سعید قاسمی: کسی حق ندارد پرونده متوسلیان را با مُهر شهید مختومه اعلام کند
سینه حاج سعید قاسمی پر است از ناگفتههای پیرامون احمد متوسلیان که در سالیان همراهی این دو در جبهههای کردستان، جنوب، سوریه و لبنان به وجود آمده و ماندگار شده است. امسال نیز در سالگرد اسارت احمد متوسلیان، فرمانده بلندآوازه لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص)، حاج سعید قاسمی به شهر تفت یزد، زادگاه آن سردار اسیر در دستان اسرائیل رفته تا از احمد و دلاوریهایش بگوید. در ادامه متن کامل این سخنرانی شنیدنی را به نقل از سایت رجانیوز میخوانید:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا روح الله؛ و السلام علیک بجمیع شهدائک؛ الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام؛ طبتم و طابت الارض التی فیها دفنتم؛ فیالیتنی کنا معکم فافوز فوزا عظیما
سلام و درود بیکران خدا به حضرت روحالله و شهدای خوبش که ما را از گمراهی و ظلالت نجات دادند و پیوسته تا عمر داریم مدیون خونشان هستیم، احمد جان ای کاش با شما بودیم، مقطع و زمان شما را درک میکردیم. بر ما مقدر میشد شاگردی شما را کنیم اگر چه بر من مقدر شد، اما به دلیل اینکه شاگردی خوبی نکردم این روزها مجبورم که از این شهر به آن شهر و از این دیار به آن دیار به خاطر او باشیم.
اما جالب است بعد از ۲۹ سال در چنین شبی که فردا صبح واقعه اسارت تو اتفاق میافتد هم ولایتیهایت تصمیم گرفتند برای تو سالگرد بگیرند. خیلی دیر است، نه؟ بیست و نه سال است. انتساب به یزدیها و تفتیها و از طرفی هم به تهرانیها و ما بچههای دانشگاه علم و صنعت، اما هر کدام به نوعی ذاتی دارند که تاریخ خود و علمداران خود را فراموش میکنند.
قبل از آنکه وارد خطهای قرمز بشویم میگوییم تفتیهای عزیز و یزدیهای شهید پرور دست شما درد نکند. اگر چه بعد از ۲۹ سال، اما باز هم از همین جا که اراده کردید این مدل را دوباره احیا کنید و بشنوید از اینکه این شیرمرد برای شما چه نامآوریهایی را کرد و چه جاهایی را برای شما فتح کرده. چه چیزهایی را آموزش داده؟ اگر چه از الکَن زبانی مثل من و رفوزه شدهای در جبهه احمد متوسلیان، باور کردن و گوش کردن مقداری سخت است. من احساسات شما را نسبت به خود قبول میکنم. اما «آب دریا را اگر نتوان چشید هم به قدر تشنگی باید چشید» اگر چه که این روزها هم که تنور لبنان و فلسطین و خاورمیانه داغ است.
گفت احمد جان برای امسال تو که دغدغه آنجا را داشتهاید، «بیتو سخت است که سودای نخستین پی آزادی لبنان و فلسطین گیرند»، خیلیها از میان آنها این حرف سر زبانشان است اما برای این حرفها نیستند.
احمد یک بخش زندگیای دارد که در یزد و تفت و زادگاه مادرش «سانیج» پرورش پیدا کرده که به هر حال باید دید که این شیرمرد باید ویژگیهایی داشته باشد که در این قد و قواره آدم بپروراند.
بخش دیگر از زندگی احمد برای مقطع طلایی است که هنوز جنگ شروع نشده، ۲۲ بهمن ۵۷ انقلاب اسلامی پیروز شد و تا شروع جنگ تحمیلی، نزدیک به دو سال است که در این دو سال اتفاقات زیادی افتاده است که به تعبیر سید شهیدان اهل قلم، سید شهید مرتضی آوینی اگر از انقلاب اسلامی هیچ نماند جز همین به عنوان دست آورد، اگر چه میگوید از این کلمه بدم میآید، اما اگر از دست آورد انقلاب هیچ نماند که پردههایی کنار زده شود و چهرههایی مثل ایشان که در ذخایری مانند یک گنج تبلور پیدا کردند و خودشان را بروز دادند. تا تو نگویی مثل امیرالمومنین (ع) و مالک دیگر نمیآید. اما آمدند که به تعبیر امام (ره) بگویند که میشود.
میشود که آدمی بیاید در ذخایر عالم بشریت در مقطع انفجار نور با همان الگوها ابالفضل العباسی بجنگد و شجاع و جسور باشد. «اشداء علی الکفار روحماء بینهم» این دو وجه را با هم داشته باشید، عدهای از ما یک وجه آن را داریم. یا میگویند خیلی آدم تندخویی است یا از طرفی میگویند خیلی آدم نرمی است و از او کاری بر نمیآید. هر دوی این را با هم پرورش دادن. اینکه چگونه پرورش داده باید دید مادر و پدر او در چه مکتبی پرورش پیدا کردند.
حرفی را که برای آخر قصه گذاشتهام همین ابتدا میگویم، مرحوم پدر ایشان حاج غلامحسین، سه سالی هست که مرحوم شدند. در مراسم ختم پدر ایشان خیلیها بودند، رییسجمهور محترم و جمعیت کثیری از مردم حضور داشتند. گفتم این جنازه را بگذارید زمین، رفتنم بالای چهارپایه گفتم با کمال بیادبی دو کلمه میخواهم صحبت کنم. گفتم حاج غلامحسین در طول حیاتتان خیلی پابوس شما آمدیم، پیوسته میخواستم این جسارت را کنم و این سوال را از شما بپرسم اما میسر نشد. حالا با اینکه میدانم حاضر هستید و اگر هیچ کار نکرده باشید یک فرزند خلف و صالح به این جامع بشری عرضه کرده باشی، شما و هفت پشت تو را کفایت میکند.
حاج غلامحسین این مملکت به انرژی هستهای هم دسترسی پیدا کرد، موشک ساخت و هزاران کیلومتر بالا برد. حاجی همیشه آرزو داشتم این سوال را از تو بپرسم که فرمول تولید بچه شیر چه هست؟ همین کلمه هم رفت روی سایتها و رسانهها آن روز این جمله را از من زدند و خیلی از دوستان به شوخی برای من پیامک زدند که حاجی اگر فرمول تولید بچه شیر را پیدا کردی نامردی نکن و برای ما هم بفرست، مهم است!
مانند شوروی انرژی هستهای داشته باشی، اگر قرار باشد که مخالف فطرت الهی و مخالف موازین الهی عمل کنی از درون نابود میشوی. روزی که استکبار شرق از بین رفت یک پایش در کره مریخ بود و پای دیگرش در کره ماه، اما از درون نابود شد و تبدیل به بیش از ده کشور مستقل شد. پس نباید خیلی هم خوشحال باشیم که به این موفیقیتها رسیدیم.
کشورهای دیگر برای چه میلیاردی خرج میکنند که زورو، اسپایدرمن و سوپرمن میسازند، چهرههای خیالی و دروغی که در ظاهر عدالت محورهستند اما دروغ است و در آرزوی تولید یکی از این شخصیتها به سر میبرند. راز ماندگاری ما و تاریخ هر جامعهای داشتن شخصیتهایی که به برکت انقلاب اسلامی مانند محمد بروجردی، ابراهیم همت و حسین خرازی و مصطفی چمران و صیاد شیرازی که نامیهای آن هستند، است.
این همان چیزی است که میگوید ای جماعت ما از این بابت باید اعلام انزجار و شکایت به اساتید و نظام آموزش و پرورش و صدا و سیما داشته باشم و شما به عنوان هم ولایتی او باید این مطالبه را داشته باشید اگرچه که دیر اقدام کردید.
مقطع کردستان خودش یک داستانی است که باید حداقل دو ساعت وقت گذاشت که از این شیرمرد و مدلی که جنگید صحبت کنم. میخواهم درباره این دو سالی که هیچ نمیدانیم و مدلی که اینها جنگیدن را به ما یاد دادند و این پیروزی که نگذاشتند فتنهای را که برای ما نسخهاش را پیچیده بودند که جداییطلبها در استانهای شما طرح تجزیه طلبی را اجرا کنند صحبت کنم.
به نظر شما چگونه این طرح امریکایی که ریشه آن در کنفرانس طائف صعودیها نسخهاش پیچیده شد نگرفت؟ آیا بهخاطر مدل جنگ آوری احمدها و بچهها نبود، ندای این را داشتند «خود مختاری بو کردستان، دموکراسی بو ایران». میگفتند که میخواهیم آزاد باشیم و حکومت مرکزی کاری با کار ما نداشته باشد. قبول میکنیم که ایرانی هستیم اما در کردستان خودمختاری میخواهیم.
نماینده حکومت مرکزی با افرادی به آنجا رفتند در منطقهای که معلوم نیست چگونه با بالگرد به آنجا میرود و آنها را که پیاده میکند خودش جرأت نمیکند بنشیند، از در و دیوار خمپاره میبارد، این فضا خودش یک فیلمی است که آرنولد و رمبو و امثال اینها باید جلوی آن لنگ بیاندازند. این مسأله طبیعی است اما هنرمندان و نویسندگان ما دوست ندارند سمت اینها بروند و اگرهم بخواهند به مدل خودشان جلو میروند.
سال گذشته شخصی برای فیلمسازی در این زمینهها آمد و گفت که من نویسنده هستم و میخواهم داستان احمد را شروع کنم. حاجی شنیدهاید که احمد نامزد داشته است؟! گفتم شروع شد آقا؟ باز میخواهید فیلم بسازید و حتما باید یک طرف آن دختر زیبای چشم رنگی باشد؟ اگر بخواهیم با این ذائقهای که در سینما درست کردیم فیلمی بسازیم چیزی از آن در نمیآید. باید حتما پای دختر زیبایی وسط باشد چون مدل ذائقهای است که درست کردیم، در اخراجیها و... اگر نباشد فیلم جذابیت ندارد.
میگویند، مگر میشود همهاش عشق الهی و حکومت جهانی و... باشد اینها چیزهایی بوده که امام (ره) نیز در فکرش کارهای اتوپیهایی بوده. حالا هم۳۰ سال از آن حرفها گذشته که میخواسته قدس و کربلا را بگیرد.
خط مرزها را آمد سخنرانی کرد و گفت این خط چینهایی که بین ممالک و دول اسلامی قرار داده شده این طرح انگلیسی صهیونیستی است. مادام که یک گوینده لااله الا الله در هر جای دنیا وجود داشت باشد ما برای آن باید بجنگیم این تفکر حالا تمام شده است و دیگر ما اینگونه تفکرات را نمیبینیم و مسخره میکنند میگویند پول این مملکت را میدهید به سید حسن نصرالله، به فلسطینیها و افغانیها در صورتی که خودمان نداریم.
بعد از ۲۹ سال خیلی بزرگواری کردید نبش قبر کردید و بنر زدید، اگرچه که بنرهایتان هنوز که هنوز است نه تنها شهر را پر نکرده است بلکه در مقابل صدها بنرهای ۲۰۰ الی ۳۰۰ متری در ورودی شهر چیزی نیست و هنوز که هنوز است علمدارهایت را باور نداری. دغدغهشان این نیست احمد جان، دغدغهشان شیلنگ خوب است که من شیلنگ و کاشی خوب تولید میکنم و در ورودی شهر بنرهایش را میزنم.
اینگونه دوستان جنگیدن را در کردستان یاد دادند چیزی که امروز در کشورهای همسایه میبینیم که کارشان گره خورده و وقتی که بحران میشود نمیتوانند کار را جمع کنند باید توپ و تانک را بگذارند و به آنها شلیک کنند.
احمد به عنوان استاد به ما یاد داد که پسرم کور شلیک نکن، درست است که ناراحت و عصبانی هستی و رفقای تو کنارت شهید شدند و میدانی از این خانه شلیک شد اما مردم در این روستا زندگی میکنند اگر کور شلیک کنی اینجا تلفات بگیریم هیچ کس و هیچ دادگاهی وجود ندارد. از این روستا حمایت شد و به ما کمین زدند و قطعا ضد انقلابی میان آنان است، پس بنابراین با توپ ۱۰۶ و۱۰۷ خاک روستا را به توپ ببند کسی نمیآید به بگوید، صدها نفر را بکُش. در هر نظام و رژیمی ممدوح است. امروز سوریه در خیابان میریزند و چون طرح امریکایی است اما چون خوف دارد و سیستم بعثی است که در یک روز تعداد زیادی کشته میشوند. وقتی خون ریخته میشود دیگر نمیشود خون را جمع کرد.
باید تاریخ و کتابها دربارهاش بنویسند که چگونه مدل جنگآوری را که در جنگ گریلا و جنگ کوهستان و جنگ شهری پیچیدهترین نوع جنگ است که اساتید آن اسراییل و انگلیسیها است و اینها از کجا آورده بودند که حواسشان اینقدر جمع بود و آنقدر افق دید و بصیرت داشتند که کور نباید شلیک کنند در اینجا خون دادن است که راه را باز میکند و نه خون گرفتن از مظلوم و محروم، من همین را فقط در یک پرانتز میگویم برای اینکه میخواهم خاطرات دیگری را از احمد برایتان تعریف کنم.
مدلی که در یکی دو سال در کردستان که همه تبلیغ میکنند که اینها با این لباس، جاسوسهای خمینیاند در چنین شرایطی چگونه باید کار بکند که به مردم کُرد ثابت کند که برای خدمت آمده است.
چهار سال قبل مراسمی با عنوان هزار شهید مریوان گرفتیم، خیلیها باور نمیکرد که در کردستان شهدای بومی مریوان هزار نفر باشد، مراسم که گرفته شد متاسفانه مرام احمد متوسلیان در مراسم حاکم نبود، خود ما مراسم را گرفتیم اما وقتی مراسم میگیریم توجه نمیکنیم.
ردیف اول و دوم نماینده ولی فقیه و فلان سردار است و هرچه کُرد و بومی و همه همرزمها را گفتند برو آن انتها بنشین، همان اول جلسه که دیدم آقایان با بالگرد آمدند و توجیه نیستند بیرون آمدم و تا آخر جلسه را خواندم که این جلسه برای آنهایی است که از تهران آمدند و زیر باد خنک نشستهاند و اصلا نمیدانند برای چه کسی و با چه هدفی مراسم برگزار شده است. همینطور که ناراحت بودم و در مغازهها سرمیزدیم دوربین را برداشتم و از افراد مختلف و بچهها میپرسیدم احمد متوسلیان میشناسی؟
وارد مغازهای شدم چایی وارداتی عراق بخریم، آن روزها برکت بانه و مریوان احمد متوسلیان بود کسی از احمد یاد نمیکند میگویی ال سی دی و ال ای دی میخواهید برو بانه دریغ از ورودی شهر و یادی از او کنند و یک برشوری که بگویند که برادر جان خوش آمدی که برکت و صدقه سری محمد بروجردی و احمدها است.
گفت شما برای این کنگره هزار شهید مریوان آمدید؟ گفتیم بله. گفت خاطره دارم میخواهید از احمد برایتان بگویم؟ در مغازه را بستیم و دوربین را کاشتیم. گفت روزی که اینها وارد شدند اتفاقی پیش آمد و درگیری بین مردم و مغازه کناری ما پیش آمد که یکی از پاسدارهای احمد سیلی بر گوش او زد. خیلی ناراحت شدیم گفتم فردا میروم از فرمانده آن شکایت میکنم و همه به من خندیدند گفتند تو بروی از فرماندهشان شکایت کنی؟
اصرار داشتم که بروم، فردای آن روز رفتم جلوی در پادگان و برخورد کردم با این شخصیت، گفتم میخواهم فرمانده شما را ببینم جریان را تعریف کردم، میزی تشکیل داد و پاسدار را صدا کرد، آن پاسدار از۶۰ نفری بود که وصیتنامه نوشتند و آمدند باهاش بجنگند و کشته شوند، کردستانی که رعب و وحشت در دل هر کسی میانداخت، احمد آدمی نبود که هرکسی را به عنوان نیرو قبول کند، تک تک انتخاب میکند و جگر و جنم آنها را میبیند و اگر این کاره بودند میبرد. کسی را میبرد آنجا که در صحنه عمل خط برایش بشکند.
آن پاسدار را صدا کرد و آقای کُرد هم نشسته بود، قرآنی روی میز بود و آن را برداشت و گفت این ما و شما و این قرآن حکَم، دست را روی آن بگذار و داستان را تعریف کن، متوجه شد که پاسدار روی خشم و بیهوده در گوش شخص زده است و گفت عزیزم نباید میزدی، دژبان آقا را به زندان ببرید، رفیق ما وقتی این صحنه را دید گفت خیلی فیلم بازی میکنند، مگر میشود چنین چیزی که نیروی خودش را زندانی کند، بیرون آمدم و فکر کردم این ماجرا دروغی است و از بومیها پیگیری کردم دیدم پاسدار را در سلول کنار سلولی که برای کوموله و دموکرات است زندانی کردند، عزیزی هست که این اتفاق برایش پیش آمده، عزیزی که ۴۸ ساعت به خاطر کاری که کرد در زندان ماند، این خبر در محله ما پیچید و ایمان آوردم آن چیزهایی که میگویند روح مسیحایی و روح رسول اللهی اینها هستند. قوای واقعی محمد (ص) هستند.
دوستان از این دست قصهها زیاد است، داستانهایی که از آقا امیرالمومنین (ع) شنیدهاید، آقا از جنگ خارج میشد و به مولا میگفتند مرگ بر تو که شوهر و برادر ما را کشتی. در خیابان میدید سوال میکرد، بچه جان اینجا چیکار میکنی؟ میگفت پدرم را پاسدارها کشتند آدرس منزلشان را میگرفت که آب و غذای آنان را تأمین کند. این است که وقتی به او مأموریت داده میشود برای اینکه نبرد بزرگی در فتحالمبین کند مردم کرُدی که تا دیروز همه با جماعت پاسدارها مشکل دارند بیایند و گوسفند بکشند و تظاهرات کنند که نباید بگذاریم او برود و برای شما فتحالمبین بیاورد. اینکه چگونه میشود قلبهای پاسداران کُرد را تسخیر میکند در این جلسه نمیگنجد و زبان الکن من هم یاری نمیکند.
احمد در فتحالمبین غوغا کرد. خودش میرود شناسایی، مثل بعضیها نیست که این روزها به نیروهایش میگوید شما بروید، اوجلو خط حرکت میکرد و به نیروها میگفت بیایید. تا زمین را نشناسد و توجیه نشود حاضر نیست در آن زمین عملیات انجام دهد و بچهها را کور داخل عملیات بفرستد. برای همین در فتحالمبین یکی از بچه هاش شد محسن وزوایی، فرمانده عملیات تسخیر لانه جاسوسی یکی از فرماندههای گردان احمد متوسلیان است.
در فتحالمبین با ۲۵ کیلومتر عقبه دشمن را میزند و توپ خانه دشمن را میگیرد و نیروهای توپ خانه وقتی دارند به صدام گزارش میدهند که ما درگیر شدیم قرارگاه سپاه کارون فحش میدهند به توپخانهچیها که چرا، خط مقدم که اعلام درگیری نکرده تو که توپ خانه هستی و ۲۵ کیلومتر عقب هستی اعلام درگیری میکنید. اینها که با هم درگیر هستند صدای گلولههای بروبچههای اینها که در سنگرها میزنند متوجه میشوند که بچههای احمد توپخانه را گرفتند.
وفیق السامرایی وزیر اطلاعات وقت صدام میگوید اگر کمتر از چهار ساعت در مرحله دوم عملیات فتحالمبین غفلت کرده بودیم، نیروهای احمد متوسلیان میتوانستند قرارگاه سپاه چهارم را که صدام حسین در آن بود و فرماندهی میکرد که کل خط را از دست ندهند، خود صدام را میگرفتند. حضرت آقا در پادگان امام حسین (ع) فرمودند: که یاد احمد متوسلیان و جای سردار جاویدالاثر بسیار سبز در این نقطه است که اگر نبود فتح خرمشهر به راحتی امکان پذیر نبود.
احمد در بیتالمقدس چند هزار اسیر گرفت؟ هیچ کس نمیداند. چون برایشان مهم نیست که یَل و بچه محلهشان فاتح چه داستانی است، به همان اندازه که داستان دروغ پتروس فداکار هلندی را میشناسد احمدش را نمیشناسد حسین فهمیده را نمیشناسد. وقتی کرد ضد انقلاب در زمان آقای هاشمی رفسنجانی و آقای خاتمی باز بر سر کار برگشت و شد مسئول آموزش و پرورش استان، مگر اجازه میدهد فرزندانشان احمد متوسلیان را بشناسند، وقتی خودتان گنجی را که دارید تبلیغ نمیکنید چرا انتظار دارید کردستان و تاریخ برای احمد این کار را کند.
هنوز دشمن در بخشی از زمینهای ما حضور دارد تصمیم بر این گرفته شد اسراییلیها برای اینکه فتح بزرگ خرمشهر را خفیف کنند آن عملیات را انجام دادند و آمدند تا ۱۹۸۲میلادی و همزمان یک ماه بعد از فتح خرمشهر، از جنوب لبنان تا بیروت را نزدیک به ۱۲۰ کیلومتر را پیشروی کردند.
همه میدانند که شما نسبت به جبلعاملیها و لبنانیها و شیعیان مظلوم آنجا حساسیت دارید، لذا با دستور مؤکد حضرت امام (ره) و جانشینی وقت فرماندهی کل قوا دستور داده میشود که دو یگان از نظام ما برای آزادی لبنان بروند، یک یگان تیپ سرافراز و خط شکن محمد رسول الله (ص) و یگان تیپ ۵۷ ذوالفقار که از ارتش نزدیک به هزار نفر در فاز اول بروند و به سرعت خود را برای نبرد با اسراییلیها آماده کنند. داستانی که در تاریخ شما مفقود است و کمتر کسی از آن مطلع است.
در این بیست روزی که در لبنان با هم هستیم، خیلی تلاش میکند که شرایطی که اسراییلیها دارند شرایط عالی هست برای اینکه ما چند تا ضرب شصت اساسی به آنها بزنیم اما سوریها حاضر نیستند که با ما همکاری کنند و حاضر نیستند که تامین تجهیزات مابقی بچهها که با تجهیزات انفرادی آمدند صلاح سنگین یا حتی آمبولانس، برانکارد در اختیارشان قرار دهند. در چند جلسه در سوریه حضور داشتیم که یکی از جلسات با رفعت اسد برادر مرحوم حافظ اسد با سنگاندازیهایی که کردند نگذاشتند یگان ما آماده بشود برای اینکه عملیاتی انجام دهیم.
یک اکیپ مرکب از صیاد شیرازی و حسن باقری وضعیت را در آنجا بازرسی کردند و دیدن ما نهایت تلاش خود را کنیم، میتوانیم یک عملیات انجام دهیم اما عملیات که بدون کشته و اسیر نمیشود و بعد نیز یک جبهه جدیدی باز میشود که هیچ راه زمینی به سمت سوریه نداریم و اگر این مسیر قطع شود چگونه پشتیبانی کنیم و جنازههایمان را برگردانیم و تبادل نیرو کنیم.
این را میگویم برای اینکه از رادیو و تلویزیون به دروغ گفته شد که امام (ره) در جریان نبود که این دو یگان و این فرمانده شیرمرد برای جنگیدن رفته است. در تلویزیون توسط فرماندههانی از مجموعه یگانهای نظامی که به دلیل آلزایمر گرفتن تاریخ را هم عوض کردند، چگونه میشود که آقای فرمانده محترم زمان جنگ، دو یگان رفته باشند آنجا امام (ره) خبر نداشته باشد یا به او دروغ گفته باشند.
چگونه است که این خاطره را نمیخوانی که حضرت آقا نقل میکنند و میگویند وقتی محسن رضایی به احمد ابلاغ کرد که آماده باش، باید یگان خود را به لبنان ببری و بجنگی، گفت فرمانده من هستی و بسیار برایم محترم هستی اما برای این مأموریت باید شخصی بالاتر از تو به من ابلاغ کند، احمد آدمی بود با ویژگیهای خاص خودش.
محسن رضایی گفت، ملاقاتی را هماهنگ کردم برای متوسلیان و حضرت آقا. آقا از این به بعد را نقل میکند، مقام معظم رهبری به احمد گفتند که در طول تاریخ بشریت کمتر اتفاق میافتد چنین مأموریتی برای نبرد با اشقیالاشقیا، یهودیهای جانی و بچه کش مأموریت بگیرند، آقای متوسلیان امروز این توفیق نصیب شما شده.
حضرت آقا میگوید وقتی احمد با من روبوسی کرد دیگر در پوست خودش نبود و وقتی بر روی پلههای وزارت دفاع راه میرفت مثل اینکه در آسمان قدم برمیداشت، در شور و شعف است برای اینکه میخواهد برود و بجنگد. حرف و سخن زیاد است که به بچهها گفته است من میدانم سرنوشت من در نبرد اشقی الاشقیا مشخص میشود در چنین شبی باز هم همان کار فتحالمبین و بیتالمقدس را کرد.
دوباره وسایل خود را جمع کرد و گفت اسراییلیها کنار ساحل بیروت آمدند و میخواهند سفارت ما را بگیرند مدارک و اسنادی آنجا است که نباید دست دشمن بیفتد. من عازم هستم. او به همراه کاظم رستگار، مقدم، موسوی، کاردار و کاظم اخوان فرمانده ستاد جنگهای نامنظم و خبرنگار راهی شدند.
نیروهای دست پرورده اسراییلیها و آمریکاییها احمد را میگیرند و از اینجا به بعد روایتهای زیادی گفته شده است. اما اطلاعات ما حاکی از این است که احمد با دوستان او سر از اسراییل در آوردند. اما کسی حق ندارد این پرونده را با لفظ شهید احمد متوسلیان ببندد، اگر هر مقام و مسئولی اطلاعات نهایی دارد رو کند، پرونده را میبندیم برای آنکه خیلیها راحت شوند.
برکت دولت نهم و دهم یک کار کارشناسی قویتری انجام شد و برادر و خانواده موسوی کمیته پیگیری نیم بند اتفاق افتاد، چون از همان جنسی که در کشور شما هست همان جنسهایتان وزیر امور خارجه و سفیرتان در لبنان است. که وقتی به او میگویی که تو نان این آدم را میخوری و احمد بلند شد رفت لبنان که حافظ منافع و اسناد تو باشه والان آن آدم خودش و ده نفر که بعد از او سفیر عوض شده حاضر نیستند عکس تو را در سفارت خانه بزنند، نه عکس تو بلکه عکس چمران را هم حاضر نیست که بزند، چرا؟ برای اینکه کمی سیاسی میشود، سفارت ما که سیاسی نیست، نامردی که حقوق ماهی هفت هزار یورو میگیری اینو بدون صدقه سر احمد در آنجا نان میخورید و شما مال انقلاب نیستید. مراسم گرفتن برای سالگرد پیروزی انقلاب در ترکیه که انقلاب را برای دیگر سفرای کشورها معرفی کنند و در شرایطی که کل منطقه شلوغ شده سفیر ما پنج دقیقه از انقلاب صحبت میکند و میگوید از هر چه بگذریم فرش ایرانی چیز دیگری است.
در شرایطی که مقام معظم رهبری فریاد میزند این اتفاقی که در منطقه افتاده و تا دیروز آرزو داشتیم یک کشور بر علیه سیاستهای استبداد آمریکایی و طاغوت بر هم بریزد و حالا در بیش از ده کشور زنگ بیداری در آنها زده شده است چرا بدنبال اتفاقات داخلی هستید و جریانات انحرافی را در کشور پدید میآورید.
کسی حق ندارد پرونده احمد متوسلیان را تا اطلاعات کامل واصل نشده با نام شهید ببندد، خیلیها دوست دارند پرونده احمد متوسلیان را ببندند حتی بعضی از هم لباسیهای او، برای اینکه او آدمی بود که حرف هر کسی را قبول نمیکرد برای همین نباید همچین مدلی پرورش پیدا کند احمد مانند بعضیها منم نداشت، امام (ره) بعد از فتح خرمشهر دقیقأ نقطه ضعف ما را میدانست، گفت خرمشهر را خدا آزاد کرد. شما استیصال کامل داشتید و آمدید پیش من امام گفتید ما دیگر نمیتوانیم و در مرحله آخر تمام شدهایم گفتم بروید تا توکلتان چقدر باشد.
یادتان است که بریده بودید، چه شد ۱۹هزار اسیر را گرفتید؟ این قصه را حضرت امام (ره) ماوراء الطبیعی دانستند. در رمضان آقایانی بودند که هر کدام میگفتند از یک کانال وارد شوید، خدا هم گفت شماها من که هیچ، نیم من هم نیستید، برای اولین بار فقط پنج گردان از اصفهانیها و چند گردان از بچههای یزد و.. اسیر شدند و خیلیهایشان ۱۰سال در اردوگاههای ابوغریب و... پوست انداختند بهخاطر خود بزرگ بینیهایتان. دلیل آن را از من بپرسی میگویم که در رمضان احمد نداشتیم و اگرنه پیروز میشدیم.
در سوریه مهمان سوریها بودیم، خواستیم با نیروهای احمد وارد حرم حضرت زینب (س) شویم. سوریها رینگی را دور حرم ایجاد کردند و به مردم میگفتند ممنوع. دخول مردم با نیروهای احمد متوسلیان که بهخاطر روحیه انقلابی دور نیروهای احمد جمع میشدند و در شب اول این اتفاق را دیده بودند میگفتند که ممنوع است. یک اتفاقی افتاد ده سال بعد از آن اتفاق، من با یک دوستی داشتیم وارد حرم حضرت زینب (س) میشدیم خانمی جلوی در حرم حضرت زینب (س) رفیق ما را دید گفت من تو را میشناسم، گفتم حاج خانم از کجا رفیق ما را میشناسید؟ گفت یادتان است شما ده سال پیش اینجا آمدید در حلقهای که فرمانده سوری نگذاشت ما با شما وارد حرم شویم، تو اینجا بودی یادت است فرماندهتان سیلی زد در گوش آن فرمانده سوری؟ من همینطوری بُهت زده بودم که خدایا این از کجا پیدایش شد و بعد از ده سال ما را میشناسد. آن زن اشاره به این خاطره داشت که فرمانده سوری گفت دستور دارد که مردم با شما داخل حرم نشوند. احمد گفت مسیر را باز کن. در سوریهای که در آن یک سرباز خدایی میکند احمد چنان سیلی به گوش فرمانده سوری گذاشت، مردم همه با هم تکبیر گفتند. سیلی این تا ده سال و دهها سال بعد در ذاکره مردم محروم و مظلوم ماندگار شد.
احمد جان اگر تو بودی قطعا کار ما در ۵۹۸ اینگونه گره نمیخورد که آن امامی که تو دوست داشتی در خرمشهر در مرحله دوم تمام گردانها کشته و زخمی داده بودند و تو گفتی بچهها ما قول دادیم به امام که خرمشهر را آزاد کنیم. تا خون در بدن داریم میجنگیم تا فقط یک لبخند بر روی لبهای امام باز شود.
احمد یادت است که بنیصدر میخواست به عنوان فرمانده کل قوا بیاید مریوان بازدید کند، به نماینده بنیصدر گفت پای رییس جمهور وقت و فرمانده کل قوا و اگر هلیکوپتر تو بالای مریوان آمد اولین کسی که آن هلیکوپتر را ساقط کند من هستم، نماینده بنیصدر به احمد گفت به تو نمیخورد از این حرفها بزنی. گفت همینی که گفتم.
بنیصدر شکایت احمد را به امام کرد که عدهای منافق و اراذل در مریوان فرمانده سپاه شدند و او نگذاشت که من به بازدید بروم، اگر چه که آقای شمخانی در تلویزیون اشاره کرد که باز هم بنیصدر به آنجا رفت که به دلیل آلزایمر ایشان است و اگر تاریخ را برای او دوباره مرور کنند میداند که بنیصدر تا زمانی که احمد آنجا بود جرات نکرد به آنجا پا بگذارد، میدانست که نمیشود پا روی دم شیر بگذارد.
بعد از ملاقاتی که احمد به تهران و جماران خدمت حضرت امام رفته بود احمد دیگر سر از پا نمیشناخت. آقای محسن رضایی آنها را به امام معرفی کرد و گفت ایشان احمد متوسلیان فرمانده است. احمد گفت به محض اینکه آقای محسن رضایی من را معرفی کرد دیدم امام از زیر ابروهای کمانی خود یک نگاه تیزبینانهای به من کردند، جا خوردم و احساس کردم چیزی از من به امام گفته شده و امام از دست من دلخور است و نگاه آن پر از مفهوم بود، تا زمانی که وقت آن رسید یکی یکی برویم دست بوس امام، لحظهای که خواستم دست ایشان را ببوسم حضرت امام گفتند احمد متوسلیان که میگویند شما هستید؟ گفتم آقاجان من سرباز کوچک شما هستم. در گوشم امام گفت «پسرم استوار باش و کار خودت را بکن» احمد همان جا جریان را گرفته بود که در مسیر است.
آن زمان که احمد در برابر بازدید بنیصدر ایستاد عدهای گفتند که احمد اشتباه میکند، بنیصدر رییس جمهور و فرمانده کل قوا است مگر میشود در مقابل او ایستاد اما احمد متوسلیان گفت «کسی که عدالت ندارد بر ما ولایت ندارد» ما کجا و احمد متوسلیان کجا، بصیرتی که حضرت آقا سفارش میکند همین است. انتهای کار را ببینی.
پرورش یافتگان مکتب تو که یک دانهاش شد عماد مغنیه، اگر امروز بودی چه میشد، بچهها برنگشتند و همان جا ایستادند و آموزشگاه در سکنه امام علی (ع) زدند و برای این روزها شاگرد تربیت کردند.
چهار هزار نیرو برای حزب الله لبنان دنیا را بهم ریخته، از خود سید حسن نصرالله که شاگردیاش را کرده در سکنه امام علی تا سید عباس موسوی، این ویژگی علمدارتان است تفتیها بشناسید. در شهرتان برای او تندیس ساختهاید آقای فرماندار؟ چهار تا خیابان در شهر، میدان اصلی یزد را به نام او زدید؟ مهم نیست، شما وقت این کارها را ندارید. صادرات تولید کاشی برای شما سالیانه به مراتب بهتر است. اگر تو بودی قطعا نمیگذاشتی فرمان حضرت امام درباره تشکیل ارتش بیست میلیونی تا کنون زمین بماند. اگر بودی نمیگذاشتی فرمان حضرت امام (ره) برای تشکل هستههای مقاومت در سرتاسر جبهه برای بسیجیان جهان اسلام روی زمین بماند و اگر بودی امروز کنار حضرت آقا به عنوان یک مالک شمشیر زن که کل دنیا بهم ریخته اینجا نمیایستادی در مجلس و ریاست و جمهوری و سیستم قضایی در سر و کله هم بزنید و چهار تا زمین خوار را میخواهند بگیرند جرأت نمیکنند.
اگر تو بودی امروز جرأت نمیکردند بعد از گذشت دو دهه ضربه به انقلاب مانند حسن روحانی که همین امروز در یزد بر روی منبر دوباره همان حرفهای سابق را بگویند آدمهایی که امروزه لشگرکشی میکنند، آدمهایی که اطلاعات نظام را فروختند، آدمهایی که در مقابل غربیها کرنش کردن و جلسه با جرج سورسها گذاشتند، و باز خاتمیها بیاید اینجا نه برای اینکه به یاد این فقید باشند بلکه بوی پول، مقام و زمین بر مشامشان رسیده که اینگونه صف کشیدهاند.
تو بودی مگر میگذاشتی این خبیثها و نامردها دوباره صف تشکیل دهند، افسوس که یک بار هم رفتی برای اینکه اینها را تمام کنی اما افراد بیشعور و نادان در جبهه داخلی همیشه در دقیقه نود در طی تاریخ شیعه خیمه آخر را که میرویم جمع کنیم منافقان دوباره به ما میزنند و تاریخ بارها و بارها تکرار میشود.
اگر تو بودی... احمد
این قوم جهاد کرده آخر سر باخت/ ولی پی زر و زیور باخت
احمد این دور، دور بیتمکین نیست/ در اصغر اگر نباخت در اکبر باخت
احمد جان اکنون که براین اعتقاد هستم که بیست و خوردهای سال است که مدل اسراییلیها اینگونه است که شما را در زندان نگاه میدارند تا وقت آن برسد، آنها مدلشان این گونه است که برای یک سرباز جانی و جنایتکار هر ساله مراسم میگیرند. احمد متوسلیان جزو مطالبات این نظام نیست، نظام آنقدر مشغله دارد که وقت ندارد تو را به عنوان مطالبات اصلی داشته باشد و بگوید ما چنین شخصیتهایی را هم داشتیم.
برای همین است که دعا نمیکنم که حتی اگر اسیری در این مقطع برگردی و بیایی. میدانی چرا؟ برای اینکه منی که مشتاق تو هستم اگر بدانم امروز میآیی فرودگاه امام خمینی من به عنوان استقبال کنندهات باشم با هوشی که داری اول من را میشناسی و صدا میزنی این فرودگاه امام خمینی است، این فرودگاه یزد است. اول یک سیلی به گوش من میزنی که تا یک سال باید سرخی آن را بپوشانم. اولین کسی که سیلی میخورد من هستم. برای چه باید دعا کنم که برگردی؟
در تهران یک چرخ بزنی یا به شهر خودت بیایی یا باید دوباره دعوا راه بیاندازی دوباره به عنوان آدم منافق تو را میگیرند. آدمی که جانباز است و اعصاب و روانش بهم ریخته است و برای این عصر نیست. تو خوب است با همان جمعیت در آن غار تا زمان ظهور حجت حق بمانی و مولایی بیاید و تو در رکاب او شمشیر بزنی. این جماعت خیلی که از دستشان بربیاید این است که فرماندارشان لطف کرد بعد از ۲۹سال ارادت خودش را به تو نشان دهد.
احمد جان همان جا در اردوگاه بمان، خوب است باور کنی، یک جاهایی آنها بیشتر از نئوصهیونیسمهای وطنی مرام دارند، کسی که نان امام را بخورد با جرج سورس جلسه نمیگذارد کسی که لباس امام را بپوشد که با عبدالله سعودی جلسه نمیگذارد. کسی که نان امام را خورده باشد از اینها پول نمیگیرد برای براندازی نظام.
احمد جان این حال و روز ما است، ببخش ما را. من خوشحالم از اینکه تو در جمع ما نیستی اما دعا میکنم که احمد جان بمانی برای سربازی و شمشیر زدن در ایام ظهور حجت حق.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
نظر شما :