داریوش رحمانیان: مشروطه شکست نخورد، ناتمام ماند
دکتر داریوش رحمانیان، عضو هیات علمی دانشگاه تهران و نویسنده کتاب «تاریخ علتشناسی انحطاط و عقبماندگی ایرانیان و مسلمین» ناگفتههایی از مشروطهخواهی مردم آن دوره دارد. مولف کتاب «چالش جمهوری و سلطنت در ایران، زوال قاجار و روی کار آمدن رضا شاه» معتقد است که با دانشگاه و استاد، نمیتوان دموکراسی را ساخت، اما ستارخان که حتی قادر به نوشتن واژه آزادی نبود، توانست حماسهای بینظیر برای کسب آزادی در تاریخ ایران رقم بزند.
تحلیل جنابعالی از دورهای که انقلاب مشروطه به وقوع پیوسته، چیست؟ برخی از صاحبنظران، زمان رخ دادن این رویداد را سبب ناکامی و به نتیجه نرسیدن آن میدانند. شما تعبیر «زایمان زودرس» را برای این انقلاب درست میدانید؟
ماه مرداد، ماه مشروطه است. ۱۳ مرداد ۱۲۸۵ روز پیروزی مشروطه و ۱۴ مهرماه ۱۲۸۵ روز گشایش مجلس ملی، عید ملی ایرانیان است. ابتدا باید بگویم من به یک معنا، مقوله معروف استبداد ۲۵۰۰ ساله را قبول ندارم. یعنی نمیپذیرم که دوره ایران باستان همان استبدادی را دارد که مثلا چنگیز و تیمور بر ما تحمیل کردهاند. از طرفی نگرشی که معتقد است ایران در دوران باستان، مشروطه داشته و نوعی حکومت مردمگرا حاکم بوده است را نیز قرین با واقعیت نمیدانم، چون از اساس دروغ میگفتند، افسانه میساختند و باستانگرای افراطی بودند. ضمن اینکه به مفهومی به نام استبداد شرقی و ایرانی، که برخی میخواهند به ذهن ایرانیان و شرقیان و مسلمانان تحمیل کنند، اعتقادی ندارم. البته نه به این معنا که در ایران استبداد وجود نداشته، بلکه به این معنا که استبدادی که در ایران حاکم بوده، درجاهای دیگر جهان هم وجود داشته است. یعنی اینکه بگوییم استبداد، خاص ایران یا شرق و مسلمانان بوده و غرب، سراسر قانون و دموکراسی است، جفا و ظلم در حق ماست. باید بگوییم در دورهای از تاریخ ما، به حقوق مردم و به حق مشارکت و انتخاب آنان، توجه نمیشد و اصلا چنین مفهومی در نظام دانایی و اندیشهای و فرهنگ مردم ما قابل طرح نبود. این انقلاب مشروطه بود که بر این دوره مهر ختم نهاد و از این منظر، مشروطه حادثه بسیار بزرگی در تاریخ ملت ماست. چون پس از مشروطه ما وارد دوران دیگری از تاریخ ایران شدهایم؛ دورانی که گزارههایی درباره حق مردم برای دخالت در سیاست، عدم پذیرش قیم و ارباب، مخالفت با اینکه یک نفر برای همه تصمیم بگیرد و بقیه رمه و گله او باشند و نظایر آن در دوره مشروطه مطرح شد. در این دوره است که فرهنگ شبانرمگی زیر سوال میرود و از این منظر، مشروطه حادثه بزرگ و پرمعنایی میشود.
اگر به این معنا به مشروطه نگاه کنیم، این حادثه دروازه ورود ما به یک دوران تازه است. به تعبیری مشروطه در ورودی یک گذرگاه تاریخی است که ایرانیها به آن وارد شدند، زیرا در پارادایم پیشامشروطه، از دوره مغول و سلاجقه گزارههایی مثل حق اعتراض مردم به پادشاه یا مشارکت در سیاست و مفاهیمی مثل آزادی ممنوع بود و نمیتوانست مطرح شود. در واقع آن فرهنگ، فکر و پارادایم فکری و آن نظام اندیشهای و گفتمان حاکم، اجازه نمیداد چنین مفاهیمی تولید شود و اگر در آن زمان، کسی چنین مفاهیمی را عنوان میکرد، به دیوانهای میمانست که بگوید زمین، کروی است.
با این مقدمه وارد بحث در مورد سوال شما میشوم. برخی معتقدند مشروطه زودرس بوده است. من ۱۸ سال پیش، مقالهای منتشر و در آن عنوان کردم که مشروطه مانند جنینی ۶ یا ۷ ماهه بود که باید به دستگاه سپرده میشد و چه بسا زنده هم نمیماند. یعنی چون دوره نمو آن خوب طی نشد، دوره رشدش نیز ضعیف بود. برخی در تحلیل علل و عوامل شکست مشروطیت، دست روی این نکته میگذارند که جامعه ایرانی، چه از نظر مادی و چه از نظر زمینهسازیهای ایدئولوژیک، فکری و نظری برای ورود به مشروطه آمادگی لازم را نداشته است.
در جامعه ایرانی، زمانی که انقلاب مشروطه به وقوع پیوست، تنها ۱۵ درصد مردم ایران، شهرنشین و حدود ۵۰ درصد جمعیت روستایی و ۳۵ درصد هم از عشایر بودند. در چنین جامعهای که عاری از فرهنگ شهرنشینی است، چطور میتوان انتظار داشت یک انقلاب موفق و نتیجهبخش روی دهد؟ تحلیلی وجود دارد که جامعه ایرانی، شرایط عینی و مادی آماده برای ورود به دوران مشروطه و طی روند دموکراتیزاسیون را نداشت. بسیاری از محققان گفتهاند که پیششرط تحقق دموکراسی در یک جامعه، وجود جامعه مدنی است. یعنی نخست باید جامعه مدنی پدید آید و بعد بر اساس رشد آن، فکر و فرهنگ دموکراسی و نهادهای دموکراتیک شکل بگیرد. آنها معتقدند در جامعه ایران، این موضوع وجود نداشته است. از حیث نظری هم مشکلاتی وجود داشت؛ مثلا متفکران و نویسندگانی که مشروطه را به مثابه یک گفتمان رواج میدادند، به درستی نتوانستهاند آنرا تحلیل کنند و بنویسند تا نوشتههایشان عمومیت پیدا کند.
جامعه ما از نظر نظام تعلیم و تربیت و سواد عمومی در سطح نازلی بوده است. ما فاقد مدرسه و دانشگاه بودیم. مدارس جدید، کم بودند و بیشترین نفوس جامعه را روستاییان و عشایر تشکیل میدادند. شهرنشینی هم به معنای واقعی، یعنی شهر شهروندمدار، وجود نداشت. شهری که در آن تفرد و نظام حقوقی مربوط به او رشد کرده باشد، نداشتیم و شهرها در واقع روستاهای پرجمعیت و بزرگ بودند. بنابراین به عقیده برخی، سخن مشروطه و گفتار دموکراسی بسیار ضعیف تولید شد و البته زودهنگام. یعنی در به ثمر رساندن و عینیتبخشی به آن عجله کردند.
مطالبات مشروطهخواهانه از چه زمانی در ایران نشو و نما پیدا کرد؟
فکر دموکراسی، مشارکت و مشروطهخواهی از ۸۰ـ۹۰ سال پیش از انقلاب مشروطیت آغاز شده است. از دوره فتحعلی شاه و حتی کمی پیش از آن، کمکم این فکر در بعضی از نخبگان پدید آمد که برای پیشرفت جامعه شرط اول، اصلاح حکومت، اصلاح نظام سیاسی و اصلاح آئین مملکتداری است. این موضوع به درجات و به شکلهای گوناگون مثل سفرنامه میرزا صالح شیرازی و سفرنامه خسرو میرزا و سفرنامه رضاقلی میرزا نایبالایاله و امثال اینها، ۱۰۰سال پیش از مشروطیت مطرح شده است. من در یکی از کتابهایم گفتهام که از دوره فتحعلی شاه به بعد، وقتی دیدند ایران در مقابل روس و انگلیس پشت سر هم شکست میخورد و دائم تجزیه میشود و خاکش از دست میرود، ذلیل شده و مجبور است امتیاز بدهد و قراردادهایی مثل ترکمانچای و گلستان و غیره به آن تحمیل میشود، سرانجام به این فکر افتادند که چرا تا این حد بدبخت شدهایم؟ یکی از پاسخها این بود که بدبخت شدهایم، چون قانون نداریم و قانون حاکم نیست، آزادی و مشارکت مردمی نداریم، بین حکومت و مردم، شکاف وجود دارد و...
البته این هم گفته میشد این مشکلات از آنجاست که مثلا علم نداریم یا دینمان باید اصلاح شود. از اینرو برخی هم در پی اصلاح فکر دینی رفتند. به هر حال، این افکار پشتوانه مشروطهخواهی میشود. بنابراین یک عده از نخبگان جامعه و نه عموم مردم، به این نتیجه میرسند که راه نجات ما از دموکراسی و اصلاح نظام سیاسی میگذرد و بعد در پی چگونگی اصلاح جامعه میروند. اینجاست که برخی میگویند تدارکات نظری و ایدئولوژیک مشروطیت، اشکال و ضعف داشت و حتی برخی مثل ماشاءالله آجودانی، واژه «انحراف» را به کار میبرد. او در کتاب «مشروطه ایرانی» میگوید نویسندگان ما همچون میرزا ملکمخان و میرزا یوسفخان مستشارالدوله به نادرست بین آموزهها و احکام دینی با دموکراسی غربی یک نوع همسانی فرض کردند. یعنی یک «این همانی» ایجاد کردند و به قول آجودانی، دموکراسی غرب را به آموزههایی مانند «امر به معروف و نهی از منکر» تعبیر دادند.
من معتقدم در داوری کارنامه مشروطهخواهان نباید یک طرفه به قاضی رفت. به میرزا ملکمخان و مستشارالدوله به عنوان کسانی که تدارکات نظری مشروطیت را انجام دادهاند، نباید تنها با نظر منفی نگریست. البته منظورم این نیست که آسیبشناسی نشود، اما منفی دیدن مناسب نیست. من حقیقتا مفهوم شکست را برای مشروطیت مناسب نمیبینم و آن را خیلی بدبینانه میدانم، چون وقتی کلمه شکست را عنوان میکنیم، آن را تمامشده تلقی میکنیم. من این مساله را نمیپذیرم. حتی «به نتیجه نرسیدن» را هم قبول ندارم.
شواهدی برای به نتیجه رسیدن مشروطه دارید؟
بله. در واقع بعد از مشروطه همین گفتمان مشروطهخواهی، قانونخواهی، آزادیخواهی، مشارکت و آموزش مردم برای مشارکت، روزنامههای فراوان، مجلس، تعاملات دولت با مردم ادامه و گسترش مییابد. همچنین در اوج دیکتاتوری، رضاخان همه تصمیماتش را به اسم مجلس انجام میدهد. یکی از دستاوردهای بزرگ مشروطه این است که رضاشاه، نظام قاجار را مثل نادرشاه و حکومتهای قبلی ساقط نکرد، بلکه به اسم ملت، منقرض ساخت و به نام ملت، سلسله جدید را بنا کرد. یعنی در سال ۱۳۰۴، مجلس موسسان تصمیم گرفت که قاجاریه از سلطنت، خلع و رضاخان پادشاه شود. هرگز گفته نشد که سلسله پهلوی از جانب خدا آمده یا نگفتند چون رضاخان قلدر و قوی است، چنین تصمیمی دارد. این تغییر به نام ملت و به نام قانون صورت گرفته است. در اسنادی که از مجلس دوره دیکتاتوری موجود است، کیسههای عریضههای مردم وجود دارد که در همان دوره با نمایندگانشان درد دل میکردند و خواستهایشان مثل راهسازی و لولهکشی آب و بهداشت و... را با آنها در میان میگذاشتند. این خود یک دستاورد است. اگر مشروطه شکست خورده، نهاد مجلس از کجا آمد؟ قانونهایی که برای پیشرفت و توسعه کشور وضع شد از کجا آمد؟ روزنامهها از کجا آمد؟
میتوان گفت روند طبیعی تاریخ بوده است. الان ۱۰۵ سال از مشروطه و تشکیل مجلس میگذرد، اما هنوز به فرهنگ مناسب پارلمانتاریستی دست نیافتهایم.
شما خیلی کمالگرایانه داوری میکنید. البته خیلیها مثل شما قضاوت میکنند. من معتقدم قانون تاریخ به تدریج است. نمیگویم مشروطه به نتیجه رسید و خیلی عالی بود، اما معتقدم به هر حال این چرخ به راه افتاد. شما میگویید این پارامترها وجود ندارد. من میگویم درست است، ولی دستاوردهایی داشته و باید به این دستاوردها توجه کرد. به جای کلمه «به نتیجه نرسیدن» و «شکست» باید از واژه «رکود» و «کند شدن روند» استفاده کرد. پس باید پرسید که چرا مثلا روند توسعه سیاسی در ایران کند شد یا چرا با گسست مواجه شد؟ چرا آن روند یک دفعه توقف کرد؟ مفهوم «توقف» و «رکود» و حتی «عقبگرد» با مفهوم «شکست» و «ناکامی» متفاوت است. در همان زمان مشروطه در نامهای منسوب به ناصرالملک قراگوزلو به آقا سید محمد طباطبایی آمده «شما چطور میخواهید با این ملت، آئین و سیاست، حکومت را اصلاح کنید؟» این نامه که در تاریخ مشروطه کسروی موجود است، در واقع حرفهای زیبا، مستدل و محافظهکارانهای است که میگوید وقتی مردم هنوز سواد ندارند و جامعه در بسیاری جهات کمبود دارد، چطور میتوانید آنرا صاحب دموکراسی کنید؟ الان هم این بحثها عنوان میشود و بسیاری به سیاست آمریکا ایراد میگیرند که دموکراسی تزریقی نیست و نمیتوان آنرا مثل آمپول به ملت افغانستان و عراق تزریق کرد. به هر حال دموکراسی فرهنگ و شرایط ویژهای را طلب میکند.
درخصوص مشروطه در ایران، حتی برخی نگاه خیلی بدبینانهتری دارند و میگویند در اینکه ایران مشروطهخواه شد، پای توطئه بیگانه در میان است. گزاره معروف کسانی مثل مرحوم محمود محمود که گفته بود «مشروطه آشی بود که در سفارت انگلستان برای ملت ایران پخته شد» موید همین نگاه است. این یعنی انگلستان برای وابسته و منحرف ساختن روند توسعهای که در ایران وجود داشت، انقلاب مشروطه را به ثمر رساند! برخی دیگر میگفتند انگلستان میدانست که مشروطه در حال وقوع است، بنابراین برای عقب نماندن از قافله با مشروطهخواهان همراهی کرد. بعضی دیگر معتقدند چون انگلیسیها متوجه شده بودند سیاستشان از روسیه عقب مانده، با مشروطهخواهان ایران همراهی کردند تا در دولت، وجاهت کسب و از این طریق عقبماندگی خود را جبران کنند. اما من این موارد را قبول ندارم. طبق شواهد تاریخی به ویژه بعد از قرارداد ۱۹۰۷، انگلستان با همراهی و همکاری روسها به کند کردن و به رکود کشاندن توسعه آزادی و قانونخواهی و دموکراسیخواهی در ایران پرداختند. این همان آشی بود که در سفارت بیگانگان برای مشروطه نوپای ایران پخته شد. برای گزارهای که عنوان کردم شواهد عینی، متقن و محکم تاریخی فراوان دارم. ایرانیها مگر دو بار در دهه بیست، دموکراسی را تجربه نکردند؟ مگر نهضت ملی بزرگی را به رهبری دکتر مصدق ایجاد نکردند؟ چه کسی دوباره مانع آن شد جز انگلستان؟ نمیگویم عوامل و علتهای داخلی دخیل نیست و نمیخواهم اسیر یک سویه نگری شوم و چشم بر علل عقبماندگی داخلی ببندم، اما اینطور هم فکر نمیکنم که مشروطه و نهضت ملی شدن نفت، توطئه انگلیس بوده و مصدق هم عامل دولت آن. این نگاه، نگاه علیل و بیمار است.
میتوان اینطور تحلیل کرد که میان آنچه نخبگان از مشروطه انتظار داشتند با انتظار و آگاهی مردم نسبت به آن فاصله فاحشی وجود دارد؟
بله. فاصله وجود داشته، اما طبیعی است و البته این فاصله هم درجه داشته است. در شهرهایی مثل تبریز و رشت، توده مردم بسیار روشنتر از جنوبیها ظاهر شدند، زیرا با اروپاییان بیشتر مراوده داشتند و در ارتباط بودند.
همین فاصلهها روند تحقق دموکراسی را با تاخیر مواجه نکرد؟
طبیعی است که اینطور باشد. در کجای جهان و در کدام انقلاب چنین چیزی رخ نداده است؟ انقلاب فرانسه یک شبه که به نتیجه و پیروزی نرسید. انقلاب فرانسه در سال ۱۷۸۹ صورت گرفت، اما فقط توانست روند راه مردمسالاری را باز کند. پس از آن جامعه فرانسه گرفتار دیکتاتوریهای ناپلئون و لویی و ناپلئون سوم و... شد. یا در انقلاب انگلستان در قرن هفدهم، آیا همه مردم مفهوم دموکراسی را میدانستند؟ همه مانند جان لاک فکر میکردند؟ طبیعی است وقتی فکری از قله به قائده میرسد، دائم ضعیفتر میشود. لازم هم نیست درک همه از موضوع یکسان باشد.
از طرفی مساله مهم، تنها درک از مشروطه نیست، بلکه شرایط عینی و فرهنگی و اخلاقی هم مهم است. یعنی برای اینکه یک جامعه به دموکراسی دست یابد، فقط به راهآهن و بیمارستان نیاز ندارد، بلکه اخلاق دموکراتیک هم مطرح میشود. باید ببینیم اخلاق مردم ایران چگونه بوده است؟ وقتی ذهن مردم و فرهنگشان به آنها آموزش میدهد که رأی دیگران را به عنوان مخالف نپذیرد، باید این مساله به ظاهر کوچک را جدی گرفت. باید موانع دموکراسی و مشروطه بررسی شود. ما گاهی راجع به خودمان غلوآمیز و غرورآمیز قضاوت میکنیم، اما گاهی هم بیمارگونه و تحقیرآمیز درباره خودمان داوری میکنیم.
نخستین ملتی که در تاریخ آسیا و شرق و جهان اسلام انقلاب کرد و با انقلاب خود، استبداد را به زیرکشید و مجلس را بنا کرد، ملت ایران بود و این، خیلی مهم است. از اوان مشروطه تا دوره رضاخان در بعضی از روزنامهها از قول غربیها نوشتند «ایران، فرانسه آسیاست» اما تقیزاده در روزنامه کاوه، این فکر را مسخره کرد و گفت ایران از کجا شبیه فرانسه است؟ من میگویم این حرف درستی است یا دستکم، یک حقیقتی در آن است. یعنی همانگونه که مفهوم انقلاب با فرانسه وارد تاریخ غرب شد و برای همین لقب انقلاب کبیر گرفت، با انقلاب مشروطه ایران هم در آسیا و جهان اسلام عینیت پیدا کرد. ملت ایران، پیشگام دموکراسیخواهی در شرق و آسیا بود.
یعنی به اعتقاد شما، مردم مفهوم مشروطه را با این وجاهتی که از آن یاد میکنید، درک کرده بودند؟
بله خیلیها فهمیده بودند.
خیلیها یعنی چند درصد؟ اگر فرض کنیم آن زمان ایران ۱۰ میلیون جمعیت داشته، چند درصد مردم به این درک رسیده بودند؟
کم بودند، اما اگر ما بگوییم مثلا درصد کمی از مردم نسبت به مشروطه آگاهی داشتند، چه چیزی ثابت میشود؟
اگر مردم میدانستند فقدان آموزش، ارتش، بهداشت، داشتن مطبوعات آزاد و خیلی موارد دیگر هم از گزینههای مهم مشروطه است، شاید هیچگاه اجازه نمیدادند انقلاب به بیراهه برود و شاید کند شدن روند دموکراسی جایش را به توسعه میداد.
بله، حرف شما را تایید میکنم. اگر کسی بخواهد بگوید چرا روند مشروطیت کند و مبانی آن سست شد یا حتی انحراف یا توقف کرد، با آن مشکلی ندارم. من موافق تعبیر شکست نیستم وگرنه مخالفتی با اینکه شرایط و کمبودها اثر منفی بر روی مشروطه گذاشت، ندارم. حرفم این است ما باید تا کی به انتظار مینشستیم تا این شرایط فراهم شود؟ خود مشروطه سبب شد تا روند آگاهی سرعت پیدا کند. یعنی مجلس، قانون، انتخابات و روزنامه آمد و مردم هم تمرینشان را آغاز کردند. چرا به این توجه نمیکنیم؟ وقتی مشروطه به ثمر رسید و نظامنامه انتخابات تدوین شد، مردم را برای انتخاب پای صندوق رأی فرا خواندند. البته چون نواقصی بود، شرایط پابرجا نماند، اما همین قانون اساسی مشروطه، اعلام کرد که ما باید بهداشت، آموزش و پرورش، انتخابات و... داشته باشیم. قانون بلدیه سال ۱۳۲۵ نوشته شد که دستاورد همین مشروطه بود. پس من اختلاف مبنایی با شما ندارم اما معتقدم نگوییم چون زمان وقوع مشروطه زود بوده، پس با شکست مواجه شده است. مشروطه اگر زود آمد، پس سبب شد ما زودتر در اندیشه آموزش و پرورش، بهداشت، دموکراسی و... بیفتیم.
به این تعبیر میشود گفت اگر انقلاب مشروطه زودتر به وقوع میپیوست، بهتر هم بود.
به نظر من میشود اینطور هم نگاه کرد. یعنی اگر در همان جنبش تنباکو، انقلاب مشروطه رخ میداد و اگر مظفرالدین شاه، ده سال بر مسند قدرت میماند و پسرش محمدعلی روی کار نمیآمد، روند مشروطه خیلی بهتر پیش میرفت. حقیقت این است که مشروطه، دچار گرفتاریهایی شد که برایش ساختند. این گرفتاریها، طبیعی نبود، ساختگی و مصنوعی بود. ایران، کشور وابستهای بود که روسیه و انگلستان به آن رحم نکرد.
ما مانند فرانسه و انگلیس، در یک شرایط آزاد، دموکراسی برقرار نکردیم و این مصیبتهای بسیاری برایمان فراهم ساخت. از آنجا که ایران با تهدید سلطه استعماری مواجه بود، فکر استقلال بر آزادی تقدم پیدا کرد و حتی آزادیخواهی تبدیل به وسیله مبارزه با استعمار شد. از این موضوع با تعبیر «آزادیخواهی ابزاری» یاد کردهام. من فکر دموکراسی جدید و قدیم در ایران را آسیبشناسی کرده و تعبیر «عدالت ابزاری» را برای آن ساختهام. یعنی عدالت که زمانی یک آرمان، هدف و ارزش بود، تبدیل به وسیله شد. در واقع منادیان عدالت، اندرزنویسان و سیاستنامهنویسانِ ما، وقتی عدالت را حتی تا پای جان به شاهان توصیه میکردند، آرمان دینی یا انسانی بودن عدالت منظورشان نبود، میگفتند برای اینکه پایههای تخت قدرت، محکم بماند، باید به عدالت پایبند باشی. این آفت مهم فکری بود که باید به آن توجه میشد. پادشاه میدید ظلم و خشونت، ابزار کارآمدتری است و اگر ظلم نکند و خون نریزد، حکومتش پابرجا نمیماند. بنابراین فرهنگ ایرانی اسلامی به یک انحراف بزرگ کشیده شد. همین بلا بر سر آزادیخواهی در عصر جدید آمد. چرا؟ چون آزادیخواهان و روحانیون گفتند اگر مشروطه نشویم، کفار بر ما سلطه پیدا میکنند. این حرف معنایش این بود که ما برای اینکه استقلالمان را حفظ کنیم باید برای آزادی تلاش کنیم. در واقع آزادی، وسیله تحقق استقلال است. ابزاری دیدن آزادی، یکی از بزرگترین بلاهایی بود که بر سر آزادیخواهی آمد.
سوال آخرم درباره نقش زنان در جنبش مشروطه است. در اسناد تاریخی، زنان حضور روشنی در این جنبش دارند؟
بله، زنان نقش بزرگی در مشروطه داشتند. یکی از مشکلات تاریخنگاری ما، تاریخ را مذکر و مردانه دیدن است و این، ظلم بزرگی است. دکتر افسانه نجمآبادی در کتاب «حکایت دختران قوچان» میگوید چند سال قبل از مشروطه، مردم قوچان مجبور شدند دخترانشان را به ترکمنها بفروشند تا از این طریق، بتوانند مالیات حکومت را بپردازند. این حادثه یکی از تبلیغاتی بود که مشروطهخواهان برای رسوایی حکومت از آن بهره بردند. دختران قوچان در مجلس اول هم مطرح شد، اما این درد فراموش شد. این کتاب، حرف اساسی دارد و آن اینست که چرا نقش زن ایرانی و حتی همین حکایت از مشروطیت، از یادها رفت؟ در تاریخ مشروطه کسروی آمده است زمانی که تبریز در محاصره عوامل استبداد بود، بعضی از رزمندگان زنانی بودند که دوشبهدوش مردان مبارز میکردند. همچنین در همان دوره مجلس اول، زنان دلیر و فهیم ایران بودند که اگر نمیدانستند جان لاک و منتسکیو و روسو کیستند و قانون چیست و دموکراسی کدام است، اما این را میفهمیدند که حکومت یک شخص به نام سلطان و به اراده خدا، بر ضد منافع و مصالح یک ملت است. بنابراین وقتی پیشنهاد بانک ملی میشود، اعلام میکند که از طلایش میگذرد تا بانک تاسیس شود. در گرسنگی شدید تبریز، وقتی غذاها جیرهبندی میشود، زنان با اینکه فرزند شیرخوار داشتند، جیره خود را به مبارزان میبخشیدند و فرزند خود را از دست میدادند. اینها زیباییهای مشروطه است که باید به مردم گفت. باید نگاه مردم را به این زیباییها معطوف ساخت و به آنها یادآوری کرد.
در نگاه من، ستارخان قرهداغی بسیار بزرگتر از نادرشاه افشار است. چرا؟ چون زمانی که پاخیتانف سرکنسول دولت روسیه به ستارخان گفت مگر دیوانه شدهای که با چند جوان و تعدادی اسلحه مستعمل میخواهی به جنگ لشکر ۴۰ هزار نفری استبداد بروی؟ بیا و مثل عقلا و روشنفکران، پرچم سفید بر در خانهات بیاویز و تسلیم شو، من هم قول میدهم که ضمن شفاعت ریاست قرهسوران آذربایجان را برای تو مهیا کنم. اما ستارخان، ستارخانی که نمیدانست دموکراسی چیست، نمیدانست روسو و منتسکیو و جان لاک کیستند و حتی نمیدانست آزادی را چگونه مینویسند، با یک شعور دقیق عامیانه به سرکنسول دولت روسیه گفت: «جناب پاخیتانف، من ستارخان قرهداغی! قیام کردم هفت دولت برود زیر پرچم ایران، من زیر پرچم بیگانه نمیروم...» این فهم به همین زیبایی و سادگی در مشروطه رقم خورد.
پس دموکراسی فقط به این نیست که در ایران چند تا استاد دانشگاه و تعدادی دانشگاه داشته باشیم. دموکراسی، روح دموکراسی میخواهد. خوشبختانه ستارخان عاقل نبود، عاشق بود و به قول هگل «بدون عشق، هیچ کار بزرگی در تاریخ بشر انجام نشده است». من هم میگویم حتی هیچ کار کوچکی هم در تاریخ، بدون عشق انجام نشده است. عشق میتواند دموکراسی را هم محقق کند.
منبع: ماهنامه نسیم بیداری
نظر شما :