ایران مذهبی از اسلام بود که از آغاز قربانی سرمایه‌داران بزرگ عصر شد، تشیعی که سر تسلیم در برابر هیچ طاغوتی فرو نیاورده و در طول تاریخ پیوسته در سنگر حق‌طلبی در مبارزه بوده است، تشیعی که علی علیه‌السلام پیشوایش نیکو‌ترین چیز‌ها را کبر و غرور مستمندان در برابر اغنیاء به دلیل اتکای آنان بر خدا می‌داند و حسینش چنان دلاورانه در برابر ظلم می‌ایستد و زینبش چنان ماهرانه به افشاگری می‌پردازد.

 

نظام استعماری و نفاق‌افکن سالیان دراز کوشید که از راه اشاعه خرافه‌های منسوب به دین و تربیت روحانی‌نماهای مزدور، اسلام را دینی ارتجاعی و عقب‌مانده معرفی کند و جوانان را به گونه‌ای شیفته تمدن غرب سازد که حتی چهره‌های فساد را در آن جوامع لازمه روشنفکری شمارند. ولی چگونه ممکن است مردمی را که عقاید پدر و مادرشان با خطبه‌های مذهبی بسته شده و هنگام تولدشان اذان گفته‌اند و الله اکبر را به عنوان نخستین کلام در گوششان خوانده و به هنگام جشن و عزا سرود‌ها و نواهای مذهبی شنیده‌اند مردمی را که به شیوه اسلامی به هم سلام و تعارف می‌کنند و روزی چند بار بانگ اذان را از مناره‌های مساجد می‌شنوند، به کلی از مذهب بیگانه کرد؟

 

به نظر اینان «الله اکبر» و «لا اله الا الله» پیامی آشناست، دلشان را می‌لرزاند و به اعماق روحشان نفوذ می‌کند پس چه بهتر که در زیر این شعار در برابر ظلم قیام کنند. آری دلنشین است، الله اکبر، خدا بزرگ‌تر از آن است که در وصف گنجد، خدا بزرگ‌تر و توانا‌تر از هر مستکبری است. لا اله الا الله، خدایی جز او نیست، مسلمان در برابر هیچ نیرویی به زانو در نمی‌آید و هیچ قدرتی را جز خدا نمی‌شناسد، به هیچ ندایی توده مردم چنین مشتاقانه پاسخ نمی‌دهند، شمشیر کلام الهی و اخلاق اسلامی به تازگی به وسیله مردانی چون مرحوم دکتر علی شریعتی جلاخورده و به شیوه علمی و با چهره نو عرضه شد و آماده نفوذ در قلب‌ها و هدایت آنان است.

کلید واژه ها: ناصر کاتوزیان


نظر شما :