تاریخ شفاهی جنگ از زبان علی پروین، مسعود دهنمکی و مهران رجبی
محمدرضا سرشار: جام زهر را «آقایان» به امام تحمیل کردند
سلام گرم راوی داستانهای تکرارنشدنی دوران کودکی، یعنی بالأخره کسی پیدا شده که از سؤال من استقبال کند! «محمد رضا سرشار» اینگونه پاسخ به سؤالم را آغاز میکند: «من از زمانیکه امام خمینی (رحمتاللهعلیه) را شناختم و ایشان را پذیرفتم، دانستم در اموری که تخصص من نیست و مسائل کلان مملکتی، باید به فرمایش ایشان اطمینان داشته باشیم و از آن اطاعت کنیم. در مورد پذیرش قطعنامه ۵۹۸ هم مسأله تلخ برای مردم، فرمایش حضرت امام (رحمتاللهعلیه) مبنی بر اینکه «جام زهر را سر کشیدم» بود وگرنه مردم فرمایش ایشان را چه جنگ بود و چه صلح؛ قبول داشتند. «جام زهر» یعنی شرایطی در جبهههاست که ادامه جنگ به سود ما نیست، هر چند که قبول جام زهر را آقایان هاشمی رفسنجانی، محسن رضایی و میرحسین موسوی به امام (رحمتاللهعلیه) تحمیل کردند. آنها شرایط را به گونهای ترسیم کردند که ایشان به این نتیجه برسند که لابد شرایط جز اینکه اینها میگویند نیست و باید قطعنامه را پذیرفت.»
مهران رجبی: ایران [در هر حال] پیروز میدان بود
«مهران رجبی»، بازیگر سینما و تلویزیون درباره حس و حالش هنگام پذیرش قطعنامه میگوید: «زمانی را که خبر پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران اعلام شد بهخوبی به یاد دارم. آن هنگام در خانهمان در روستای ولیان (حوالی سد کرج) بودم و با شنیدن این خبر حال بدی پیدا کردم که فکر میکنم در آن زمان همه مردم چنین حس و حالی داشتند. همه از این مسأله ناراحت بودند که چرا شرایط طوری پیش رفت که مجبور به پذیرش قطعنامه شدیم. البته یقین داشته و دارم که در هر حال ایران پیروز این میدان جنگ بود، زیرا حق با کشور عزیزمان بود و اساسا جنس پیروزی از حق است، اما حس ناراحتیای که آن زمان همه را فرا گرفته بود، فراموش نشدنی است.
رضا امیرخانی: زندهها میدانستند که دیگر شهید نمیشوند!
چند دقیقه بیشتر به اذان مغرب نمانده، با عجله در میان صفحات دفترچه تلفن بهدنبال نام «رضا امیرخانی» میگردم. بوق آزاد و الو... بفرمایید. خودم را که معرفی میکنم، صدا از آن طرف خط میگوید: «من اینطوری مصاحبه نمیکنم»، با عجله و از ترس اینکه مکالمه قطع شود! پاسخ میدهم: من فقط یک سؤال دارم، اجازه بدهید بپرسم، بعد قطع کنید. با خندهای آرام جواب میدهد: بفرمایید. با طرح سؤال، پاسخ میشنوم: «ارمیا» مربوط به حال و هوای همان زمان است.
ممکن است بیشتر توضیح بدهید.
برای همین گفتم اینطوری مصاحبه نمیکنم دیگه! یک سال بعد من شروع کردم به نوشتن ارمیا...
وصف روزهای پس از پذیرش قطعنامه در «ارمیا» را دوباره مرور میکنم: «... در جبههها همهچیز بههم خورده بود. همه بیهدف راه میرفتند و هر دوتایی که به هم میرسیدند، هیچ حرفی برای گفتن نداشتند، همدیگر را در آغوش میگرفتند، میگریستند و بعد هم در همان فضای حزنآلود همدیگر را رها میکردند و میرفتند. فضای جبهه سنگینی سکوت را تحمل میکرد و هیچ نمیگفت تا سکوت بماند. گاهگاهی صدای گریهای سکوت را میشکست و باز هم سکوت جای خود را در گریهها باز میکرد. جبهه بدون صدای تیر و خمپاره، به یک خاطره حجمدار بدل شده بود. از جمعهای بزرگ داخل حسینیه خبری نبود. دیگر تعداد زندهها و مردهها مشخص شده بود. زندهها میدانستند که دیگر شهید نمیشوند و تلاش بیهوده است.»
رضا برجی: جانبازان، دکور صحنه قصههای مسئولان
تفاوتهای حس و حال مردم کشورمان با کشورهای دیگر پس از پایان یک جنگ، از زبان «رضا برجی»، عکاس و مستندسازی که در ۱۴ جنگ مختلف در سراسر جهان، از بوسنی تا افغانستان، حضور داشته و در این زمینه رکورددار بهحساب میآید، شنیدنی است. پاسخ به سؤالم را اینطور شروع میکند: «صحبت کردن در مورد جنگ ایران و عراق، بسیار دشوار است، زیرا قصه جنگ ما مانند جنگهای معمولی دیگر که در آنها کشوری برای گرفتن خاک به کشور دیگری حمله میکند، نبود.
شعار رزمندگان در جنگ ما ریشه در یک هزار و چند صد سال پیش داشت، هنگام جنگ پشت پیراهن رزمندگان ما نوشته شده بود: «میروم تا انتقام زهرا (سلاماللهعلیها) [سیلی مادر] بگیرم.» قصه آن در، آن مادر و آن دستهای بسته، مربوط به یک هزار و چند صد سال پیش است. هنگام جنگ گروهی از جوانان به تمام خواستههایشان و آنچه در تنهایی از خدا طلب کرده بودند، در کنار آدمهایی از جنس خودشان و در زمان و مکانی خاص به نام جبهه، رسیدند. مردم ما بعد از اتمام جنگ، بر خلاف مردم دیگر کشورها هنگام اتمام جنگی در کشورشان، غصهدار بودند.»
برجی که بغضی گلویش را میفشارد و کلمات را به سختی بیان میکند، ادامه میدهد: «پس از پذیرش قطعنامه افراد از خود میپرسیدند که چرا جنگ تمام شده و من زنده ماندهام. چرا زنده ماندم و فقط جانباز شدم. از این جهت شاید تنها بتوان جنگ ۳۳ روزه لبنان را نام برد که برخی رزمندگان حزبالله هم پس از پایان آن، چنین حس و حالی داشتند.
بزرگترین غصه بازماندگان جنگ اما، لحن پیام امام در مورد پذیرش قطعنامه ۵۹۸ بود که عدم تمایل ایشان به پذیرش قطعنامه را نشان میداد و اینکه عدهای جام زهر را به ایشان نوشانده بودند، به طوریکه ایشان فرمودند در آینده معلوم خواهد شد در سال آخر جنگ چه اتفاقاتی افتاد.
در آن ایام، شاگردانی دور استاد خود جمع شدند و جام زهری را بهدست استاد دادند و با نگاههای خود به او گفتند باید اینجام را بنوشی. [چارهای جز نوشیدن اینجام نداری]» این عکاس و مستندساز اظهار میدارد: «پس از پذیرش قطعنامه و رحلت امام (رحمتاللهعلیه)، دوران عشقبازی آسمان و زمین به پایان رسید. البته در این میان، بودند برخی افراد که از پایان یافتن جنگ خوشحال بودند، اما امان از حال دل بچههایی که در جبهه بودند، آنهایی که به جنگ تنها به چشم یک جنگ نگاه نکرده بودند بلکه جبهه برایشان، مکانی مقدس برای عشقبازی با معبود بود. جدایی از معشوق برای این افراد بسیار دشوار بود.
[هماکنون نیز جانبازان، بازماندگان کاروان عشق، گاهی دکور صحنه قصههای مسئولان هستند.]»
لیست بلند بالایی از آدمهایی داشتیم که فکر میکردیم میشود با آنها گپ و گفت صمیمانهای داشت اما انگار موضوع قطعنامه برای چهرههایی که همسن و سال پدرانمان هستند و یا در روزهای جنگ نفس کشیدهاند؛ چندان شیرین نبود!
مسعود دهنمکی: [انگار] باید میپذیرفتیم قصه جنگ به پایان رسیده است
نام مسعود دهنمکی با جنگ و جبهه گره خورده، از «جبهه» تا تریلوژی «اخراجیها».
وی در پاسخ به سؤالم میگوید: «آن روزها، آخرین پاتک عراق به منطقه شاخ شمیران و حلبچه صورت گرفته و گردان ما نیروی پدافندی منطقه شاخ شمیران بود. این پاتک، تنها پاتک ناموفق عراق در آن محدوده زمانی بود. خبر پذیرش قطعنامه از سوی ایران، برای ما که به تازگی و پس از پاسخ به پاتک عراق، یک هفته برای مرخصی به تهران آمده بودیم، بسیار غیرقابلباور بود.»
مکث کوتاهی میکند، انگار در آرشیو ذهنش بهدنبال تصاویر مستندی میگردد که توصیفشان کند: «در آن برهه زمانی، تنها بهدنبال کسی میگشتیم که توجیهمان کند و به سرگشتگیمان پاسخ بدهد. در چنین شرایطی، پیام حضرت امام درباره پذیرش قطعنامه، آبی بود بر آتش دلهای بچهها.
پس از پذیرش قطعنامه، دوباره به منطقه بازگشتیم و مدتی در حالت پدافندی بودیم که اگر صدام به تعهدش پایبند نبود، آماده دفاع از میهن اسلامیمان باشیم؛ اما ظاهرا همه چیز تمام شده بود و باید باور میکردیم که قصه جنگ به پایان رسیده است.»
حال و هوای پایان جنگ در گفتوگو با علی پروین کاپیتان و سرمربی سابق تیم ملی فوتبال
دقیقه ۹۰ پشت خط حریف
از دوران جنگ ایران و عراق بگویید، چه احساسی داشتید؟
خدا شاهد است که خیلی دوست داشتم در کنار جوانهایی که مردانه از همهچیز گذشتند و راهی جبهه شدند، باشم اما شرایط مهیا نشد. البته حسرت به دل نماندم و حضوری هرچند کوتاه در مناطق جنگی را تجربه کردم. همواره پیگیر اخبار جنگ بودم و خوشحال شدم که رژیم بعث بعد از ۸ سال تجاوز به خاک ایران نتوانست به هدف خود برسد و مقابل غیرت و مردانگی جوانان ایرانی سر تعظیم فرود آورد.
نویسندهای در خاطراتش از حضور شما در دوکوهه خبر داد. گویا زمانیکه ایران قطعنامه را پذیرفت شما با خودروی شخصی به خط مقدم جبهه رفتید؟
بله، مدتها بود که میخواستم حضور در مناطق جنگی را تجربه کنم و بالأخره بعد از یک هفته که با خود کلنجار رفتم تصمیمم را عملی کردم با خودروی شخصیام عازم جنوب کشور شدم اما حقیقت این است که من تا خط مقدم نرفتم و آن زمان نیز جنگ تمام نشده بود و هنوز ادامه داشت. راهی دزفول و برخی از شهرستانهای اطراف شدم که درگیر جنگ بودند ولی در خط مقدم قرار نداشتند.
چه خاطراتی از این حضور در ذهن علی پروین بهجا مانده است؟
عشق، صفا و از خودگذشتگی را در جوانانی دیدم که بدون چشمداشتی به مال دنیا میجنگیدند تا از خاک ایران دفاع کنند. این امر برای من خیلی باارزش بود. باید آنجا بودید و به چشم خود میدیدید که چه شرایطی حاکم بود و شیربچههای ایرانی با چه شور و اشتیاقی بهسمت خط مقدم میرفتند. امروز خیلیها را قهرمان مینامند ولی قهرمانان واقعی آنهایی بودند که جانشان را کف دستشان گرفتند و به جبههها رفتند.
وقتی قطعنامه صادر شد به مناطق جنگی نرفتید؟
دوست داشتم باز هم بروم اما شرایط مهیا نشد. با اینحال دلم راضی نمیشد که به استقبال رزمندگان پیروز که حق بعثیها را کف دستشان گذاشته بودند، نروم. مانند بسیاری از مردم ایران به استقبالشان رفتم تا در این خوشحالی ملی سهیم باشم.
منبع: هفتهنامه پنجره
نظر شما :