موسوی خوئینیها: امام پیشنهاد دکتر پیمان برای جنگ پارتیزانی با رژیم شاه را نپذیرفتند
پرسش این کاربر و پاسخ موسوی خوئینیها را در ادامه میخوانید:
با سلام [در مطلب «سخنی با آقای صفار هرندی»] فرمودهاید: عضوی دیگر از این تبار، همان جوان غیرتمندی است که همراه با شهید محمد بخارائی به مصاف نخست وزیری (حسنعلی منصور) رفت که سند خیانت به ملت ایران در دستش بود و لایحه تحقیر کرامت ایران (کاپیتولاسیون) را به مجلس شورای ملی میبرد و با شلیک گلوله این جوان به مجازات خیانتش در این دنیا رسید. در مورد مطلبی که فرمودهاید چند نکته وجود دارد که به نظرم قابل تامل است، لطفا اگر به آزادی اندیشه احترام میگذارید جواب دهید: ۱- شما ترور یک شخصیت سیاسی را توسط فردی که غیرتمند باشد و تشخیص دهد او خائن است تایید نمودهاید. لطفا توضیح دهید. ۲- آیا اگر امروز یک فردی که غیرتمند است بر اساس اعتقادهای دینی و ارزشی که دارد تشخیص دهد فلان شخصیت و فعال سیاسی خائن میباشد میتواند او را ترور کند؟ اگر جواب شما مثبت باشد که دیگر حرفی نیست ولی اگر منفی باشد با مطلبی که در مورد ترور حسنعلی منصور گفتهاید تضاد دارد!!! حضرت آقا بس است …
موسوی خوئینیها:
دقت و نکتهسنجی شما را تحسین میکنم، پیش از آنکه به پاسخ شما بپردازم مطلبی را در رابطه با ترور حسنعلی منصور نقل میکنم که اطلاع از آن شاید برایتان اهمیت داشته باشد. کسانی که این ترور را برنامهریزی کردند چون افرادی مذهبی بودند وظیفه خود میدانستند که از یک فقیه جامعالشرایط اجازه قتل منصور را بگیرند. با توجه به سخنرانی پرشور حضرت امام در اعلام مخالفت با لایحه ذلتبار کاپیتولاسیون (مصونیت قضایی اتباع آمریکا در ایران) این گروه گمان میبرند اگر به امام (که احتمالاً مرجع تقلیدشان بودهاند) مراجعه کنند بدون تردید موفق به کسب مجوز قتل منصور میشوند. آنان برای همین منظور به یک روحانی محترم مراجعه میکنند که خدمت امام برود و حکم قتل را شفاهی دریافت و به آنان اعلام کند. ولی آن روحانی پس از آنکه با امام ملاقات میکند و موضوع را به اطلاع ایشان میرساند، به آن گروه اعلام میکند که حضرت امام موافقت نکردند و از صادر کردن حکم امتناع نمودند.
حتماً توجه دارید که خودداری حضرت امام (آیتالله العظمی خمینی آن زمان) از موافقت با قتل منصور از زاویه نگاه شما به این قضیه نیست. امام از آغاز نهضت تا سقوط رژیم شاهنشاهی و فرار شاه از ایران هرگز به اقدامات مسلحانه نمیاندیشیدند. امام رضوانالله تعالی علیه از آغاز راه، به انتقاد از رژیم و روشنگری برای مردم و به صحنه کشاندن آنان در مخالفت با رژیم و به گُل در برابر گلوله میاندیشیدند. بد نیست در این زمینه خاطرهای را نقل کنم. در ماههایی که امام در پاریس بودند و در اوج اعتصابات و راهپیماییها، بعضی از فعالان سیاسی به این تحلیل رسیده بودند که اگر این راهپیماییها و اعتصابات طولانی شود و رژیم در کوتاهمدت سقوط نکند به خستگی مردم و فرسایش توان آنان و سرانجام ناامیدی کشیده خواهد شد و باید چارهاندیشی کرد. در این رابطه یکی از این فعالان سیاسی (آقای دکتر حبیبالله پیمان) از ایران با من که در نوفللوشاتو بودم تماس تلفنی گرفتند و همان تحلیل بالا را برایم توضیح دادند و از من خواستند که این تحلیل خدمت امام گزارش شود و گفته شود که نظر جمعی بر این است که حضرت امام دستور بدهند مردم در میان خود با سازماندهی گروههای مسلح شهری و روستایی هستههایی را تشکیل دهند تا با یک جنگ پارتیزانی رژیم را از پای درآورند. من هم این پیام را بدون اینکه خودم به نتیجه رسیده باشم خدمت امام حضوری رساندم، امام فرمودند (تقریباً نزدیک به این عبارت) که بیرون کردن شاه و سقوط رژیم احتیاج به اقدام مسلحانه ندارد، این اقدام برای کارهای بزرگ است، ما اگر بتوانیم تمام آقایان و مردم ایران را قانع کنیم که همه بگویند شاه باید برود مطلب تمام میشود و او میرود. ما باید آقایان (بیشتر نظرشان، مراجع و علمای بزرگ و شاید رجال برجسته سیاسی و مخالف رژیم بود) را متحد کنیم که همه بگویند شاه باید برود. پس ملاحظه میکنید که حضرت امام در سراسر دوران مبارزاتشان به ترور و اقدام مسلحانه نظر موافق نشان نمیدادند.
قلمم اجازه نمیدهد از نقل خاطرهای دیگر در همین رابطه دریغ کنم، هرچند قدری طولانی خواهد شد: مرحوم شهید بهشتی رحمتالله علیه در همان ایام از تهران تلفنی با من تماس گرفتند و گفتند سه مسأله را از حضرت امام سوال کنید و پاسخش را به من بگویید و یکی از آنها این بود که (قریب به این عبارات) نیروهای مسلح در تیراندازی به مردم و کشتن و زخمی کردن تظاهرکنندگان بسیار گستاخ شدهاند. مردم بسیار مراجعه میکنند و اجازه میخواهند که بعضی از آنها که سلاح دارند متقابلاً به سوی نیروها تیراندازی کنند تا قدری از گستاخی آنان بکاهد و در کشتار مردم احساس امنیت نکنند. من هم این مسأله را خدمت امام عرض کردم. در رابطه با این سوال امام فرمودند (قریب به این عبارات) این کار صحیح نیست چون در حال حاضر افکار عمومی دنیا رژیم شاه را محکوم میکند زیرا میبینند مردم فقط در خیابانها راه میروند و میگویند ما شاه را نمیخواهیم. وقتی ارتش شاه در برابر این حرکت مردم دست به اسلحه میبرد و مردم را میکشد یا مجروح میکند دنیا آنها را محکوم میکند ولی اگر از ناحیه مردم به سوی ارتش تیراندازی شود افکار عمومی دنیا به زیان ما خواهد شد زیرا در همه جای دنیا پذیرفته شده است که ارتش حق دارد در برابر کسانی که به سوی او شلیک میکند او هم متقابلاً پاسخ بدهد و از خود دفاع کند، من نمیتوانم اجازه این کار را بدهم.
و اما درباره سوالی که کردهاید. هرچند با آخرین کلمه که گفتهاید: «حضرت آقا بس است...» عمق بدبینی خود را بیان کردهاید و با این نگاه بدبینانه گمان نمیکنم با توضیحاتم بتوانم راهی به سوی شما باز کنم تا با هم نزدیک شویم و در یک گفتگوی راهگشا وارد شویم چون شما با بیان این جمله به داوری رسیدهاید و گمان میکنم سنگینترین حکم را درباره من صادر کردهاید. با این حال چون شما با منطق استدلالی با من روبرو شدهاید -هرچند بدون شنیدن توضیحات من حکم صادر کردهاید- من به احترام این منش شما به پاسخ میپردازم. اولاً بحث من در مقام بررسی اقدام گروهی که به ترور حسنعلی منصور دست زدند نبود تا بخواهم به ابعاد این اقدام شجاعانه بپردازم و ثانیاً شما شخصیت حسنعلی منصور را صرفا یک شخصیت سیاسی در نظر گرفتهاید سپس به این سوال پرداختهاید که آیا هرکس که گمان کرد یک شخصیت سیاسی به کشور خیانت کرده است حق دارد او را ترور کند؟ بدیهی است پاسخ این پرسش شما منفی است یعنی هیچ کس حق ندارد دست به ترور یک شخصیت سیاسی بزند حتی اگر او را خائن بداند. شما به این ترتیب نتیجه گرفتهاید که گروه بخارایی حق نداشتهاند حسنعلی منصور را که یک شخصیت سیاسی بوده است ترور کنند هرچند معتقد بودهاند که او خائن بوده است.
مشکل اصلی این استدلال شما که در قالب سوال مطرح شده است و من آن را توضیح دادم در همان قسمت اول استدلال است یعنی حسنعلی منصور صرفاً یک شخصیت سیاسی نبوده است، او نخستوزیر شاه بود و دست به اقدامی زد که هیچ ایرانی غیرتمند نمیتوانست نسبت به آن بیتفاوت باشد. به این اقدام خفتبار مراجع تقلید زمان و پیشاپیش آنان حضرت امام به شدت اعتراض کردند و آن را خیانت آشکار به ملت ایران دانستند. بعضی از کلمات امام در سخنرانی پرشورشان بر ضد لایحه مصونیت اتباع آمریکایی در ایران (کاپیتولاسیون) را نقل میکنم: «انا الله و ان الیه راجعون... ایران دیگر عید ندارد... ما را فروختند، استقلال ما را فروختند... عزت ما پایکوب شد. عظمت ایران از بین رفت. عظمت ارتش ایران را پایکوب کردند. اگر یک خادم آمریکایی اگر یک آشپز آمریکایی، مرجع تقلید شما را در وسط بازار ترور کند و زیر پا منکوب کند... دادگاههای ایران حق ندارند محاکمه کنند... باید برود آمریکا... اربابها تکلیف را معین کنند... دولت با کمال وقاحت از این امر ننگین طرفداری کرد، ملت ایران را از سگهای آمریکا پستتر کردند... اگر شاه ایران یک سگ آمریکایی را زیر بگیرد، بازخواست میکنند، و اگر چنانچه یک آشپز آمریکایی شاه ایران را زیر بگیرد، مرجع ایران را زیر بگیرد، بزرگترْ مقام را زیر بگیرد هیچ کس حق تعرض ندارد،... سایر ممالک خیال میکنند... این ملت ایران است که این قدر خودش را پست کرده است، نمیدانند این دولت ایران است، این مجلس ایران است، این مجلس که هیچ ارتباطی به ملت ندارد، این مجلس سرنیزه است، این مجلس چه ارتباطی به ملت ایران دارد، ملت ایران به اینها رأی ندادند، علمای طراز اول، مراجع، بسیاریشان تحریم کردند انتخابات را. ملت تبعیت کرد از آنها، رأی نداد، لیکن زورِ سرنیزه اینها را آورد در این کرسی نشاند.... دولت و مجلس، غیر قانونی و خائن به اسلام و ملتند... خدایا اینها خیانت کردند به مملکت ما، خدایا دولت به مملکت ما خیانت کرد، به اسلام خیانت کرد، به قرآن خیانت کرد... ما این دولت را دولت نمیدانیم اینها خائنند به مملکت ایران...»
پس حسنعلی منصور تنها یک شخصیت سیاسی نیست بلکه نخستوزیری بوده است که یک مرجع تقلید بزرگ او را خائن دانسته است، رژیمی که منصور نخستوزیرش بوده است، نه تنها اجازه هیچگونه نقد و اظهارنظر درباره اعمال و گفتارش را به کسی نمیداد که هرکس هم جرأت نقد و مخالفت با اقدامات آن رژیم به ویژه شخص اول مملکت یعنی شاه را به خود میداد، زندان و تبعید و... در انتظارش بود، نه احزاب آزاد و مستقلی بود و نه روزنامه آزاد، نه سخنرانان آزاد بودند و نه نویسندگان. طبیعی بود در چنین فضای اختناق و خفقان گروهی هم راه برونرفت از آن را ترور بدانند. تردیدی نیست که آن گروه و بسیاری از گروهها و افرادی که پیش از پیروزی انقلاب راه مقابله با رژیم شاه را ترور، جنگهای چریکی و انفجار برخی مراکز حساس میدانستند، انگیزه بسیاری از آنان یا غیرت دینی بود یا عرق ملی بود یا درک ضرورت مبارزه با رژیم دیکتاتور وابسته به بیگانه. درستی یا نادرستی اینگونه فعالیتها بحث دیگری است که ما به آن نپرداختیم. اینگونه فعالیتها هم از جهت موازین شرعی جای بحث و نقد دارد و هم از جهت رسیدن به نتیجه مطلوب جای بحث و تحلیل دارد.
پس ترور نخستوزیر رژیم شاه در چارچوب چگونگی رفتار شهروندان با حاکمان در شرایط اختناق و خفقان قابل بحث و بررسی است و نظر شرعی و یا اتخاذ شیوه مبارزه با چنین رژیمهایی در این چارچوب هرچه باشد هیچگونه ارتباط و تداخلی با بحث رفتار شهروندان با یکدیگر و رفتار دولتها و حکومتها با شهروندان ندارد. از باب مثال اگر فقیهی یا نظریهپردازی در باب مبارزات حقطلبانه و آزادیخواهانه مردم با حکومتهای دیکتاتوری به ترور فتوا میدهد به معنای مجوز برای ترور شهروندان نیست، خواه یک شخصیت سیاسی باشد یا غیر سیاسی و حتی مجوز برای ترور شهروند مجرم توسط حکومت نیست، نقطه اصلی اشتباه بوجود آمده در این بحث همین جا است که از ترور حسنعلی منصور نخستوزیر رژیم دیکتاتور شاه به علت به تصویب رساندن یک لایحه ذلتبار که هیچکس تردید ندارد که خیانت به ملت ایران بوده است این استنباط نادرست شده است که پس با این منطق، ترور هر شخصیت سیاسی توسط هر شهروندی مجاز است فقط به این دلیل که او را خائن تشخیص داده است. این نتیجهگیری همان اندازه اشتباه است که گفته شود اگر شهروندی مرتکب قتل شد، شهروند دیگر میتواند قاتل را مجازات کند در صورتی که حتی اولیا دم بدون مراجعه به محاکم صالحه و بدون صدور حکم قصاص توسط قاضی صالح، حق قصاص ندارد. همچنان که حکومتها هم حق ترور شهروندان (حتی اگر جرم آنان محرز باشد) را ندارد.
حکومت مکلف است افراد متهم به جرم را به استناد دلایل کافی تحویل دادگاه صالح دهد و هنگامی که حکم مجازات صادر شد مکلف است حکم را طی تشریفات قانونی اجرا کند بنابراین از غیرتمندانه خواندن اقدام گروه بخارایی هرگز تأیید ترور هیچ شهروندی توسط شهروند دیگر و نیز توسط حکومت استنباط نمیشود. یادآور میشود طبق اطلاعات من گروه بخارایی پس از آنکه در گرفتن مجوز قتل حسنعلی منصور از حضرت امام ناکام میمانند به یکی دیگر از مراجع تقلید آن زمان مراجعه و مجوز آن را دریافت میکنند.
نظر شما :