بیماری سیاسی محمدرضا پهلوی به روایت گابریل گارسیا مارکز
این گفتهها بیماری وحشتناک شاه را بار دیگر بر سر زبانها انداخت. مرموز بودن آن بیماری مسئلهای است که کشف رمزش چندان آسان نیست. گویی بیشتر یک بیماری سیاسی بوده است تا واقعا بیماریای جسمانی. در واقع سپتامبر ۱۹۷۹، پزشکان مکزیکی که شاه زیر نظرشان در حال معالجه بود حاضر و آماده بودند تا جراحیاش کنند. او نیز پذیرفته بود. شاه در پناهگاه بهاری خود در شهر کوئرناواکا (قصری عظیم که شش میلیون دلار میارزید و به خوبی بین مشتی بلبل و درختان گل کاغذی پنهان شده بود) در اواخر ماه اوت شروع میکند به تب کردن. تبهایی بسیار عجیب و مداوم چون تب مالاریا. پس از معاینات بسیار دقیق، پزشکان مکزیکی به این نتیجه میرسند که تب، تب خاص مالاریاست؛ مرضی که در ایران بسیار شایع است و خود شاه هم عقیده داشت در سربازی آن را گرفته و اکنون بار دیگر عود کرده است. بلافاصله دکتر ژرژ فلاندرین را خبر کردند، پزشکی که برای اولین بار در بیمارستان سان لویی پاریس در سال ۱۹۷۳ بیماری شاه را تشخیص داده بود. در ضمن خود شاه از دیوید راکفلر، دوست بانکدارش تقاضا کرد یک پزشک متخصص آمریکایی نزدش بفرستد.
همان طور که روزنامهنگاری به نام مارک بلوم در مجله علم و دانش نوشته است، راکفلر دکتر بنژامین کین را روانهٔ کوئرناکاوا میکند این پزشک رئیس بخش امراض مناطق حاره در بیمارستان نیویورک بوده و در ضمن در دانشکده انگلشناسی کورنل هم تدریس میکرد. از همان دیدار اولیه دکتر کین به این نتیجه رسید که پزشکان مکزیکی مالاریا را با مرض دیگری اشتباه گرفتهاند. در آزمایش خون اثری از بلورهای رنگی دیده میشد. میبایستی هرچه زودتر کیسهٔ صفرا را برمیداشتند تا زردآب به رودهها سرایت نکند. ولی دکتر خاطرنشان کرده بود آن عمل را فقط میشود در بیمارستان نیویورک انجام داد. به همین دلیل هم بود که راکفلر و کسینجر تقاضا کردند برای ورود شاه به آمریکا ویزا صادر شود.
خود شاه ظاهرا برنامههای دیگری در سر داشت. بنابر این تقاضای خود او قرار شده بود دکتر فلاندرین میانجیگری کند و او را در مکزیکوسیتی عمل کنند. هم خود شاه و هم آن پزشک به پزشکان مکزیکی اعتماد کامل داشتند و بیمارستان هم بسیار مجهز بود. از جانبی هم دکتر ایون داستین، معاون وزیر خارجه در مسائل طبی قبل از صدور ویزای شاه، با پزشکان دیگری هم مشورت کرده بود. راکفلر با مطلع شدن از این قضیه یکراست به واشنگتن به دیدن سایروس وانس، وزیر خارجه، که دوست صمیمیاش بود رفت. کسی که قبلا مدیر سازمانهای راکفلر بود. بدون دخالت کسان دیگر موفق شد برای شاه ویزا بگیرد.
شاه در ۲۲ اکتبر سال ۱۹۷۹ به محض ورود به آمریکا یکراست به بیمارستان نیویورک و اتاق عمل رفت. دو هفته بعد از آن گروهی از دانشجویان ایرانی به سفارت آمریکا در تهران حمله کردند و پنجاه و دو نفر از کارمندان را گروگان گرفتند. دلیل آن هم این بود که دولت آمریکا به شاه اجازه داده بود وارد آمریکا بشود. گروگانها خیلی بیشتر از آنچه عمر شاه باقی مانده بود، گروگان ماندند. تمام این مسائل باعث شده بود آن روزنامهنگار، پیر سالینجر، در تلویزیون چیزی را بگوید که گفته بود. ولی معمای سیاسی بیماری شاه چند بخش مرموز دیگر هم همراه داشت و شخصیت اول آن هم بسیار عیان بود: دکتر کین که از طرف راکفلر به ملاقات شاه رفته بود. شاید راز قسمت پاناما از همه غامضتر باشد. شاه در پانزدهم دسامبر ۱۹۷۹ پا به پاناما گذاشت چون کارتر، رییس جمهور آمریکا، از ژنرال عمر توریخوس تقاضا کرده بود برای چند هفته شاه را در آنجا نگه دارند تا بلکه بدان نحو بتوانند برای آزادی گروگانها تلاش کنند. شاه به همراه فرح دیبا و آجودان خود سرهنگ جهانبانی و خانم دکتر پرنیو، پزشک خصوصیاش و با مستخدم شخصی ایرانیاش، پا به پاناما گذاشت. روبرتو آرمائو، مامور مورد اعتماد راکفلر، نیز او را همراهی میکرد. باید تصمیمات مهم را او میگرفت و در ضمن به امور مالی نیز رسیدگی میکرد. شاه علاوه بر دو سگ افغانی، هفت صندوق بسیار بزرگ محتوی مدارکی سری همراه داشت. در همان اولین معاینه و آزمایشات دکترهای پانامایی واضح شد که باید هرچه زودتر عمل جراحی را انجام بدهند و کیسهٔ صفرا را بردارند؛ عملی که در نیویورک صورت نگرفته بود چون حال بیمار برای عمل جراحی مساعد نبود.
به هر حال پس از دو ماه معالجه و تقویت شدید، دوازده کیلو به وزن او اضافه شده بود. سلامتی او تثبیت شده بود و دکترهای پاناما برای عمل جراحی فرصت را بسیار مناسب میدانستند. دکتر فلاندرین که او هم از فرانسه مراجعت کرده بود با این امر موافق بود. بعدها دکتر کارلوس گارسیا آگیلرا، یکی از پزشکان شاه به من گفت چنان عملی چندان مشکل نیست و به آسانی میتوان در هر بیمارستانی در پاناما انجامش داد. با تمام این احوال بسیار محتاطانه قدم برمیداشتند. مثلا میخواستند دستگاهی را که ساخت آی. بی.ام بود و از روی طرح پزشکان بیمارستان هوستون درست شده بود، به پاناما بیاورند؛ دستگاهی که عناصر خون را از هم جدا میکرد تا انتقال خون آسانتر شود. وقتی دکتر کین از این اقدامات مطلع شد، به وزارت خارجه و قسمت پزشکی کانال پاناما رجوع کرد تا تقاضا کند آن دستگاه را به پاناما نفرستند. پس از آن هم تقاضا کرد دکتر مایکل دِ بیکی، رییس بخش امراض قلبی در بیمارستان هوستون، که یکی از مهمترین جراحهای جهان به شمار میرفت در آن عمل شرکت کند. این مسئله در روز هفتم ماه مارس ۱۹۸۰ پیش آمده بود. به هر حال خود دکتر دِ بیکی در مصاحبهای با یکی از خبرنگاران کشور خود گفته بود دکتر کین از همان روز چهارم ماه مارس با او تماس گرفته بود تا شاه را عمل کند. یعنی سه روز قبل از مشورت با پزشکان اهل پاناما.
روز جمعه چهاردهم مارس، شاه به بیمارستان پایتیا در شهر پاناما پا گذاشت تا آمادهٔ عمل جراحی بشود. گروه پزشکان محلی آماده بودند. همان روز بعد از ظهر هم با یک پرواز خصوصی گروه پزشکان آمریکایی نیز وارد شدند. طبعا با دکتر دِ بیکی و دستیارهای او. با این حال آن دو گروه به جای آنکه در فکر عمل جراحی باشند جر و بحثی آغاز نمودند که به هیچ وجه به مسائل پزشکی ربطی نداشت. به نظر پزشکان پانامایی چنان میرسید که پزشکان آمریکایی قصد دارند به هر نحوی شده از عمل جراحی جلوگیری کنند تا شاه را مجبور کنند به آمریکا بازگردد. در واقع هم موفق شدند تا از عمل جراحی جلوگیری کنند. در بازگشت به ویلای جزیره یکنتادورا (ویلایی خاص مناطق حاره روی تپهای مشرف به اقیانوس آرام) ظاهرا شاه دیگر اختیار سرنوشت خود را در دست نداشت. همسر او در اتاق خوابی در طبقهٔ همکف خوابید و خودش در اتاق خواب طبقهٔ بالا، همراه هفت صندوق بزرگ. او طی آخرین روزهای عمر فقط یک کتاب خوانده بود: «سقوط تخت طاووس» اثر ویلیام فروبس که در واقع زندگینامهٔ شاه بود.
تنها کسانی که به دیدن او میآمدند فقط همان پزشکان خصوصیای بودند. به همه دستور داده بودند وی را پادشاهی به حساب بیاورند که همچنان سلطنت میکند. یکی از آنها به خود من گفت: «ما از اوامر او صرفا به خاطر دلسوزی اطاعت میکردیم.» در روز ۲۳ مارس، شاه برخلاف میل کارتر، و ظاهرا با موافقت راکفلر، با هواپیمایی خصوصی به مصر فرار کرد. کسانی که مسئول امور مادی شاه بودند، کرایه ویلا را نپرداختند، همان طور که حقالزحمهٔ پزشکان را ندادند و طبعا اجرت نگهبانانی را که محافظت از جان او را برعهده داشتند. هشت روز پس از آن، عاقبت دکتر مایکل دِ بیکی، در مصر آن عمل جراحی را انجام داد و کیسهٔ صفرای شاه را از میان برداشت.
منبع: فردا به نقل از یادداشتهای پنج ساله گابریل گارسیا مارکز/ترجمه: بهمن فرزانه/ چهارم فوریه۱۹۸۱
نظر شما :