بس حافظه و چند یادیم- محمد توکلی طرقی
اگر قائل به این تعریف دبلیو، اچ والش (در کتاب مقدمهای بر فلسفه تاریخ) باشیم که هدف یک مورخ از یادآوری تاریخ و زنده نگه داشتن حافظه تاریخی، بازسازی گذشته است؛ بنابراین باید نخست به تبیین رابطه بین حافظه تاریخی و گذشته بپردازیم؛ به نظر شما حافظه تاریخی چگونه روایتی از گذشته است و کدام روایتها در نهایت توفیق ثبت و ضبط در حافظه جمعی را مییابند؟
حافظه تاریخی روایتی پذیرفته و باورشده از گذشته است که با آیین، مکتب و منافع خاصی پیوند خورده است. حافظه تاریخی پدیدهای سیاسی و نمودار آرایش قدرت اجتماعی، سیاسی و رسانهای و نهادهای زور و قدرت و باور است. محافظان حافظه چیره در هر زمانهای روایتهای دیگر تاریخ را به حاشیه رُفته و عامدانه در پی خاموشی و فراموشیشان برمیآیند. در مقابل روایتهای تاریخی تردیدپذیر و تغییرپذیر، حافظه تاریخی شکپذیر نیست و بازنگری نقادانه آن با تهمت و مقاومت و خشونت روبهرو میشود.
گسستهایی که در روایتهای حفظ شده تاریخ ایران مشاهده میکنم پیامد فصول چندگانه سیاست و فراز و فرود نگرشهای حکومتی و مکتبی و نابخواه در سده گذشته است. هر روایت باورشده نیز بر پالایش و پیرایش روایتهایی استوار است که ناباب و ناستوده و «غیرخودی» انگاشته شدهاند. اما جالب آن است که هر رویداد و روایت رُفته و زدودهای اثر زدودگی خویش را بر شیرازه حافظه تاریخی بر جای میگذارد. حتی در مکتبیترین حافظهها و نابترین یادتافتهها، روایتهای زدوده شده را در قلب روایتهای وردشده میتوان یافت. این در تمامی اسناد گلچین شده تاریخ که با مقاصد خاص سیاسی تنظیم شدهاند، مشهود است.
آیا به نظر شما ما با مشکلی به نام فقدان حافظه تاریخی در میان جامعه ایرانی مواجهیم و آنچه در حافظه جمعی ایرانیان ثبت شده، چه میزان توانسته خرده حافظههای قومی، مذهبی و نژادی مردمان این سرزمین را شامل شود و آن را در گستره حافظه تاریخی یک ملت مضبوط و ممزوج کند؟
بیشک با فقدان حافظه تاریخی مواجه نیستیم؛ برعکس بس حافظه و چند یادیم. بهجای حافظهای یگانه که در برگیرنده «همه» ایرانیان باشد، روایتهای پارهپاره و متناقض داریم. در سده گذشته که تاریخپردازی ملی و مکتبهای نابخواه زبانی و قومی و دینی رواج یافتهاند، روایتهای تاریخی چندگانهتر شدهاند. اگر این پیامد را از فراسوی هرگونه نابگرایی و مکتبهای سیاسی و عقیدتی بنگریم، این نابنگاریها به حافظهپریشی و یادپارگی انجامیده است. ایرانیانی که فارسیزبان و مسلمان نیستند کمتر ذکری از خویش در روایتهای کلان تاریخی مییابند و در تاریخ مملکت باستانی خود احساس غریبی و بیگانگی و محرومیت میکنند. در تقابل با یادزدایی و فراموشی تاریخی عامدانه، هر قوم و آیینی به نگارش تاریخ خاص خویش پرداخته است. در این میان جای تاریخنگاری فرامکتبی و دانشگاهی که گذشتگان را همه محترم شمارد و سرسپرده روایت و جمع خاصی نباشد، همچنان خالی است.
برخی نظر بر این دارند ایرانیان دچار عارضه کوتاهمدت بودن حافظهاند؛ مردمانی درگیر نزاع روایات تاریخی که محصول دستکاری طبقات حاکم و فوقانی در گذشته آنهاست. چنین ادعایی با چه سنجهای قابل ارزیابی است؟
این مسـﺌله بغرنجی است و پاسخ کوتاهی ندارد. از منظری ایرانیان حافظهای بیکران و ازلی دارند. در روایتهای ایرانی آفرینش انسان با کیومرث آغاز میشود و وی را «ابوالبشر» میدانند. به روایت بلعمی، «گروهی از عجم ایدون گویند که او آنست که آدمش خوانند، و خلق ازوست [و] او را گل شاه خوانند.» در شارستان چهار چمن پس از ذکر «نزاع عرب و عجم در سبقت آدم و کیومرث» آمده است که «شائبهای درین نیست پدر عجم کیومرث است لاغیر!» در کنار «ابوالبشری،» از کیومرث به عنوان نخستین پادشاه نیز یاد شده است. در چنین حافظه بیکران تاریخی است که اقوام و ادیان و زبانها و گویشهای بسیاری خود را جزء لاینفک تمدن و فرهنگ ایرانی میدانند، ایرانی که در آستانه انقلاب مشروطیت به مادر ۶ هزاره سالهای تشبیه شده بود. روایتهای «ناب آریایی» که در دهههای پس از انقلاب مشروطیت رواج یافت بر همین حافظه بیکران استوار بود. جدلهای تاریخی درباره «واترقیدن،» «ترقی معکوس،» و «دو قرن سکوت» ایران نیز بر حافظهای استوار بود که دوره پیش از اسلام را عهد عظمت ایران میانگاشت.
در تقابل با این حافظه تاریخی که به بزرگداشت «منشور حقوق بشر کوروش» منتهی شد، ایران پیش از اسلام دوره بیداد و ظلم و استبداد خوانده شد. «کوروش دروغین و جنایتکار» کسانی بودند که ایران پیش و پس از اسلام را در مقابل یکدگر قرار داده و روایتهای تاریخی را به عرصه جنگ و جدل مکتبی و سیاسی کشاندند. در این تقابل که تاریخی جالب و آموزنده دارد، حافظه تاریخی بیش از هر دوره دیگری مکتبی و سیاسی و ایدئولوژیک شد و فراگذشتن از آن نیز تنها در گرو پژوهش و کاوش تاریخی نیست. رویدادهای تاریخی دو سده گذشته نیز اغلب در گرو جنگ و جدلهای سیاسی هستند و هر جریانی به روایت خاصی سرسپرده است. حتی تحولات اندیشه اصولی، اخباری و شیخی و چگونگی تاثیرگذاری و تاثیرپذیری آنها بر یکدگر نیز از جدلهای سیاسی بری نبوده و دقیق و علمی مورد بررسی قرار نگرفته است. با این همه علمای تاریخشناس که به تمامی منابع و امکانات پژوهشی دسترسی دارند، حتی یک روایت دقیق و علمی از این جریانهای فکری نداریم. روایتهای انقلاب مشروطیت نیز پس از ۱۰۰ سال بهجای آنکه دقیقتر شود مکتبیتر، سیاسیتر و جدلیتر شده است. جنگ و جدل سیاسی دوران نخستوزیری مصدق هم با حب و بغض همان دوران همچنان در روایتهای تاریخی بازتولید میشوند. پس حافظه زیاد داریم اما تاریخ حرفهای مستقل و علمی کم داریم.
نظر شما :